مریض

/mariz/

    diseased
    ill
    patient
    sick
    unhealthy
    unwell
    unwholesome
    weakly
    morbid
    [n.] patient

فارسی به انگلیسی

مریض احوال
peaky

مریض حال
sickly

مریض شدن
sicken, fall, to fall ill

مریض کردن
sicken

مترادف ها

sick (اسم)
مریض، بیمار، حال ندار

valetudinarian (اسم)
مریض، خیالی

invalid (اسم)
مریض، فالج

patient (اسم)
مریض، بیمار

sickish (صفت)
مریض، کسل، کمی ناخوش، تا اندازه ای تهوع اور

valetudinarian (صفت)
مریض، خیالی، علیل، وسواسی

sick (صفت)
مریض، خسته، بیمار، علیل، ناخوش، ناساز، ناتندرست

ill (صفت)
مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت

unwell (صفت)
مریض، ناخوش، ناپاک، بدحال

morbid (صفت)
مریض، وحشتاور، ناخوش، ناسالم، ویژه ناخوشی

ailing (صفت)
مریض

پیشنهاد کاربران

( غدة ) غدة. [ غ ُدْ دَ ] ( ع اِ ) گره گوشت. گره اندام پیه ناک. ( منتهی الارب ) . کل عقدة فی الجسد اطاف بها شحم ، تقول : فی کلامه غدد لها حجم و عدد. هر گوشتپاره درشت میان پی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) . پاره گوشتی صلب که میان پوست و گوشت به علت بیماری ایجاد شود و با تحریک به حرکت می آید. غددة. ( اقرب الموارد ) . هر خون بسته میان گوشت و پوست ، او لاتکون الغدة الا فی البطن. ( منتهی الارب ) . دشپل. دشپیل. دژپه. دژپیه. ( برهان ذیل همین کلمات ) . ج ، غُدَد. ( منتهی الارب ) . گره در اندام. ماده صلبی که در تن حیوان میان گوشت و پوست پدید آید. || چیزی است مانند گوشت که در میان گوشت باشد و آن را نخورندو به دور اندازند. غدود. ( از آنندراج ذیل غدود )
...
[مشاهده متن کامل]

منبع. لغت نامه دهخدا

مُده = مریض
بد احوال
ناخوش
لری بختیاری
دردار، دردین:مریض
مُفَک:آنفولانزا
چامو:سرماخوردگی
سَقیم
مریض، با بن و ریشه مَرَض و با آهنگ فعیل است.
فعیل یعنی کسی که فعل را دارد، یا دارای فعل
اکنون اینجا فعل=مرض، پس فعیل برابر کسی است که داری مرض است و چون مرض=بیماری و دارای بیماری می شود بیمار پس مریض می شود بیمار
به زبان سنگسری
ویمور vymor
حال ندار
معادل مریض در ترکی:
مریض:سایری_sayrı
مریضی:سایریلیق_sayrılıq
ریشه شناسی:
این کلمه در تورکی قدیم با شکل sayru موجود بوده در مفهموم بیمار یا همان مریض.
kimisi sayru olur kimi �l�r.
...
[مشاهده متن کامل]

کیمیسی سایرو اولور کیمی اولور
منبع :منطق الطیر گلشهری
1. k�nl�m bundan sayrıdır; Nə etmişəm, yarım məndən ayrıdır?
کونلوم بوندان سایریدیر نه اتمیشم یاریم مندن آیریدیر

ناخوش احوال . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] ( ص مرکب ) بیمار. ناسالم . مریض . بدحال . که سالم و سر حال نیست . که نقاهت دارد.
#مریز
این واژه ایرانی را امروزه به ریخت مریض می نگارند.
این واژه آریایی و پارسی باستان با بیش از ۴ هزار سال دیرینگی در آغار به ریخت. *mā́ras مرس بوده است از ریشه *mer - مر یا *m�r به چم مردن
...
[مشاهده متن کامل]

