مغرور

/maqrur/

    proud
    haughty
    self-conceited
    deluded
    egotist
    disdainful
    cocky
    stuck-up
    bumptious
    cavalier
    chesty
    hoity-toity
    lordly
    overweening
    prideful
    rodomontade
    swellheaded
    vain
    vainglorious
    high-hat
    tofee-nosed

مترادف ها

presumptuous (صفت)
خود رای، جسور، مغرور، گستاخ، خود بین، از خود راضی، خود سر

swollen (صفت)
ورم کرده، مغرور، متورم، اماس کرده

arrogant (صفت)
خود رای، متکبر، مغرور، گستاخ، سرکش، پرنخوت، گردن فراز، پر افاده، برتن، پر از باد غرور، عظیم، غراب، غره، خود بین

proud (صفت)
متکبر، مغرور، برتن، عظیم، غره، سرافراز، گرانسر

haughty (صفت)
متکبر، مغرور، پر افاده، غراب، والا، باددرسر

swanky (صفت)
مغرور

snobbish (صفت)
مغرور، پر افاده

imperious (صفت)
امر، متکبر، مغرور، مبرم، امرانه، تحکمامیز

prideful (صفت)
مغرور، برتن، سرافراز، پر مباهات

overbearing (صفت)
مغرور، از خود راضی، قاطع، غالب، منکوب گر

assumptive (صفت)
متکبر، مغرور، فرضی، فرض مسلم شده

assured (صفت)
جسور، مسلم، مغرور، مطمئن، امن، بیمه شده، خاطر جمع

bigheaded (صفت)
مغرور، پرمدعا

swank (صفت)
مغرور، عالی، خودستا، ناز و عشوه، سرحال و چابک، شیک و باشکوه

swelling (صفت)
مغرور

sniffy (صفت)
مغرور، اهانت امیز، اظهار تنفر کننده، فن فن کننده

high-hat (صفت)
مغرور، متکبر و پر افاده

high-minded (صفت)
مغرور، سخاوتمند، خوش طینت، بامناعت، بزرگ منش

hoity-toity (صفت)
کج خلق، مغرور

overweening (صفت)
خود رای، مغرور، خود سر، بسیار مغرور

snippy (صفت)
پست، تند، تیز، مغرور

snotty (صفت)
مغرور

stuck-up (صفت)
مغرور، خود بین، خودستا

swashing (صفت)
مغرور

swollen-headed (صفت)
مغرور، خود فروش

toffee-nosed (صفت)
مغرور

uppish (صفت)
مغرور، باد در خیشوم انداز

assuredly (قید)
مغرور، مطمئنا

پیشنهاد کاربران

خودبزرگ بین
غُدّ
واژه مغرور
معادل ابجد 1446
تعداد حروف 5
تلفظ maqrur
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مَ ) [ ع . ] ( اِمف . )
آواشناسی maqrur
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی معین
گنده دماغ
غره، پر ادعا، خودپسند، خودخواه
باد در کله داشتن ، بی ادب بودن، گستاخی کردن ،
تمکین نبودن
uppity
haughty
Smug
صاحب عُجب ؛ خودپسند. متکبر.
صاحب نخوت : متکبر .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 360 ) .
از خود رازی
Conceited, self - centered, be full of yourself
پر از خود. [ پ ُ اَ خوَد / خُدْ ] ( ص مرکب ) متکبر. پرمدّعا. پراِدعا. مختال . مغرور. خودپسند. کله پرباد :
تو از خود پری زان تهی میروی .
سعدی .
شاهزاده مغرور
یک دنده ، پرو
برتن
کسی هستش که فقط خودشو می تونه ببینه

خودخواه کسی که فکر میکنه که خودش بهترینه
با جربزه
خود پسند
کسایی که خیلی خود خواه هستن
در پارسی " بادسار " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
خودخواه
سرمست

این واژه عربی است و پارسی جایگزین اینهاست:
وستار vastâr ( پهلوی )
فنودیچ fonudic ( فنود: تعصب؛ پارسی دری + پسوند دارندگی «ایچ» که در زبان سغدی به کار می رفته است )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس