مردمک چشم


مترادف ها

pupil (اسم)
شاگرد، دانش اموز، حدقه، مردمک چشم

پیشنهاد کاربران

مردمک چشم = کیک / کاک
این ادعاها از نوع �اتیمولوژی عامیانه� ( folk etymology ) هست، یعنی افراد بدون آشنایی با زبان شناسی تاریخی، با بازی با شباهت های سطحی کلمات، یک داستان تخیلی درست می کنند. حالا مرحله به مرحله بررسی کنیم:
...
[مشاهده متن کامل]

- - -
۱. واژهٔ �عدسی�
ریشه: از عربی �عَدَسَة� ( به معنای دانه ی عدس ) .
علت نام گذاری: به خاطر شباهت شکل عدسی چشم با دانه ی عدس.
منبع:
دهخدا، ذیل �عدسی�.
Lane’s Arabic - English Lexicon، مدخل ʿadasa.
- - -
۲. واژهٔ �مَرجومَک�
ریشه: در فارسی میانه و فارسی نو، �مَرجومَک� به معنای دانه ی عدسِ کوچک یا گیاه عدس المَک ( Lentil ) .
یادکرد در متون:
در �برهان قاطع�، آمده: �مرجومک گیاهی باشد مانند عدس. �
در لغت نامه دهخدا هم ثبت شده به معنی نوعی عدس کوچک.
- - -
۳. واژهٔ �مردمک� ( pupil of the eye )
ریشه: از �مردم� پسوند تصغیر �ـَک�.
معنی اصلی: �مردم کوچک� → چون وقتی در چشم دیگری نگاه می کنیم، تصویر کوچک خودمان را در مرکز چشم او می بینیم، به آن �مردمک� گفته شده است.
منبع:
فرهنگ معین: �مردمک = صورت کوچک آدمی که در چشم دیگران افتد. �
E. Yarshater ( Encyclopaedia Iranica, “Mardomak” ) : تأکید می کند این واژه مستقیماً از �مردم� گرفته شده است، نه از �مرجومک�.
- - -
۴. نقد تحریف مطرح شده
ادعا می گوید: عدسی → مرجومک → مردمک.
اما:
1. �عدسی� واژه ی عربی است، �مَرجومک� واژه ی فارسی میانه/فارسی نو است، و �مردمک� ترکیب اصیل فارسی است. هیچ ربط ریشه شناختی بین آن ها وجود ندارد.
2. �مردمک� در همهٔ متون فارسی ( مثلاً در شعرهای نظامی، حافظ، سعدی ) با معنای �صورت کوچک در چشم� آمده، نه �عدسی�.
3. شباهت آوایی �مرجومک� و �مردمک� باعث این توهم شده، اما زبان شناسی علمی آن را رد می کند.
- - -
✅ نتیجه:
�مردمک� از �مردم� �ـک� ( تصغیر ) ساخته شده، به معنای �آدمک کوچک�؛ هیچ ارتباطی به �مرجومک� ( عدس کوچک ) یا �عدسی� ندارد.
📚 منابع معتبر:
لغت نامه دهخدا، مدخل های �عدسی�، �مرجومک�، �مردمک�.
برهان قاطع، مدخل �مرجومک�.
فرهنگ فارسی معین، ذیل �مردمک�.
Encyclopaedia Iranica, “Mardomak”.
- - -

عدسی چشم= مرجومک چشم= مرجومک با زیرکی شده مردمک چشم
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) :
لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد
راه آن حامله را وقت سحر بگشایید.
خاقانی.
جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل
لعبت چشم از برای لعبتی از استخوان.
خاقانی.
...
[مشاهده متن کامل]

لعبتان چشمها حیران که ما بر تخت نرد
چشم ها از لعبتان استخوان انگیخته.
خاقانی.
- لعبت دیده ؛ لعبةالعین. لعبتان دیده ؛ مردم دیده :
چرخ بر کار و بار ما به صبوح
میکند لعبتان دیده نثار.
خاقانی.
هردم هزار بچه خونین کنم به خاک
تا لعبتان دیده به زادن درآورم.
خاقانی.
لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند
هم مشاطه هم حلی هم دایگان آورده ام.
خاقانی.
گویی جنابتش بود از لعبتان دیده
کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر.
خاقانی.
از آن شد پرده چشمم به خون بکری آلوده
که غم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی.
خاقانی.

نی نی
طفل هندو ؛ مردمک چشم :
تا نترسند این دو طفل هندو اندر مهد چشم
زیر دامن پوشم اژدرهای جانفرسای من.
خاقانی.
حدقه. . . نینی. . . .
لعبت چشم ؛ مردمک چشم. ( دهار ) :
لعبت چشم به خونین بچگان حامله شد
راه آن حامله را وقت سحر بگشایید.
خاقانی.
جان مده در عشق زور و زر که ندهد هیچ طفل
لعبت چشم از برای لعبتی از استخوان.
خاقانی.
...
[مشاهده متن کامل]

لعبتان چشمها حیران که ما بر تخت نرد
چشم ها از لعبتان استخوان انگیخته.
خاقانی.
- لعبت دیده ؛ لعبةالعین. لعبتان دیده ؛ مردم دیده :
چرخ بر کار و بار ما به صبوح
میکند لعبتان دیده نثار.
خاقانی.
هردم هزار بچه ٔ خونین کنم به خاک
تا لعبتان دیده به زادن درآورم.
خاقانی.
لعبتان دیده را کایشان دو طفل هندواند
هم مشاطه هم حلی هم دایگان آورده ام.
خاقانی.
گویی جنابتش بود از لعبتان دیده
کو را به حوض ماهی دادند غسل دیگر.
خاقانی.
از آن شد پرده ٔ چشمم به خون بکری آلوده
که غم با لعبتان دیده جفتی کرد پنهانی.
خاقانی.

باهک