موج

/mowj/

    tidal wave
    undulation
    tide
    corrugation
    wrinkle

فارسی به انگلیسی

موج الفا
alpha wave

موج الکتریکی مغز
brain wave

موج انداختن
crimp

موج انفجار
blast

موج بتا
beta wave

موج بزرگ
billow, sea, surge

موج خزنده
beachcomber

موج دار
billowy, wavy, watwred, undulant, wavy

موج دار شدن
fret, undulate
corrugate, curl

موج داری
sinuosity, crimp

موج سواری
surfing

موج سواری کردن
surf

موج شکن
breakwater, mole, jetty, sea wall

موج صوت
sound wave

موج غلتان
comber, swell

موج گیر
antenna, aerial, baffle

موج ها و شیارهای پولاد خم پذیر
damask

موج های هوایی
airwaves

موج وار حرکت کردن
billow, fluctuate, surge, undulate

موج یاب
detector

مترادف ها

backwash (اسم)
موج، مراجعت موج

wave (اسم)
موج، خیزاب، خیز، فر موی سر

orgy (اسم)
موج، عیاشی، میگساری عیاشی

surge (اسم)
موج، موج بلند، جریان مخالف، برق موجی از هوا، موج خروشان، موج غلتان، جریان سریع و غیر عادی

corrugation (اسم)
موج، شیار

billow (اسم)
موج، موج دریا، موج بزرگ اب، خیزاب، موج بلند، خیز

cockle (اسم)
موج، چین و چروک، رویش زگیل مانند، گره و برامدگی پارچه

پیشنهاد کاربران

موج ؛ مواج مَموج مموجک مموچک ممیچک
مصدر کلمات فوف، مَچ می باشد.
کلمه ی مموجی و مَموجَک و مَمیجَک به گل های پیچک که با مَچ شدن با دیگر گیاهان و پیچیدن و موج خوردن به اطراف آن رشد می کند و خودش را به آسمان می رساند.
...
[مشاهده متن کامل]

( مَچ ، مُچ ، مُژه ، مژگان ، مُشت ، میش ، موش ، مموچک ، ممیجک ، ماچ ، ماچه ، موج و مَوّاج و. . . )
کلیدواژه مَموچک و گنجشک و چُغُک مثل مرغ و خروس و جوجه معنی دارد.
مموچک پرنده مامان یا مادر یا پرنده ماچه و ماچ کردنی، منشعب از مَچ شدن یا match و یا کلمه ی مُژه و مُژگان به مفهوم جفت شدن می باشد و گنجشک، پرنده نر و چُغُک، جوجه گنجشک که در داخل چُغ نگهداری می شود. کلمه چُغ هم مرتبط با جغ جوغن چوغا و زاغه و . . . می باشد.
کلمه مَموچک کلمه ای است که در زبان کردهای سنندج و کرمانشاه در حال استفاده می باشد.
کلمه ی مَچ به معنی به هم رسیدن و جفت شدن و جمع شدن در بسیاری از کلمات دیگر در موقعیت های کاربردی دیگر در زبان و فرهنگ فارسی قابل مشاهده است.
مثل مُچ دست که محل مَچ شدن و اتصال دست و ساعد می باشد.
مثل مُشت یا مُچت که با مَچ شدن انگشتان دست به همدیگر مُشت شکل می گیرد.
مثل میش در اصطلاح گوسفند و میش و برّه که به حیوان ماده میش یا میچ منشعب از کلمه ی مَچ در حال استفاده می باشد.
مثل کلمه ی مَمیجَک که به گل های پیچک که با مَچ شدن با دیگر گیاهان و پیچیدن به اطراف آن رشد می کند و خودش را به آسمان می رساند.
مثل موش که، هم به نوع ماده ی این حیوان گفته می شود و هم بر مبنای مَچ شدنشان و تعداد زیادشان در کنار هم گفته می شود.
هرچند کلمه جوجه به مفهوم پرنده ی ضعیفی که نیاز به مراقب و شارژ شدن مفهوم دارد. جوجه منشعب از چوچ و چاچ و چارج و شارژ می باشد.
اگر رد تبدیل کلمه ی جوجه به چوچ را در زبان کردی کرمانجی بگیریم کلمه چوچک در حال استفاده می باشد.
تفاوت چوچ و چاچ هم در تفاوت ذات دو حرف ( او آ ) می باشد یعنی کلمه چوچ نیاز به شارژ شدن و شارژ گیرنده و در حال رشد و چاچ یک مقوله شارژ دهنده می باشد.
اصطلاح چرخ چاچی یک اصطلاحی است در مورد تیر و کمان ها که تیر از کمان جهت به حرکت افتادن شارژ می گیرد.
مثل کلمه خر و الاغ و کره الاغ و کره خر که خر نر می باشد تحت عنوان حیوان پُر خیر و الاغ حیوان قابل لقاح و تلقیح. و فلسفه نام گذاری کُرّه به خاطر به کار کشیدن این حیوان می باشد.
مثل قوچ و میش و بَرّه، که قوچ، حیوان نر و میش، حیوان ماده و بَرّه، حیوان بچه و خردسال که در حال برآمدن می باشد گفته می شود.
مثل کَل و بز
مثل گاو و مادگاو و گوساله که گوساله گاو زیر یکسال مدنظر می باشد.
مثل اسب و مادیان و کره اسب.
حتی کلمه ی مرغ هم که ماده می باشد حرف ر قابل تبدیل به حرف ل می باشد و از مهلیق لقا و لقاح و تلقیح شکل گرفته است. کلمه اِشَّک هم که در زبان ترکی در حال استفاده امروزی می باشد از واژه ی هوشَّک ایجاد شده است به مفهوم هوشیار کردن خر و الاغ برای توقف.
کلمه الاغ یعنی یک موجود قابل تلقیح و به لغایت و به لقاح آمدن.
و کلمه حمار هم که در زبان عربی برای خر و الاغ استفاده می شود یعنی یک موجود بی آزاری که قابل مهرورزی و ترحم هست و باید به این موجود با وفا و بی آزار و پر خیر و برکت با ترحم برخورد کرد. کلیدواژه ی حلال احمر نیز مرتبط با همین مفهوم می باشد. در واقع عرب ها از این زاویه این موجود رو نامگذاری کرده اند.

