مناسب

/monAseb/

    appropriate
    apropos
    apt
    aptitude
    comme il faut
    convenient
    opportune
    proper
    reasonable
    right
    suitable
    (rather) cheap
    al _
    apposite
    becoming
    befitting
    congruous
    decent
    due
    feasible
    felicitous
    fit
    germane
    happy
    just
    likely
    meet
    well
    propriety
    tailor-made
    sultable

فارسی به انگلیسی

مناسب از نظر اب و هوا و فصل سال
seasonable

مناسب از نظر لباس
tailored

مناسب برای
for

مناسب برای ازدواج
marriageable

مناسب برای زیر اب
submersible

مناسب برای عشق
romantic

مناسب برای عشق بازی
romantic

مناسب بودن
apply, befit, pertain, propriety, suit, beseem

مناسب جنگ
martial

مناسب خدا
godlike

مناسب کردن
tailor

مترادف ها

appropriate (صفت)
باب، مناسب، مقتضی، در خور

apt (صفت)
قابل، مستعد، شایسته، اماده، مناسب، زرنگ، متمایل، در خور

fit (صفت)
مستعد، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، سازگار، فراخور، تندرست

adequate (صفت)
لایق، صلاحیت دار، مناسب، کافی، متناسب، بسنده، مساوی، رسا، تکافو کننده

proper (صفت)
شایسته، مناسب، مطبوع، بجا، بموقع، مخصوص، چنانکه شاید و باید

suitable (صفت)
شایسته، خلیق، مناسب، خوب، مقتضی، سازگار، فراخور، درخورد

acceptable (صفت)
قابل قبول، قابل پذیرش، پذیرفتنی، مقبول، مناسب، پسندیده، پذیرا، خوشایند، خوب

convenient (صفت)
مناسب، راحت، راه دست

fitting (صفت)
مناسب، بجا، بموقع، بمورد

accommodative (صفت)
مناسب

relevant (صفت)
مناسب، مطابق، وابسته، مربوط، وارد

correspondent (صفت)
مناسب، مطابق، خوشایند، سازگار

meet (صفت)
شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، دلچسب

acey-deucy (صفت)
مناسب

feat (صفت)
مناسب

moderate (صفت)
مناسب، محدود، ارام، متعادل، ملایم، میانه رو، معتدل

adaptable (صفت)
مناسب، قابل جرح و تعدیل، قابل توافق، وفق پذیر، سازوار

favorable (صفت)
مناسب، مساعد، مطلوب

propitious (صفت)
مناسب، مساعد، خیر خواه، خوش یمن

apposite (صفت)
مناسب، خوشایند، بجا، در خور

expedient (صفت)
مناسب، مقتضی، تهورامیز

reasonable (صفت)
مناسب، معقول، خردمند، مستدل

applicable (صفت)
مناسب، خوب، خوشایند، قابل اجراء، قابل اطلاق، کاربست پذیر، اجرا شدنی

applicatory (صفت)
مناسب، قابل اجراء، قابل اطلاق، عملی، اعمال شدنی

befitting (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، برازنده، فراخور

opportune (صفت)
مناسب، بجا، در خور، بموقع، بهنگام

assorted (صفت)
مناسب، در خور، همه فن حریف، جور شده

becoming (صفت)
شایسته، مناسب، در خور، زیبنده، سازگار

condign (صفت)
مناسب، فراخور، سزاوار

idoneous (صفت)
مناسب، در خور، فراخور

comformable (صفت)
مناسب، مطابق

consentaneous (صفت)
مناسب، موافق، دارای اتفاق اراء

پیشنهاد کاربران

باب
مناسب. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) مشاکل. مشابه. هم شکل. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) . || دارای مناسبت و مشابهت و موافقت. ( ناظم الاطباء ) :
چون صفت با جان قرین کرده ست او
پس مناسب دانش همچون چشم و رو.
...
[مشاهده متن کامل]

مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 181 ) .
آن دل قاسی که سنگش خواندند
تا مناسب بد مثالی راندند.
مولوی ( ایضاً ص 325 ) .
- مناسب شدن ؛ موافق شدن :
شد مناسب وصفها در خوب و زشت
شد مناسب حرفها که حق نوشت.
مولوی.
شد مناسب عضوها و ابدانها
شد مناسب وصفها با جانها.
مولوی.
|| لایق. سزاوار. شایسته. ( از ناظم الاطباء ) . فراخور. درخور. زیبنده. برازنده : حکیم اکبر. . . به استعمال ادویه ای که ملایم وقت و مناسب طبیعت دهد بصیر. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 صص 13 - 14 ) . صید وحوش مناسب امیر جیوش است. ( جهانگشای جوینی ایضاً ص 19 ) . حرکات و افعال امثال این صنف مناسب افعال حیوانات بود. ( اخلاق ناصری ) . چون مردم بیضه مرغان را در حرارتی مناسب حرارت سینه ایشان تربیت دهد همان کمال که بحسب طبیعت متوقع بود و آن برآوردن فرخ است. ( اخلاق ناصری ) . گفتم حکایت آن روباه مناسب حال توست. ( گلستان ) . و دیگر مناسب ارباب همت نیست. ( گلستان ) .
مناسب لب لعلت حدیث بایستی
جواب تلخ بدیع است از آن دهان ای دوست.
سعدی.
مراتب مضمون این آیت. . . بر مراتب وحی چنانک تقریر افتاد، تطبیق کردن مناسب است. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 78 ) . از ایشان بعضی گفته اند که متصوفه لباس به رنگی پوشند که مناسب حال ایشان بود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 151 ) . رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات صفات نفس منغمر و منغمس بود. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 151 ) .
چون مناسب یافتم در مدح شاه آورده ام
هم ز شعر خویشتن بیتی در اینجا مستعار.
ابن یمین.
شنوده ام ز سخنهای سوزنی بیتی
مناسب ارچه توانم نظیر آن گفتن.
ابن یمین.
بیتی دگر چو آب زر از گفته کمال
چون بود بس مناسب من کردم اختیار.
ابن یمین.
نیست آن اندام نازک را مناسب هر لباس
بایدش از گل قبایی وز سمن پیراهنی.
جامی.
- مناسب شدن ؛ لایق شدن و موافق و مشابه شدن. ( ناظم الاطباء ) .
- مناسب مقام ؛ لایق جای و چیزی که مشابهت با آن داشته باشد و سزاوار بود. ( ناظم الاطباء ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

مناسب =برازنده
افزون بر واژه های یاد شده در فرهنگ عمید واژه" برازنده" نیز برای واژه" مناسب" بکار رفته است.
خورا
واژه مناسب
معادل ابجد 153
تعداد حروف 5
تلفظ monāseb
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مُ س ) [ ع . ] ( اِفا. )
آواشناسی monAseb
الگوی تکیه WWS
شمارگان هجا 3
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
بهترین واژه جایگزین مناسب عربی واژه فارسی شایسته است.

دیدگاه شماره 2:
به جای "مناسب" بگوییم "شایان، شایسته، شایا"
واژگان دیگری که با "مناسب" در پیوند هستند، از بن واژه "شایستن" ساخته می شوند:
تناسب=هَمشایش ( پیشوند ( هم ) و ( شایش ) )
نسبت=همشایگی ( پیشوند ( هم ) و ( شای ) و پسوند ( گی ) )
منسوب=همشای/همشا
مناسب: همتای پارسی این واژه ی عربی در زبان های باستانی، اینهاست:
پسژگ pasažag ( پارتی: passažag )
ساچه sāce ( سغدی )
انساک ansāk ( سغدی )
اشینده ashinde ( سغدی: ashyande )
به جا و شایسته از برابر های این واژه عربی هستند.
Good
likely
They found the likeliest path down and began tugging at the dead wood.
And the small boys who had reached the top came sliding too till everyone
but Piggy was busy
واژه ی مناسب ( دارای ریشه و اصول عربی است ) و در زبان فارسی کنونیِ به ویژه ایران کاربرد دارد. ( برابر پارسی آن: درست، شایسته، زیبنده یا درخور هست که باید بدانیم، هرکدام در کسری جایگاه از نوشته و نگاشتن به کار می رود. )
...
[مشاهده متن کامل]

