منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
کِلا
📗واژه ی "کلا"در گویش مازندرانی به معنای روستا، آبادی، کلات، کلاته، از توابع چهاردانگه ی شهریاری، باکِرکلا نام قدیم محله ی آغوزبن بابل . . . کوزه ی بزرگ سفالی، واحد وزن معادل هشت من شیر، ظرف کوزه ای بزرگی که در آن شیر. . . پیوندهای آبادی، ظرف مسی دسته دار که به آن "اَفتو"میگویند. در برخی نقاط جنوبی و ارتفاعات مازندران در گذشته نوعی پوشش برای موی سر برای زنان مازنی بود که به آن "کلا"، "کلاه"میگفتند.
... [مشاهده متن کامل]
📘منبع شجره نامه اشاداد به قلم محسن داداش پور باکر [پژوهش ادملاوند]
کلا
گویش:kollan
پارسی یا عربی یا انگلیسی:عربی
برابر پارسی:همگی، روی هم رفته
به نظر می رسد بهترین معنا برای کلا ( ابگیر ) به شکلهای مختلف باشد چون اب اولین عنصر برای نامگذاری مکان است واولین الفبای ابادی است در شمال ایران که بیشترین ابها را دارد اسم ( کلا ) خیلی به کار رفته است
کَلَا " بوتۀ علف، گیاه.
کَلَّا : کلا کلمه اى است که در لغت عرب براى منع و جلوگیرى و ابطال گفتار طرف مقابل می آید به معنی چنین نیست که تو فکر می کنی ، و در واقع نقطه مقابل اى ( آرى ) است که براى تصدیق می باشد .
هوالعلیم
کِلا: آن دو ، هردو ؛مؤنث آن کلتا
_کَلّا: هرگز
_ کُلَّاً: به تمامی؛بطور کامل
یک قلم. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ] ( ص مرکب، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. ( ناظم الاطباء ) . || کنایه از تمام و مجموع. ( از آنندراج ) . همه. بالکل. ( غیاث ) . همگی. جملگی. تماماً. ( ناظم الاطباء ) :
... [مشاهده متن کامل]
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ) .
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
خطش گرفته صفحه ٔ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من.
ملامفید بلخی ( از آنندراج ) .
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
مخلص کاشی ( از آنندراج ) .
|| یک جا. یک بار. یک باره. در میان بازاریان مصطلح است ، گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.
یک قلمه. [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ م َ / م ِ ] ( ص نسبی، اِ مرکب ) کل. تمام. مجموع. همه. ( یادداشت مؤلف ) : قاضی از عالم رفته مولانا ضیاءالدین قاضی یک قلمه ٔ کرمان شده. ( مزارات کرمان ص 22 ) . و رجوع به یک قلم شود.
یک قلم ؛ کلاً. بدون استثناء: یک قلم من آنجا نرفته ام ، بکلی.
سراپا. [ س َ ] ( اِ مرکب ) ( از: سر �َا� واسطه پا ) . سراپای. ( حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) . همه و تمام. ( برهان ) . سرتاپا و همه و تمام. ( آنندراج ) . تمام از اول تا آخر. ( غیاث ) :
بزندانیان جامه ها داد نیز
... [مشاهده متن کامل]
سراپای و دینار و هرگونه چیز.
فردوسی.
چو دیدم کنون دانش و رای تو
دروغست یکسر سراپای تو.
فردوسی.
کمابیش ِ سخا دید آنکه او را دید در مجلس
سراپای ِ هنر دید آنکه او را دید در میدان.
فرخی.
همچون رطب اندام و چو روغَنْش سراپای
همچون شبه زلفکان و چون دنبه اَلَست.
عسجدی.
از بس که جرعه بر تن افسرده ٔ زمین
آن آتشین دواج سراپا برافکند.
خاقانی.
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان
گر هیچ اهلی در جهان دیدم مسلمان نیستم.
خاقانی.
ملک در سراپای آن جانور
بعبرت بسی دید و جنبید سر.
نظامی.