مریز از در آمیختن دو واژه مر یز ساخته شده است.
یز به چم مثل و مانند است مانند دوشیزه کسی که دوش یا مثل پستان دارد .
مریز به چم کسی که مانند فرد مرده است.
این واژه وارد زبان اوربی ( عربی ) شده و امروز به ریخت مریض در امده است ولی درست آن مریز است.
در هندی mārnā مارانا : کشته شده
واژه more مور به چم بیشتر و mortal مورتل به چم مرگبار در انگلیسی از ریشه مر و مردن و مریز در پارسی است
واژه mourir موقیق به چم برای مردن در فرانسه از ریشه مر و مردن و مریز پارسی است.
https://en. m. wiktionary. org/wiki/mourir#French
واژه morir موریر در اسپانیایی به چم برای مردن نیز از واژه مر و مردن و مریز پارسی است
https://en. m. wiktionary. org/wiki/morir#Spanish
در ایتالیایی واژه morire موریره به چم بمیر نیز از ریشه مر و مردن و مریز پارسی است.
https://en. m. wiktionary. org/wiki/morire#Italian
مارا در ایتا دنبال کنید
@iranaryan

مریض فقط فرد بیمارستانی نیست انواع اقسام دارد مریض جسمی داریم مریض روحی داریم
کسی که بدنش آسیب دیده است و سالم نیست مریض جسمی است و کسی که فکر و روح و روانش سالم نیست مریض روحی روانی است
کسالت داشتن
بسترنشین ؛ بستر نشیننده. گرفتار بستر. در بستر افتاده. مریض. ( فرهنگ فارسی معین ) .
بداحوال: بدحال، بیمار، کسل، مریض، ناخوش، ناخوش احوال
مَریض
واژه ای پارسی ست که اَرَبیده شده است :
مَریض = مَریز : مَر - ایز
مَر : گویشی دیگر از : میر ، مُرد ، مَرد
- ایز = پس وند زاب/ صفت ساز ، مانند دوشیز ، پاکیز
مَریز = بیمار ، مُردَنی ، میرَنده، ناخوش ، رَنجور، بَدسَند، بَدهال، بیشمَند ، بِش
...
[مشاهده متن کامل]

گفتنی است که بِشی یا بیشی به مینه ی بیماری و اَبِشی یا اَبیشی به مینه تندرستی زیرا از بیشی در هر کاری مَنتار ( انسان ) بیمار می شود.

مریض یا sick یعنی کسی که حال خوشی نداره و یا سرما خورده یا بیمار شده اما sickly یعنی کسی احساس مریضی کند
مریض به کسی گفته می شود که اعراض ( علائم بیماری ) در او پدید آید که به آن علامات نیز گفته می شود . این علامات عبارتند از :
سر درد و تنگ نفس، تب ، اختلال در نبض و. . . که بر اثر تب و سرما خوردگی حاصل می شود و آنها را اعراض هم می گویند .
...
[مشاهده متن کامل]

( ( رنگ روی و نبض و قاروره بدید
هم علاماتش هم اسبابش شنید ) )
( شرح مثنوی شریف، فروزان فر ، بدیع الزمان ، چاپ هشتم ، 1375 . ص 80 )

مریض به ترکی: خَستَه ، ناخوش
sick
واژه ملیز ( مل=بد - ناخوش ایز=توان - همه ) گویشی دیگر از واژه مریز است که عرب آنرا مریض مینویسد زیرا واژه مریز در لورستان به شکل ملیز و ملیزگ و در انگلیسی به شکل به malease به کار میرود. پیشوند مل در لاتین نشانگر ناخوشی و دردمندی و پلیدی است و چون حرف ل در دوره اوستایی به کار نمیرفته به جایش ر نشسته مانند سوراخ - سولاخ و برگ - بلگ. پسوند ایز اگر گویشی دیگر از ایچ باشد به معنای تمام - همه - سرتاسر و اگر همان ایز باشد به معنای توانا داننده راست - نادروغ است. دانستنی است که واژگان disease و easy با واژه ملیز همخانواده هستند زیرا در زبان اوستایی واژه ناایز ( نا ایز=نا توانایی ) به معنای بیماری است.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه مرض نیز از در اوستایی به شکل *meresyu و به معنای مرض مریضی بیماری واگیردار درد ناخوشی آمده است. ازینرو عرب واژه تمارض را و از روی واژه مرض جعل کرده است.

*پیرس : فرهنگ واژگان اوستایی: شادروان احسان بهرامی - فریدون جُنیدی

افرادی که در بستر بیمارستان هستن مریض نام دارن
گاهی اوقات به بعضی از اشخاصی که باعث آزار و اذیت دیگران می شوند، مریض می گویند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)