کفیل

/kafil/

    acting
    bail
    bailsman
    bondsman
    caretaker
    guardian
    surety
    warrantor
    personal surety or bail
    one who acts for another in a specifiedcapacity

فارسی به انگلیسی

کفیل خرج
supporter of a family, bread-winner

کفیل دادن
to give bail

کفیل شدن
to stand(or go) bail

کفیل وزارت جنگ
acting minister of war

مترادف ها

acting (اسم)
بازیگری، کفیل، فعالیت، ایفای نمایش، کاری، جدیت

sponsor (اسم)
کفیل، حامی، ضامن، بانی، سازمان دهنده، التزام دهنده

guarantor (اسم)
کفیل، ضامن، ضمانت کننده

bondsman (اسم)
کفیل، ضامن، غلام، برده

surety (اسم)
کفیل، اطمینان، ضامن، وثیقه، گرو، ظن قوی، پابندان

bailsman (اسم)
کفیل، ضامن

bond (اسم)
کفیل، پیوستگی، قرارداد، بند، ضمانت، قید، ضمانت نامه، اوراق قرضه، رابطه، زنجیر، قرارداد الزاماور، عهد و میثاق

warrantor (اسم)
کفیل، ضامن، متعهد، تعهد کننده

پیشنهاد کاربران

ضمین
در عقد کفالت
کفیل :
متعهد در برابر طلبکار ( مکفول له ) و به نفع طلبکار
مکفول : بدهکار اصلی
مکفول له: طلبکار
عقد نسبت به کفیل لازم و نسبت به مکفول له جایز است
واژه کفیل
معادل ابجد 140
تعداد حروف 4
تلفظ [kafil]
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی، جمع: کُفَلاء]
مختصات ( کَ ) [ ع . ] ( ص . )
آواشناسی kafil
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
از نگاه من کفیل را باید به چم سرپرست گرفت و ضامن را به چم پایندان. این دو واژه یکسان نیستند
پایندان
بابیزان.
بابیزانیدن = کفالت کسی را بر عهده گرفتن.
نان آور
ضامن، متولی، گواهی
اختیار دار
مختار
دربابِ گرفتن اختیاردار وتفویضِ اختیار تنِ خود واعمال کننده ی اختیارات درغیابِ خودِ تن من1_اخذ اختیاریِ کفیل بااختیارات محدود یانامحدود برای مدت معین
2_معرفی اجباری یامعرفی کفیل براساسِ قرار صادره قرار قضائی درعرفِ قضائی تحویل شخصِ ضامن است
...
[مشاهده متن کامل]

معنای کفیل
دارنده ی اختیاراتم. تامیزانی مشخص ودرغیابِ تنِ خودم وبرای خودم درمواقع مشخص ولازم رادربر میگیرد

بپرس