معلق

/mo~allaq/

    hanging
    suspended
    undecided
    conditional
    free-floating
    pending
    somersault
    [fig.] undecided

فارسی به انگلیسی

معلق بودن
float, overhang, suspend

معلق زن
tumbler

معلق شدن
poise, tumble

معلق ماندن
poise

معلق کردن
suspend

معلق کردن رای هیئت داوران با رای خود
hang

مترادف ها

somersault (اسم)
شیرجه، معلق، پشتک

somerset (اسم)
شیرجه، معلق، پشتک

loop-the-loop (اسم)
معلق

summersault (اسم)
معلق، پشتک

suspended from service (صفت)
معلق

hovering (صفت)
معلق، معلق در هوا

overhung (صفت)
معلق

inexplicit (صفت)
دشوار، معلق، غیر صریح، بطور ضمنی، بدون توضیح

indeterminate (صفت)
بی نتیجه، نا معین، سیال، معلق، نا مشخص، پادر هوا

uncertain (صفت)
مردد، دمدمی، متغیر، نامعلوم، مشکوک، معلق

vague (صفت)
مبهم، سیال، معلق، غیر معلوم، سر بسته وابهام دار، کجی پا

indefinite (صفت)
نکره، نا معین، سیال، بی حد، معلق، بی اندازه، بیکران، غیر صریح، غیر قطعی، غیر قابل اندازه گیری

unclear (صفت)
نامساعد، نا پیدا، نامعلوم، نامفهوم، معلق

indistinct (صفت)
تیره، نامعلوم، ناشمرده، درهم، اهسته، معلق، ناشنوا، غیر روشن

hanging (صفت)
اویزان، فروهشته، مستحق اعدام، معلق، چیز اویخته شده

suspended (صفت)
اویزان، موکول، معلق، موقوف، موقوف شده

پیشنهاد کاربران

نشیل
معلق = آویز
تعلیق = مکث / درنگ ( آونگ میشود صدای بزرگ و از ونگ یا بنگ و بانگ شده ا مروزی آمده یعنی آونگ معلق نمیشود )
معلق در هوا = هواویز / شناور ( غیر ثابت و ایستا )
مجید خداکرمی مسعود
منوط
در پهلوی: اندروای
اندر = در
وای = هوا
پس میتوان در پارسی نو گفت: دروا
خانم آتنا وقتی میگید واژه ای کوردی هست دیگه چطور پارسی میشه !؟ نکنه شما هم مثل عده ای توهم لهجه و گویش فارسی بودن زبان های ایرانی از جمله کوردی بلوچی گیلکی لری و. . . دارید
معلق یعنی آویزان. . . . .
دروا
پا در هوا
لهجه و گویش تهرانی
بلا تکلیف
معلّق ، اسم مفعول از باب تفعیل وجمع آن معلقات است، به معنی آویخته شده، آویزان. سبعه معلقه یا معلقات سبع نام هفت قصیده مشهوری است که پیش از اسلام بر دیوار کعبه آویخته بوده، و همچنین است حدائق معلقه یا باغ
...
[مشاهده متن کامل]
های آویزان بابل ، که به یکی از شگفتی های هفتگانه نامبردار است. تعلیق، تعلق، وعلاقه همه از یک ریشه اند.

در هوا
ایستاده
اویزان. . . . .
( آونگان ) آونگان. [ وَ ] ( ص مرکب ) در تداول عوام ، آونگ. دروا. معلق. آویخته. و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند :
رفته با بازوش از تندی مرکب آستین
گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین.
جلال الدین خوافی.
به واسطه امری به تعویق افتاده
معلق یعنی آمیخته شدن، ، ، ، ، ،
امیدوار، انتظارکش، چشم به راه، گوش به زنگ، مترصد، مترقب، متوقع، مراقب، نگران
آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق شده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی پایه، غیرثابت، آونگ دار، به صورت معلق، آون
جسم معلق یعنی جسمی که نه پایین نه بالا میره
وابسته
شناور
متضاد آویزان
آویزان
اون
شناور ( معلق در شاره )
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
هِلواسیک، هِلواسیت ( هِلواس از کردی: هه لواسین= تعلیق + پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) «یک» ( پهلوی ) «یت» سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)