بدیدار و گفتار جان پرورش
سراپای من دیده و گوش بود.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
یک باره
در مجموع
کلا ؛؛؛در آیه 6 سوره علق:کلا ان النسان لیطغی معنایی شگرف و ماورای تمامی معانی تعبیر شده به ذهن میرساند هر چند این تعبیر معنایی پایانی ندارد و قران بتونی بسیار دارد، در این ایه به نظر می آید خداوند باری تعالی به گونه ای خاص انسان را نهیب میزند حالتی خاص که گویی انسان را مخاطب قرار داده نه اینکه خدایی ناکرده برای خداوند حالتی تعریف شده باشد این حالت خاص انسان است و برای او تعریف شده است اما برای رساندن مطلب این کلام تا حدی ساده سازی شده از جانب خداوند که قابل فهم برای انسان باشد ، حالتی از خشم همراه با ندامت به گونه ای که از حس اندوه سر به پایین و در حالت تکان دادن سر میرسد و در واقع شاید بتوان گفت کلا، در اینجا کلمه ی قتل الانسان ( مرگ بر انسان ) یا معنای مستعار تبا ( لعنت ) یا در سطح پایین تر خدا خیرش دهد را تداعی میکند کلا، در کل حالتی خاص از کلام هست و دارای بتونی عجیب هست حالتی مهر گونه یا خشمی همراه با اظهار اندوه برای خود انسان که ای انسان تو نباید در حالت طغیان گری باشی با این همه نعماتی که به تو داده ام یعنی جای تعجب است که تو با این همه موهبت هایی که به تو داده ام جایی برای طغیان نمی ماند و چرا و چرا و چرا؟؟؟تو ای انسان با این ازاد گونه ای که تو را افریده ام چرا و بعید است از تو طغیان گری و این است یکی از معانی جامع ، ، کلا ، ،
... [مشاهده متن کامل]
برای یادسپاری بهترِ کلمات در ذهن می توان از شیوه هایی چون داستان سازی همراه با تصورسازی استفاده کرد مثلا در این جا :
یه روز توی جشن جنگل می خواستند قرعه کشی کنند و به یکی از حیوانات جنگل جایزه بدهند اسم خوک را اعلام کردند اما خوک بیرون رفته بود تا یک هوایی بخورد و برگردد وزغ که می دانست خوک نیست خودش را بالای جایگاه رساند و جایزه را تحویل گرفت بعدها به خوک خبر دادند که اسم تو خوانده شد خوک هم سریع خودش را به وزغ رساند اما آن چَغز، کلاه سر خوک گذاشت و گفت، ببین نامی که گفته شد غوک بود که اسم دیگر من است، نه اینکه حرف آخر وزغ و حرف اول غوک یکی است پس جایزه از من است و بدین ترتیب از پس دادن جایزه طفره رفت حیوانات جنگل به خاطر این جریان گاهی وزغ را غوک می نامیدند و گاهی کلا که اشاره به همان کلاه بزرگ وزغ داشت خب قصه ما به سر رسید و وزغ هم با این کار زشتش دو اسم غوک و کلا گرفت و به مقصد نرسید.
... [مشاهده متن کامل]
در ضمن اسم دیگر وزغ چغز است من می گویم شاید معنی/چه مغزی! /می دهد و اشاره به مغز کلاه گذار یا مغز زبان باز وزغ دارد.
کِلَا:هردو، هردوی، این یکی و آن یکی، نیز، هم.
کِلَا [کلو]: اسمی است که لفظ آن مفرد و معناى آن مثنی است و همواره چه از نظر لفظ و یا معنی اضافه بر یک کلمه ای که دلالت بر دو نفر داشته باشد می شود. هرگاه به اسم اضافه شود الف آن به حال خود باقی می ماند و اعراب آن تقدیرى می شود مانند رَأَیْتُ کِلا الرَّجُلَینِ و اگر به ضمیرى اضافه شود اعراب آن اعراب مثنی خواهد بود مانند جَاءَ الرَّجُلَانِ کِلَاهُما، رَأَیْتُ الرَّجُلَینِ کِلَیْهما و اگر به ضمیر متصل شده باشد رعایت مفرد بودن لفظ بعد از ضمیر جایز است مانند زَیْدٌ وَ عَمْروٌ کِلَاهُما قائِمٌ و این فصیح تر است اما مراعات معنی لازم است به این صورت: زَیْدٌ و عمرٌو کِلَاهُمَا قَائِمانِ.
... [مشاهده متن کامل] Kela/کِلا/پسوندی مکان ساز در زبان تبری که از بن فعل" کِل" به علاوه الف لیاقت تشکیل شده است ( از فعل" کِل هاکِردن" به معنی شخم زدن و کندن ) و معنی" قابل شخم زدن" و یا به عبارتی قابلیت کشاورزی کردن را به مکانی نسبت می دهد و معادلی مانند پسوند مکان ساز " آباد" در فارسی می باشد.
in its entirety=
به طور کلی
در زبان تبری کلمه کِلا ( ک ِ ل ا ) به معنی آبادی به کار میره
اگه دقت کنید روستاهایی با پسند کلا در مازندران زیاد هست که بعد از اسم مکان به جای آبادی کلمه کلا استفاده میشه
مثلا به جای حسن آباد
اسم روستا حسن کلا استعمال میشه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٩)