کره

/kare/

    ball
    butter
    globe
    moon
    offspring
    orb
    sphere
    spread
    youngling
    korea
    young
    foal
    shortening
    stratum

فارسی به انگلیسی

کره اب شده
drawn butter

کره ارض
the earth

کره ارض یا کره زمین
the terrestrial globe, the earth

کره اسب
foal, colt

کره اسب نیمه رام
bronco

کره اسب و الاغ
colt

کره اسب وحشی
bronco

کره الاغ
foal

کره ای
korean, buttery, butyraceous, containing butter

کره تقلیدی
margarine

کره جغرافیایی
globe

کره جنوبی
korea

کره چشم
eyeball

کره خر
foal, foal[without the ezafah] silly person, impolite child

کره دریایی
sea-horse, hippopotamus

کره دیس
spherical

کره زدن به
butter

کره زمین
earth, terra firma, world

کره سازی یا کره گیری
butter-making, churning

کره سان
spheroid

مترادف ها

butter (اسم)
کره، روغن، روغن زرد، کره مالیدن روی

globe (اسم)
زمین، گوی، حباب، قطره، کره، کره خاک

sphere (اسم)
محیط، حوزه، گوی، قلمرو، رشته، دایره، کره، فلک، گردون، جسم کروی، حدود فعالیت، دایره معلومات

butterfat (اسم)
کره، روغن شیر

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

کرهکرهکرهکره
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
کرهکرهکرهکره
[گویش اراکی]
واژه کُرِّه به چَمِ پسر و فرزند نرینه است. البته بار چماری این واژه از دوستانه، کودکانه تا تحقیرآمیز میتواند متغیر باشد. جایی شنیدم که از کُردی به پارسی راه یافته.
دوست عزیزمون عمجنده واژه های زیادی رو پیشنهاد دادند اما برخی از آنها همچون گلو برای این منظور نادرست است چرا که
گلو از گال آمده و گال به هر چیز حفره واری در گذشته گفته میشدهو در اصل گالو بوده که گلو نوشته شده نمونه های دیگری که از گال آمده اند اینچنیند
...
[مشاهده متن کامل]

گالیکش = عمق کشیدن / حتی واژه قالی شاید از گالی بوده باشد یعنی چیزی ک طرح های عمیق دارد
گالِش = کسی که عمق نگری دارد و همچون درویشان زندگی میکند ( منظور عمق نگری آنان بوده )
گاله = که امروزه به معنای دهان از آن استفاده میشود منظور همان حفره یا چاله دهانی میباشد.
گول = به فکر دزدیده شده گویند و منظور همان عمق نگری بوده که محقق نشده و فریب خورده.
واژه های پیشنهادی
گردال = کره
گردالان = کره ها
گردالیک = گردال پسوند ایک = کروی
و در آخر اینکه خود واژه کره برابر curve / کور / خور می باشد حتی واژه کوره ذوب آهن اشاره به هسته و هر چیز هسته دار ( دایره ای ) دارد => کور در کورشید یا کوروش و خور در خورشید و خوروشیدن نیز اشاره به همین هسته و منبع دارد

کُره kore ( گوی، هر چیز گرد ) ؛ این واژه عربی است و همتای پارسی آن این است:
ناژ ( سغدی )
کُرات: ناژان.
کره ( بچه، نوزاد اسب و خر و قاطر و بز؛ برای سگ توله و برای دیگر جانوران بچه و توله به کار می رود؛ مانند بچه شیر و بچه گرگ و توله ببر ) . این واژه پارسی است.
کُره: گوی
واژه کُره زبان لری بختیاری بچه خر و بچه بز گفت می شود هست این واژه زبا ن در عربی گفت نشان می دهد وارد اعراب شد است چون در زبان که اصالتا از ریشه زبان پارسی باستان است در زبان لری هیچ واژه بیگناهی نیست در نتیجه واژه کره و کُره صد درصد پارسی است اصل هست.
واژه کره در زبان لر بهمئی بز گفت می شود زبان لر جزو های واژگان بیگانه وارد آن نشده در نتیجه واژه کره صد درصد پارسی است نه عربی واقعا متاسفم برای کسانی واژگان اصل پارسی عربی می بینند.
اشکال هندسی:
circle = دایره
ellipse = بیضی
square = مربع
rectangle = مستطیل
rectangular prism / cuboid = مکعب مستطیل
triangle = مثلث
right triangle / right - angled triangle = مثلث قائم الزاویه
...
[مشاهده متن کامل]

scalene triangle = مثلث مختلف الاضلاع
isosceles triangle = مثلث متساوی الساقین
equilateral triangle = مثلث متساوی الاضلاع
rhombus = لوزی
parallelogram = متوازی الاضلاع
trapezium / trapezoid = ذوزنقه
cube = مکعب
cone = مخروط
cylinder = استوانه
prism = منشور
pyramid = هرم
sphere = کُره
polygon = چند ضلعی
regular polygon = چند ضلعی منتظم
pentagon = پنج ضلعی
hexagon = شش ضلعی
heptagon = هفت ضلعی
octagon = هشت ضلعی
nonagon = نه ضلعی
decagon = ده ضلعی

#کره
از ریشه اوستایی *gʷow - yo - گاویو می باشد. و در پارسی پهلوی و پارسی نو ساسانی به کرگو و کرگ ( karaga ) دگردیس شده است.
کرگو به چن گرفته شده از گاو است شیر گاو را که در مشک میزنند چربی شیر از ان جدا شده و برای همین به آن کرگو گفته میشود
...
[مشاهده متن کامل]