مؤج. [ م ُءْج ْ ] ( ع مص ) گذر کردن آینه زانو در مابین پوست و استخوان. ( ناظم الاطباء ) . ناظم الاطباء این صورت را ضبط کرده است ، اما صحیح کلمه مؤوج [ م ُ ئو ] است. رجوع به مؤوج در منتهی الارب و اقرب الموارد ماده �م وج � شود.
...
[مشاهده متن کامل]

موج. [ م َ ] ( ع مص ) کوهه برآوردن آب. ( منتهی الارب ) . کوهه برآوردن دریا. ( ناظم الاطباء ) . برآمدن آب دریاو شط و رودخانه به بالا. هیجان و بلند شدن آب دریا. ( یادداشت مؤلف ) . کوهه زدن آب. ( دهار ) . خیزابه یافتن. || طپانچه زدن موج. ( منتهی الارب ) . تپانچه زدن کوهه های آب. ( ناظم الاطباء ) . || مختلف گردیدن کارهای مردم و مضطرب گردیدن آن. ( ناظم الاطباء ) . اضطراب کردن مردم. ( منتهی الارب ) . آشوب کردن و به هم برآمدن. آشوب کردن و به هم در شدن مردمان. ( المصادر زوزنی ) . به هم در شدن مردمان. ( تاج المصادر بیهقی ) . || میل کردن از حق و راستی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . عدول از حق. ( یادداشت مؤلف ) .
موج. [ م َ / م ُ ] ( ع اِ ) کوهه آب. ج ، امواج. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) . روکه. مور. ( منتهی الارب ) . نورد آب. ( مهذب الاسماء ) . آشوب دریا. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ) . نورد. کوهه. کوهه آب. خیزابه. خیزاب. آب خیز. آب خیزه. آب کوهه. نره آب. مشترک. اشترک. آشوب دریا. ستونه. آذیه. ( یادداشت مؤلف ) . دیسمه و لطمه آب. ترنک. ترنند. هنک. خیزآب. تلاطم آب و کوهه و لپه آب و آنچه که از سطح دریا هنگام وزیدن باد برآید و قطعه های بزرگی گردد که از پی یکدیگر متعاقب شوند. ( ناظم الاطباء ) . صاحب آنندراج گوید خوش عنان و سبک جولان ، سبک رو، بلند، رمیده ، از خودرفته ، دورافتاده. بیقرار از صفات و بال ، بازو، انگشت ، زلف ، ابرو، ناخن ، نبض ، تار، سلسله ، زنجیر، گیسو، طره ، خط، مصرع ، مقراض ، ماهی ، کوچه ، تیغ، شمشیر، کلک و خامه از تشبیهات اوست و با لفظ بستن و آوردن و کشیدن و بلند شدن و بر یکدیگر شکستن وخوردن و زدن مستعمل است
منبع. لغت نامه دهخدا

خروش
برای نمونه
دریای مواج دریای خروشان
اژنگ
بگمانم {خیزآب} برابرِ {موجِ آب} است و خود واژه ی {موج} دارای چمِ دیگری است.
می توان از {خیزه، خَم}بکار برد.
بِدرود!
موج : ( اصطلاح نقاشی ) ناهمواریها و برجستگیها و فرورفتگیهای ملایم بر در و پیکر ماشین یا در و دیوار منزل پس از اندوده شدن به رنگ. ( از یادداشت مؤلف ) . ناهمواری که بر اثر تغییر نور روی زمینه ناهموار جسم رنگ شده به چشم آید.
شاید ریشه پارسی داشته باشد. اوج واژه ای عربی شده از اوگ پارسی است. اوج بالاترین نک در یک بلندی هست، اوج گرفتن نیز می شود یکهو بالا رفتن. مانند موج آب که به تندی و تیزی شتاب می گیرد و بالا می رود. دیده شده که عربی از واژگان پارسی مانند اندازه/هندازه واژگانی مانند هندسه درست می کند و از آن نیز مهندس در میاورد. از نگرش و نگر پارسی واژه نظر درست می کند و منتظر، انتظار و دیگر را از آن درمیاورد. آیا دور از پندار است که شاید موج هم برگرفته از اوج/اوگ خودمان است؟
...
[مشاهده متن کامل]

اگر من کوتاهی داشتم یا نکته ای را نمی دانستم خواهشن من را آگاه بفرمایید

بهترین واژه برای فرکانس بجز بسامد ک از پیش باب و نهادینه شدواژه های زیر است
فرکانس = بسامد / موج ( موج ایرانیست و از مویژه برامده و ژ به ج و سپس موج از آن ساخته شده ) موژه = موجه => موج ( چیزی که قوس دارد )
...
[مشاهده متن کامل]

rate = نرخ / میزان / پِلک ( برای دستگاه های الکترونیکی )
signal = پِلِکار / پِلِک
فرکانس رادیویی = بسامد/ موج رادیویی فرکانس خودر ار روی . . . . موج خود را روی . . . .
ریت افزایش بیکاری = نرخ / میزان افزایش بیکاری refresh rate = نرخ تازه سازی / نرخ پِلک ( رفرش = پِلک ) رِیتشو بیشتر کن = پِلکشو بیشتر کن
هیچ سیگنالی ( پِلِکاری / پِلِکی ) ازش فرستاده نمیشه .
فرکانس سیگنالش رو چه عددیه؟ موج پِلِکش رو چه عددیه؟ سیگنالشو ( پِلِکشو ) دریافت کردم .
نمیشه از نشانک استفاده کرد و گرنه اینطوری میشه موج نشانکش رو چه عددیه؟

ما چون موجیم به ساحل و دریا میرویم
گهی در آب وگهی بالا میرویم
ما چون آبیم به طبیعت خود به دریا میرویم
باید بخار شویم تا سبکبال به بالا میرویم
چون باران ز بالا بر خدمت به پایین و آنجا میرویم
...
[مشاهده متن کامل]

چون بارانی که ببارد بر خارو خاشاک به آنجا میرویم
گر ز بالا وعرش در خدمت هم نوع به امر رعنا میرویم
باز از عرش در خدمت خلق اوج گیریم بالا میرویم
پارسی گر بالا بالا میل اوج گیریم به بالا میرویم
نه چون کوه یخ به خاکدان وصل پی رعنا میرویم

آب جنبه، آبخیز، آب خیزه برابر های واژه تازی ( عربی ) "موج" می باشند.
واژه موج
معادل ابجد 49
تعداد حروف 3
تلفظ mo[w]j
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی: مَوج، جمع: امواج]
مختصات ( مَ یا مُ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی mowj
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
موج واژ عربیست پارسی ان کوهه و کلاک و اشترک است
پل و شپول
کلمه موج و جمع آن امواج از کلمه تورکی توماج گرفته شده است.
ترنگ= موج= خیزآب، خیزآبه، کوهه، خیزاب، وَر، تیاز، مِه آب، کِه آب، وَرم آم،
ورمه، نخور، تاب، مِه آب، کِه آب، تیار، وره، اَرگت یک دست و جئمی، خیزآب،
خیزه، welle ( آلمانی ) ، wave ( انگلیسی )

...
[مشاهده متن کامل]

برگرفته از فرهنگ نامه ( ( چیلو ) ) .
اسل شناسی واژگان فارسی از ( ( زبان روزمره ) ) و ( ( زبان سازی دیرینه و نو ) ) .
نویسنده:
# امیرمسعودمسعودی مسعودلشکر نجم آبادی
# آسانیک گری
# asanism
# asaniqism
راهنمای بهره برداری و اسفایده.
ساختار نوشته شدن برابری واژه ها :
اسل= ساختگی= اسل های دیگر

معنا در زبان محلی بشکردی : نخور
با درود بر جناب آقای ایرزاد. باید بگویم حدس ایشان کاملا درست است. در پَهلوی اشکانی موج = وَرم آمده است و واژه وَرَم عربی نیز به گمان از همینجا می آید.
بن مایه: A word list of Manichean middle Persian and Parthian, by Marry Boyce
#پارسی دوست
موج = ترنگ /tarang/
بن مایه: فرهنگ نفیسی
تیار
https://www. youtube. com/watch?v=Iy4rKhclG_w
نجم را ستاره ترجمه می کنم
The stars and the trees prostrate themselves
http://www. parsquran. com/data/showall. php?sura=55&ayat=1&user=far&lang=eng
مولوی در مثنوی از واژه تاب استفاده کرده:
گرچه صد چون من ندارد تاب بحر - لیک من نشکیبم از غرقاب بحر
پیچ و تاب زلف یار هم مانند موج است. شاید پیچاب واژه جایگزین بدی برای موج نباشد
از ترکیب پیشوند های "مِه" به معنی بالا ( مهتر ) یا " کِه" به معنی پایین ( کهتر ) میتوان دو واژه " مِهاب" یا "کِهاب" را جایگزین "موج" کرد. برای نمونه میتوان گفت:
چو کشتی رود در مهاب مهیب - گهی بر فراز و گهی بر نشیب
تیار ( موج دریا )
خیزاب
برای موج آب
و
کوهه
برای موج الکترونیکی یا سیگنال
موج
این واژه در زبان های هندو اروپایی مهند/مهم چنین است :
wave ( انگلیسی )
Welle ( آلمانی )
با نگر به این دو به ویژه آلمانی که به فراخور ( نسبت ) ریخت کهن تر خود را نگه داشته پی به واژه ی هم ریشه پارسی آن می بریم :
...
[مشاهده متن کامل]

" وَر " که وات "و" مانده و وات " ل" در پارسی "ر" شده است ، نمونه های کاربرد وَر در پارسی دری :
وَر آمدن = بالا آمدن
وَرَم = که واژه ای پارسی است وختی جایی در تَن باد کرده یا بالا می آید یا می آماسَد که پسوند نام ساز " اَم " به آن افزوده گشته است با این واکاوی واژه های زیر در برابر موج پیش نمود میشود:
وَره : وَر - ه
وَرمه : وَر - م - ه

حرکت یک دست و جمعی
موج ( Wave ) : ’آشفتگی ( Disturbance ) ‘ محیطی و متحرکی است که موجب انتقال انرژی از یک نقطه به نقطه دیگر و بدون انتقال ماده می گردد.
به عبارتی موج حرکتی است نوسانی که حامل انرژی بوده و توسط یک ’رسانه ( Medium ) ‘ منتقل می شود. موجها بر دو دسته هستند:
...
[مشاهده متن کامل]