همانگونه که در یافتیم؛ اگر به گفتارها، سخنان و نوشته هایمان هوشیارانه و با دقت بنگریم؛ بسیاری از آنها آلوده به اصل و ریشه زبان عربی هست؛ کاین، سبب از دست رفتن فرهنگمان ( فرهنگ ایران زیبا، فرهنگ استاد فردوسی بزرگ و سبب از بین رفتن فرهنگ نیاکانمان [آریاییان] همچو کوروش بزرگ می گردد. فرهنگ ما از اعراب پایین تر نیست؛ و با این کار قصد جنگ و پیکار با کسی هم نداریم. شما هر کشور پیشرفته و ملتی ( مردمی ) را شایسته وارانه نگاه کنید و درباره ی گونه ی زندگی شان پژوهش کنید، می بینید که همه در تلاشند تا زبان و فرهنگ زیست خود را نگهداری کنند حتی در برابر زبان جهانی.
از دیدگاه ( نظر ) بسیاری از بزرگان، جایگزینی ( تعویض ) واژگان ( کلمات/لغات ) عربی با زبان انگلیسی بازهم نیکوست. زیرا هر خردمندی با اندیشه ورزیدن می فهمد که فرهنگ ( آداب و رسوم ) ، زبان و تمدن بسیاری از مردمان غرب کره زمین ( نمون وار: آلمان، سوییس، لیختن اشتاین، نروژ، فینلند/فنلاند ) بسیار نیکوتر و پسندانه تر از سراسر خاورمیانه هست؛ و همه ی ما انسان ها به دنبال نیک پنداری، گفتار نیک و کردار نیک هستیم. با این حال بازهم باید بدانیم، که هر تنی ( شخصی/فردی ) بر گزینش آینده و فرهنگ خود تواناست و آدم زورگو جاودانه نیست و خواهیم دید که بزرگان رفته ( همانان که خود را با یک مشت خاک و اشک فدای سرزمینشان کردند ) به پیش ما باز خواهند گشت و این دیو زورگوی حیله گر که همچو روباه خود را بی گناه ( معصوم ) می پندارد، در میان خردمندان آریایی با فرهنگ ( شیر و مهر ) ریشه ای ندارد.
ما می توانیم به جای همزه برای ربط کلمات از ی �فارسی� بهره بگیریم: ( نمون وار: پرندۀ زیبا ← پرنده ی زیبا ) . برای پاسداری از پارسی باید به فرهنگ های نابه جا و یا ناخالص کننده ایرانی درمیانمان همگی باهم خدانگهدار و بدرود بگوییم؛ ولی پیکار غیراخلاقی هم نابه جاست. هم زرتشت و هم اسلام به شرط خداپرستی و حذف مقدسات الکی برای همه پسندیده است. زرتشت سه پایه و اساس نیکو دارد: پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک. اسلام نیز سه اصل بیشتر ندارد: توحید، نبوت و معاد؛ و هرکس بخواهد چیزی به آن بیافزاید، بدعت نموده و این یعنی می خواهد نشان بدهد که او از خدا کامل تر و بهتر می داند ← این یعنی توهین به خدا و فرقه سازی و خراب کردن راه ایمان ( که البته این کار را برای استفاده از دین برای تجارت و سود خود انجام می دهند؛ پس وای به حال آدم های فریب خورده! )
خوش بخت و سرافراز باشید 💫

کابوک ( čābuk ) - واژه اوستایی
کاب: شایسته، سزاوار، درخور
اوک: پسوند نسبت و وابستگی اوستایی
معنی: مناسب، برازنده، درخور، شایسته، پسندیده -
پاک و مقدس، پارسا و سِپَنتا، اَشو!
خواستن، توانستن، تاب و توان، قدرت، نیرومندی، کارایی
مناسب:درخور
متناسب:درخورنده
تناسب:درخورندگی
تناسب دهی، تناسب دادن، متناسب کردن:درخورانِش، درخوراندن
در پارسیِ میانه " هوسَچیدَن" به چمِ " متناسب بودن/مناسب بودن" است.
1 - " هو" پیشوند است.
2 - کارواژه یِ " سَچیدَن" همان " سَزیدن" به چمِ " لایق و شایسته و سزاوار بودن، درخور بودن"در پارسیِ کُنونی است و گذرایِ آن " سزاندَن" می باشد. ( هوسزاندن: متناسب کردن )
...
[مشاهده متن کامل]

نکته:میتوان کارواژه " سزیدن/سزاندن" را با پیشوندهایِ دیگر نیز همراه ساخت.

سلام بر همه ✋✋✋
مگه نه میگید مناسب میشه
Suitable
خوب
پس چرا وقتی میزنیم مناسب به انگلیسی میزنه
appropriate
🤨🤨🤨
💯لطفا هم جواب بدید و هم لایک کنید💯
ارزنده، درخور، به جا
قابل
ازدر
فرستاد بر میمنه سی هزار
گزیده سوار ازدر کارزار.
فردوسی.
برازنده
صحیح، کافی، معتدل، خیلی خوب
شایسته
Corresponding
مناسب = جور
نامناسب = ناجور، ناگوار، دلخراش
Convenient
برجای
ارزنده - لایق - شایان - قابل قبول
قابل قبول
relevant
مقتضی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)