امروزه این واژه به ریخت کره در فارسی بهره برده میشود
این واژه وارد زبان اوربی ( عربی ) شده و به ریخت کرج در آمده است.
در انگلیسی به کره butter گویند
که از ریشه یونانی βοῦς� ( bo�s. �“cow” ) � ‎�τυρός� ( tur�s, �“cheese
به چم پنیر گاو گرفته شده است
خود واژه bo�s یونانی از *gʷous گو و گاو پارسی و tur�s از واژه پارسی تور tavar به چم برامدگی یا تورم می آید
هنگامی که شیر گاو را میزنند درون شیر لایه های چربی به هم پیوسته شده و در بالای شیر می آیده و به ریخت تورم در می ایند
Butter به چم تورم های داخل شیر بعد از زدن آن گفته میشود که همگی از ریشه پارسی هستند
واژه tuber انگلیسی به چم ترب از ریشه پارسی به چم تورم کرده است
@iranaryan
https://en. m. wiktionary. org/wiki/βούτυρον#
برای خوانش بیشتر دوستداران از درگاه بالا بهره ببرید

cow paste
بجای کُره، واژه "گوی" بهتر است مانند گوی خورشید یا گوی زمین و بجای کروی می توان از واژه "گوییک" بهره برد.
کره با کاف مضموم یعنی بچه انسان یا حیوان.
کُره انداختن = آلوده شدن شئ یا جانداری به چیزی مانند کرم افتادن به غذای فاسد یا زخم بدن حیوان.
کره = چربی ماست وشیرتازه، غذای مقوی وکارگر وموثر برای کار زیاد. کره جغرافیایی چون مانند گره زدن مدور شده آن را کره گویند
برای اشارِهیدن به مفهوم گِردینگی و گرد بودن.
گویال.
گردال.
گُوال ( از گُلو ) .
گِردیس ( گرد دیس )
گویدیس.
گلودیس.
گلودیز
گلودیزه. ( شکلِ دیگر دیس )
گردیز.
گردیزه.
...
[مشاهده متن کامل]

گلویز.
گلویزه.
گردینه.
گوینه .
گلوینه.
گِردواره.
گویواره.
گُلواره.
گوینا.
گردنا.
گلونا.
گویک.
گلوک.
گردک.
گویچه.
گویژه.
گردچه.
گردژه.
گلوچه.
گلوژه.
گردگون.
گلوگون.
گویگون.
گویوش ( پسوند وش )
گردوش.
گلوش.
گویفش ( پسوند فش )
گردفش.
گلوفَش.
گویو ( پسوند "او" )
گلویو.
گردو.
گلوسان ( پسوند سان )
گردسان.
گویسان.
*مکان گرد.
گردستان.
گویستان.
گلوستان.
گویکده.
گلوکده.
گردکده.
گویسرا.
گلوسرا.
گردسرا.
. . . . . . . . . . . . . . .

بچع - کودک _نوزاد
گیاهی دارویی تلخ در گناباد

نام گیاهی دارویی و بیابانی در گناباد
دو کره و نیم خربزه چه معنایی میدهد؟

چرخنده، خورشیدگرد
بجای واژه های از ریشه عربی �سیّاره� و �کره�، کاربرد دو واژه و آمیخته واژه ی �چرخنده� و �خورشیدگَرد� که این یکی دانشورانه تر از آن یکی است را پیشنهاد می کنم. ( برگرفته از پی نوشت �نشانه ای باریک از هستی دریاچه و دریایی کم ژرفا در خورشیدگَرد بهرام�، ب. الف. بزرگمهر، ۲۵ شهریور ماه ۱۳۹۵ )
...
[مشاهده متن کامل]

https://www. behzadbozorgmehr. com/2016/09/blog - post_66. html

خوردن با ولع وقتی که شخص سیر باشد از سر تفنن.
کره : همریشه کلمه کُره عربی به معنای محصولی که شکل کروی دارد لازم به توضیح است که هنوز هم در مناطق عشایر نشین دامداران کره های تولیدی خود را بصورت کروی به بازار عرضه می کنند .
ماده صبحانه که از شیر گاو تهیه میشود
( کَ رِ ) ( اِ. ) چربی ای که از ماست و دوغ و خامه گرفته می شود اما ( کَعْرِه ) ، در گویش شهرستان بهاباد به بزغاله و نوع نر آن را کعره نر و ماده آن را کعره مایه می گویند و کعره مایه با رشد به بز و کعره
...
[مشاهده متن کامل]
نر با رشد به چَبُش ( این کلمه در اصل چپش است ) و سپس دو بر ( dobor ) تبدیل می شود. کلمه ی کعره در اصل کهره است که طبق لغتنامه دهخدا به بزغاله شش ماهه گفته می شود گاهی قصاب ها و دامداران از عبارت کعره شش ماه صحبت به میان می اورند که یا می خواهند سن بزغاله ( کعره ) را بیان کنند یا قصد دارند که مشخص کنند کعره همان بزغاله ی شش ماهه است.

کره ؛ با فتحه ک و کسره ر ، به معنی بز غاله نر یا ماده ، در گویش شهر بابکی. کره نر با رشد به چپش و سپس دو بر تبدیل می شود. وکره ماده بارشد به بز تبدیل می شود.
کره: به ضم ک و سکون ''ر''. ''ه'': اجبار و اکراه.
مکره: به ضم ''م'' و سکون'�' ک'' و فتح ''ر، '' و سکون ''ه'': اکراه شونده.
مکره: به ضم ''م'' و سکون '' ک'' و کسر ''ر'' و سکون ''ه'': اکراه کننده.
بز جوان، انجیر،

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس