نزد

/nazd/

    by
    side
    with
    near
    by the side of
    [lit.] in the opinion of

فارسی به انگلیسی

نزد خانواده
en famille

مترادف ها

about (حرف اضافه)
در، درباره، در حدود، راجع به، پیرامون، در باب، در شرف، با، قریب، در اطراف، نزدیک، نزد، در صدد، دور تا دور

to (حرف اضافه)
در، نزد، طرف، بر حسب، در برابر، به، بسوی، پیش، بطرف، برای، سوی، تا نسبت به، روبطرف

near (حرف اضافه)
قریب، نزدیک، نزد، سر

پیشنهاد کاربران

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

نزدنزدنزدنزد
نزد. [ ن َ دِ ] ( حرف اضافه ، ق ) اوستا:نزده ( نزدیک ) ، هندی باستان : ندیس ، ندیشته ، کردی و افغانی : نیزدِ ، سریکلی : نیزد . به معنی : قریب ِ. . . پهلوی ِ. . . جنب ِ. . . ( حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین ) . مخفف نزدیک است. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) . نزدیک ِ. در نزدیکی ِ. پهلوی ِ. کنارِ. ( ناظم الاطباء ) . بَرِ. به خدمت ِ. به حضورِ
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
منبع عکس فرهنگ فارسی عمید

نزد
برِ؛ نزد. قیاس به. ( یادداشت مؤلف ) . بقیاس به. به نسبت. نسبت به. در برابر. در مقابل :
انگشت بر رویش مانند بلور است
پولاد بر گردن او همچون لاد است.
ابوطاهر خسروانی.
پیش کسی
در نظر، از دید، از دیدگاه
عِنْدَ=نزد، کنار
پیش
. . . . . . . in the sight of
( گویش تهرانی )
دمِ پَر = دم دست ، نزدیک:دم پرش نرو!
خدمت
پنجاه پسر اسیر کرده به شهر کرمان خدمت سلطان فرستاد.
ریشه واژه نسبت و تناسب و مناسبت و مناسب است
لدی
لدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)