جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده
مترادف ها
پیشنهاد کاربران
مغز استخوان ( به فک اضافه ) ؛ قسمت داخل استخوان و آنچه که از استخوان حیوان خوردنی باشد. محتوای میان استخوانها :
چو بریان شد از هم بکند و بخورد
ز مغز استخوانش برآورد گرد.
فردوسی.
چو یازید دست گرامی به خوان
از آن کاسه برداشت مغز استخوان.
فردوسی.
چو بریان شد از هم بکند و بخورد
ز مغز استخوانش برآورد گرد.
فردوسی.
چو یازید دست گرامی به خوان
از آن کاسه برداشت مغز استخوان.
فردوسی.
مغز استخوان ؛ اسم فارسی مخ است. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( فهرست مخزن الادویه ) . کنایه از مغز قلم است. ( انجمن آرا ) . مخ. ( منتهی الارب ) . نقی. ( دهار ) . بافتی سرشاراز چربی که در میان سوراخ استخوانهای بلند جای دارد و آن را مغز استخوان زردگویند تا از مغز استخوان قرمز که در استخوانهای اسفنجی قرار دارد و سازنده گلبول خون است مشخص باشد. ( از لاروس ) :
... [مشاهده متن کامل]
باری ما را غم تو هر شب
همخوابه مغز استخوان است.
انوری ( از انجمن آرا ) .
در تن خویش از برای قوت او
مغزی از هر استخوانی می کنم.
خاقانی.
از خوردن زخم سفته جانش
پیدا شده مغز استخوانش.
نظامی.
... [مشاهده متن کامل]
باری ما را غم تو هر شب
همخوابه مغز استخوان است.
انوری ( از انجمن آرا ) .
در تن خویش از برای قوت او
مغزی از هر استخوانی می کنم.
خاقانی.
از خوردن زخم سفته جانش
پیدا شده مغز استخوانش.
نظامی.
هَشو = مغز استخوان
مخ