1. موج مکانیکی ( Mechanical ) : جهت انتقال انرژی، نیاز به محیط مادی دارد. مانند: امواج صدا، امواج آب دریا، و . . .
2. موج غیر مکانیکی ( Electromagnetic ) : جهت انتقال انرژی، نیاز به محیط مادی ندارد. مانند: نور مرئی، اشعه گاما، و . . .
موج طولی ( Longitudinal Wave ) : سرعت انتشار موج موازی با حرکت نوسانی آن می باشد.
موج عرضی ( Transverse Wave ) : سرعت انتشار موج عمود بر حرکت نوسانی آن می باشد. مانند امواج الکترومغناطیسی.

جریان تند وناگهانی
خیزه
، و خیزاب = موج آب
به هر آشفتگی در محیط که در فضا یا فضازمان منتشر می شود و اغلب حامل انرژی است موج می گویند. اگر این آشفتگی در میدان های الکترومغناطیسی باشد، آن را موج الکترومغناطیسی می نامند. در امواج الکترومغناطیسی میدان های الکتریکی و مغناطیسی به طور عمود بر یکدیگر نوسان می کنند و با سرعت نور انتشار پیدا می کنند. نور و امواج رادیویی از این نوع هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

امواج مکانیکی نوعی از امواج هستند که فقط در یک محیط مادی منتشر می شوند. انتشار این گونه امواج به دلیل نیروهای داخلی در محیط در اثر تغییر شکل ایجاد شده ( آشفتگی ) می باشد. این نیروها تمایل به بازگرداندن محیط به حالت اولیه را دارند. بعضی از انواع امواج مکانیکی امواج صوت، امواج زلزله و امواج آب است.
موج ها به دو دسته امواج طولی و امواج عرضی تقسیم می شوند. در امواج طولی، سرعت انتشار موج موازی با حرکت نوسانی آن است، در حالی که، در امواج عرضی این سرعت عمود بر آن است. امواج الکترو مغناطیسی از نوع امواج عرضی هستند.
موج الکترومغناطیس
بازه قابل رویت فقط قسمت کوچکی از طیف امواج الکترومغناطیسی را تشکیل می دهد.
تعاریف
توافق بر روی یک تعریف واحد برای واژه موج چیزی است که امکان ندارد. یک ارتعاش یا لرزش ( ویبراسیون ) را می توان به صورت یک حرکت به عقب و جلو پیرامون نقطهٔ m در اطراف یک مقدار مرجع تعریف نمود. با وجود این، تعریف مشخصات کافی برای موج که باعث کیفیت بخشیدن به آن می شود موضوعی قابل انعطاف است. این اصطلاح اغلب به طور ذاتی به صورت انتقال نوسانات در فضا مطرح می شود که با حرکت شی که فضا را پر کرده یا اشغال نموده در ارتباط نیست. در یک موج انرژی یک ارتعاش عبارتست ازانرژی شی که دارد از منبع به فرم یک اغتشاش و نوسان در داخل محیطی که آن را احاطه کرده یا در پیرامون آن است دور می شود ( هال ۱۹۸۰ ) . با وجود این، این حرکت در مورد یک موج ساکن و ایستاده، مسئله برانگیز است. برای مثال، یک موج روی یک طناب یا نخ که انرژی در آن به طور مساوی در هر دو جهت منتشر می شود یا برای امواج الکترومغناطیسی یا امواج نوری در خلا، جاییکه مفهوم محیط واسطه ای دیگر قابل کاربرد نیست. به خاطر چنین دلایلی نظریهٔ موج بیان کننده یک شاخه خاص از فیزیک است، که به خواص موج مستقل از آنکه منشا فیزیکی آن چه چیزی باشد وابسته است ( استراوسکی و پتاپو، ۱۹۹۹ ) . این خاصیت منحصر بفرد که با مستقل بودن از منشا فیزیکی و با تکیه بسیار روی منشا در موقعی که یک مورد خاص از یک فرآیند موجی را در نظر می گیریم همراه می گردد.
