معضل

/mo~zal/

    dilemma
    predicament
    problem
    woe
    difficult
    intricats

مترادف ها

hard (صفت)
خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی

difficult (صفت)
غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پراشکال

پیشنهاد کاربران

دنگ و فنگ
با سلام:
معضل، مع ضل، به معنای "همراه با سایه" است. الزاماً؛ معضل، مشکل معنی نمی دهد وبلکه ضرورتاً، یک واقعیت، وقتی از ذاتش دور می شود، به صورت سایه ای از واقعیت است. بنابرموجب آن که نور است. اگر درزاویه ای افقی به واقعیت نور بتابد، این سایه به شکل ثابت یعنی مشکل در می آید، این مشکل در صورت ثبات به شکل مشکل ساختاری در می آید. در اینجا بحث تغییر فاز یک سیستم در تغییر مفهوم آن باید نمایان باشد. تا وقتی سیستم، تغییر فاز ندهد در وضعیت مفهومی معضل قرار دارد. پس مشکل در اینجا غلط مصطلح است.
...
[مشاهده متن کامل]

مُعضَل: ١. گرفتاری، چالش، دشواری، سختی ٢. پیچیده، بُغرَنج، سخت، دشوار، چالش - برانگیز
چالش
دنگ و فنگ . [ دَ گ ُ ف َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) رفت و آمد. بیابرو. || معضل و مشکل و دشواری : این کار چه اندازه دنگ و فنگ دارد؛ با آداب و تشریفات دشوار همراه است .
مشکل. گرفتار. سختی . دشوار
گرفتاری، تنگنا

بپرس