نظارت کردن


    preside
    supervise
    oversee
    superintend
    overlook

فارسی به انگلیسی

نظارت کردن بر
administer

مترادف ها

direct (فعل)
سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن، متوجه ساختن، امر کردن، هدایت کردن، معطوف داشتن

administer (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن

control (فعل)
تنظیم کردن، نظارت کردن، کنترل کردن

administrate (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی

proctor (فعل)
نظارت کردن، بازرسی کردن

supervise (فعل)
نظارت کردن، رسیدگی کردن، برنگری کردن

پیشنهاد کاربران

برنگریدن / برنگریستن = نظارت کردن
پاییدن
exercise control over
پیشنهاد : دید داشت یا در دید داشتن
preside over
زیرنگاه داشتن