نشیل
معلق = آویز
تعلیق = مکث / درنگ ( آونگ میشود صدای بزرگ و از ونگ یا بنگ و بانگ شده ا مروزی آمده یعنی آونگ معلق نمیشود )
معلق در هوا = هواویز / شناور ( غیر ثابت و ایستا )
مجید خداکرمی مسعود
منوط
در پهلوی: اندروای
اندر = در
وای = هوا
پس میتوان در پارسی نو گفت: دروا
خانم آتنا وقتی میگید واژه ای کوردی هست دیگه چطور پارسی میشه !؟ نکنه شما هم مثل عده ای توهم لهجه و گویش فارسی بودن زبان های ایرانی از جمله کوردی بلوچی گیلکی لری و. . . دارید
معلق یعنی آویزان. . . . .
دروا
پا در هوا
لهجه و گویش تهرانی
بلا تکلیف
معلّق ، اسم مفعول از باب تفعیل وجمع آن معلقات است، به معنی آویخته شده، آویزان. سبعه معلقه یا معلقات سبع نام هفت قصیده مشهوری است که پیش از اسلام بر دیوار کعبه آویخته بوده، و همچنین است حدائق معلقه یا باغ
... [مشاهده متن کامل] های آویزان بابل ، که به یکی از شگفتی های هفتگانه نامبردار است. تعلیق، تعلق، وعلاقه همه از یک ریشه اند.
در هوا
ایستاده
اویزان. . . . .
( آونگان ) آونگان. [ وَ ] ( ص مرکب ) در تداول عوام ، آونگ. دروا. معلق. آویخته. و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند :
رفته با بازوش از تندی مرکب آستین
گشته آونگانش از پهلوی استر پوستین.
جلال الدین خوافی.
به واسطه امری به تعویق افتاده
معلق یعنی آمیخته شدن، ، ، ، ، ،
امیدوار، انتظارکش، چشم به راه، گوش به زنگ، مترصد، مترقب، متوقع، مراقب، نگران
آونگ، آویخته، آویزان، اندروا، تعلیق شده، سرازیر، سرنگون، معطل، معوق، برکنار، بلاتکلیف، پادرهوا، بی پایه، غیرثابت، آونگ دار، به صورت معلق، آون
جسم معلق یعنی جسمی که نه پایین نه بالا میره
وابسته
شناور
متضاد آویزان
آویزان
اون
شناور ( معلق در شاره )
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
هِلواسیک، هِلواسیت ( هِلواس از کردی: هه لواسین= تعلیق + پسوند یاتیکی ( = مفعولی ) «یک» ( پهلوی ) «یت» سنسکریت )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)