مثال: آکوستیک از اوپتیک متمایز می گردد. به این صورت که امواج صوتی دارای منشا مکانیکی، بیشتر از امواج الکترومغناطیسی در موقع انتقال انرژی لرزشی یا ارتعاشی به انرژی مکانیکی تبدیل می شوند. مفاهیمی از قبیل جرم، گشتاور، اینرسی، یا خاصیت کشسانی ( ارتجاعی ) موقع شرح دادن آکوستیک بسیار مهم هستند. ( برخلاف اوپتیک هنگام بررسی فرآیندهای موجی ) . این تفاوت در منشا باعث ایجاد مشخصات موجی خاص متفاوت از محیطی که با آن سر و کار داریم می شود . ( به عنوان مثال، در موارد مربوط به هوا: فشار تابش موج های تلاطمی و. . . . در موارد جامد ( اجسام صلب ) : امواج نور، تجزیه نور و . . . ) خواص دیگر، اگر چه آنها هم معمولاً از طریق منشا مشخص می شوند، ممکن است به تمام امواج تعمیم داده شود. به عنوان مثال، با توجه به آنهایی که بر اساس منشا مکانیکی پایه گذاری شده اندمی توان اغتشاشاتی در فضابرای امواج آکوستیک بر حسب زمان انجام داد اگر وفقط اگر وسیله مورد بحث بسیار سخت و یا بسیار نرم و انعطاف پذیر نباشد . اگر تمام اجزای تشکیل دهنده وسیله به صورت محکم به یکدیگر متصل شده باشند، تمام اجزای آن به شکل یک جسم واحد و بدون هیچ گونه تاخیری در انتقال نوسان، به ارتعاش در می آیند. که در این صورت هیچ حرکت موجی نخواهیم داشت. از سوی دیگر، اگر تمامی اجزا مستقل از یکدیگر بودند، هیچ انتقال ارتعاشی وجود نداشت. عبارات مذکور در بالا با فرض آنکه موج به هیچ منشا نیاز نداشته باشد بی معنی خواهد بود، اگر چه آنهاویژگی که از خود بروز می دهندمستقل از منشا آنها باشد: در طول یک موج، فاز یک ارتعاش ( مکان و موقعیتی که در داخل سیکل نوسان اشغال کرده ) برای نقاط مجاور متفاوت می با شد و علت آن نیز این است که نوسان در زمان های متمایز به این نقاط می رسد. به صورت مشابه، پردازش فرآیندهای موج که از مطالعه درباره پدیده های موجی با سرچشمه هایی متفاوت با سر چشمه امواج صوتی حاصل می شود می تواند برای فهم هر چه بیشتر پدیده های صوتی بسیار با اهمیت باشد. یک مثال مناسب از این نمونه، قاعده تداخل یانگ می باشد ( یانگ، ۱۸۰۲ ) این اصل برای اولین بار در تحقیقات یانگ پیرامون نور مطرح شد و هنوز نیز می تواند مطابق تعدادی از مفاهیم خاص دیگر ( برای مثال، پخش شدن صوت توسط صدا ) موضوعی پژوهشی در مطالعه صوت باشد.
ویژگی ها
مقالهٔ اصلی: صفات
امواج متناوب توسط فاکتورهای اوج ( بالاترین نقاط در امواج ) و پایین ترین نقاط توصیف می شوند و البته ممکن است گاهی بر اساس طولی یا عرضی طبقه بندی گردند. امواج عرضی به امواجی اطلاق می شود که دارای ارتعاش هایی عمود بر جهت و انتشار موج باشند. مانند امواج طناب و امواج الکترومغناطیسی. امواج طولی دسته ای از امواج هستندکه در جریان انتشار موج دارای نوسانات موازی هستند مانند بیشتر امواج صوتی. زمانی یک شی بر روی موج یک آبگیر به بالا و پایین برود، حرکت بر روی یک مسیر دوار را تجربه می کند زیرا این امواج، امواج عرضی یا سینوسی نمی با شند.
A=در آب های عمیق
B=در آب های کم عمق
۱=عبور موج
۲=اوج
۳=افت
ریز موج ها روی سطح برکه در حقیقت ترکیب طولی و عرضی امواج هستند. بنابراین نقاط روی سطح، مسیر دایره ای را دنبال می کنند ونقاطی که روی سطح قرار می گیرنداز این مسیر دایره ای تبعیت می کنند. تمام امواج می توانند موارد زیر را تجربه کنند:
موج مستقیم از طریق برخورد با . . .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)