گذشته

/gozaSte/

    past
    last
    past time
    past tense
    past event
    yore
    bygone
    olden
    yesterday
    former
    preterit

فارسی به انگلیسی

گذشته از
apart, beyond, past

گذشته از موعد
overdue

گذشته اندیش
reminiscent, retrospective

گذشته اندیشانه
retrospective

گذشته اندیشی
retrospect, retrospection

گذشته سنجی
post-mortem

گذشته گرای
conservative, old-fashioned, revivalist

گذشته گرایی
revivalism

گذشته گویی
reminiscences

گذشته گیر
retroactive

گذشته مان
tradition

گذشته نگر
retrospective

گذشته نگرانه
retrospective

گذشته نگری
retrospection

گذشته ها گذشت
let bygones be bygones.

گذشته کامل
past perfect

مترادف ها

past (صفت)
قبلی، قدیمی، گذشته، سابق، ماقبل، ماورای، پایان یافته، وابسته بزمان گذشته

old (صفت)
مسن، سالخورده، پیر، سالار، قدیمی، کهنه، باستانی، گذشته، پارینه، دیرینه، عتیق، سابق، فرسوده، سابقی، زر، کهن سال، کهنه کار، پیرانه

late (صفت)
دیر، گذشته، کند، تازه، مرحوم، اخیر

bygone (صفت)
قدیمی، کهنه، گذشته، دیرین

foretime (صفت)
گذشته

back (صفت)
پشت، عقبی، گذشته، بدهی پس افتاده

ago (قید)
قبل، پیش، گذشته

پیشنهاد کاربران

مثل این میمونه که من بیام بگم اولدوز ترکی از هوردیس فارسی میاد هور یعنی خورشید و دیس یعنی شکل مانند تندیس و سردیس
۹۹درصد واژگان جهان را می توان با واژه بازی دزدید!
دیرباز
گؤز ( چشم ) اورتمک ( پوشاندن ) . . . گؤز اورتمولموش چیزی که رویش پوشیده شده یا همان گذشته. شاید از ترکی اقتباس گرفته،
معنی
گذشت، گذشت زمان
هرگز گذشته نگذشت ونخواهد گذشت.
" گذشت ها گذشته "این آرزوی باطل ستمکاران وگناهکاران بود وهست .
"تلک أمانیّهم؛ قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین"
ما قضی ما مضی.
سلام من همینن نشانه را زدم خانم مژگان تصویر را ببیند و دوره ای را کنند
هی میگن من. . . من. . . من. . . من. . . من. . . من. . . من. . . من. . . من این بچه های که دارم فکر کنم درباره ی
خبر مهم برات دارم ولی از بچه ها تا فروردین تا اردیبهشت کلاس دوم میشدند پاییز مهر آبان آذر زمستان
...
[مشاهده متن کامل]

دی بهمن اسفند. اینا تا زمستان دارند تابستان ها ندارند باتشکر
خانم مژگان

گئچمیش به ترکی میشه گذشته
زمانی که آمده و تمام شده و دیگر در دسترس نیست
گذشته از : میتواند مرادف ( ناهیک عن ) عربی آن باشد
تمام شده
روزگارِ پیشتر
وطن پریش تر از روزگار پیش ترم
هنوز می روم و نام دیگرم سفر است
علیرضا کیانی
سالف، سالفه
چیزی که تمام شده رفته
در واقع جورایی چیزیه که دیگه قابل برگشت یا دستکاری نیست
گذشته: در پهلوی وتشتگ vitaštag بوده است.
( ( پژوهنده ی روزگار نخست
گذشته سخن ها همه باز جُست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 214 . )

باستان
پیشین
راحل
یالقوز=درگذشته
سلف
back, past, old, late, bygone, foretime
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس