مخ

/mox/

    brain
    cerebrum
    gray matter
    noggin
    upstairs
    bean
    block
    marrow
    pole
    skull

مترادف ها

brain (اسم)
ذکاوت، مغز، هوش، مخ، کله، خرد

marrow (اسم)
جوهر، مغز، مخ، مغز استخوان، قسمت عمده

encephalon (اسم)
مغز، مخ، دماغ

پیشنهاد کاربران

مخ. [ م َ ] ( اِ ) آتش را گویند و به عربی نار خوانند. ( برهان ) . آتش را گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . آتش. ( فرهنگ رشیدی ) . آتش و نار. ( ناظم الاطباء ) :
در خلوت تنگ یافت آن شیخ کرخ
بس گرم تنور کی شب از سورت مخ.
...
[مشاهده متن کامل]

جامی ( از فرهنگ رشیدی ) .
|| چسبیدگی. ( از فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آراء ) . || ( ص ) چسبیده. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . چسبنده. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . || ( فعل امر ) امر به چسبیدن. رجوع به مخیدن شود. || ( ص ) خزنده. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . || گم شده و نابود گشته و برطرف گردیده را نیز گویند. ( برهان ) . گم شده و نابود گشته و ناپدید و بر طرف گردیده. ( ناظم الاطباء ) .
مخ. [ م ُ ] ( اِ ) نام جانوری است که اقسام غله را ضایع کند و آن را به عربی سوس خوانند. ( برهان ) . سوس و جانوری که غله را ضایع کند. ( ناظم الاطباء ) . || درخت خرما را نیز گویند و لهذا خرمایستان را که نخلستان باشد مخستان گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( از فرهنگ رشیدی ) . خرمابن و درخت خرما. ( ناظم الاطباء ) . || در عربی به معنی مغز استخوان و دماغ. ( برهان ) . مأخوذ از تازی ، مغز استخوان و دماغ و مغز کله. ( ناظم الاطباء ) . || خالص و برگزیده از هر چیزی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) . و رجوع به مُخ و تحفه حکیم مؤمن شود.
مخ. [ م َ / م ُ ] ( اِ ) زنبور و آن جانوری باشد پرنده و گزنده. ( از برهان ) . زنبور. ( ناظم الاطباء ) . || لجام سنگینی باشد که بر اسب و استر سرکش زنند . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) . لگامی بود سنگین که بر اسبان و استران بی فرمان نهند تا رام شوند. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77 ) . لجام گران که بر سر اسبان سرکش کنند. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
تو هیدخی و همی نهی مخ
بر کره توسن نجاره .
منجیک.
اگر خواهی که بر شیران نهی مخ
ز خدمتشان تمامی داو بستان.
قطران ( از آنندراج ) .
نز روی غریزی است که چون مرکب شاهان
رائض بنهد بر سر خرکره همی مخ.
سنائی ( از آنندراج ) .
مخ. [ م َخ خ ] ( ع اِمص ) نرمی و فروهشتگی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . نرم. ( از اقرب الموارد ) ( محیط المحیط ) .
مخ. [ م ُخ خ ] ( ع اِ ) مغز استخوان. ( غیاث ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ) . || عامه نخاع را گویند. ( از محیط المحیط ) . || مغزسر. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . مغز سر و دماغ. ( ناظم الاطباء ) . اغلب دماغ را نیز مخ نامند. ( از محیط المحیط ) . مرکز اعصاب موجودات ذی فقار که در استخوان سر جای دارد و در انسان بسیار گسترش یافته و بصورت دو نیمکره است که دارای پیچیدگی های فراوان است. ( از لاروس ) . قسمت قدامی و فوقانی سلسله اعصاب ( دماغ ) است و درشت ترین و مهمترین قسمت آن می باشد. تمام آثار خارجی بواسطه اعصاب حسی و حواس پنجگانه به مخ میرسد و از مخ اوامر حرکتی ارادی بوسیله اعصاب حرکتی به جهازات عضلانی میرود. بعلاوه مخ مرکز حافظه و هوش و فکر می باشد. سطح تحتانی مخ موسوم به قاعده مغز است که بطور غیرمنظم مسطح و روی اشکوب فوقانی و میانی جمجمه قرار داردو در عقب مخچه را می پوشاند و بوسیله چادر مخچه ( مغز ) و مخچه از هم جدا هستند. سطح فوقانی یا تحدب مغز به سقف جمجمه مجاور است. مغز بطور کلی بیضوی شکل است و انتهای بزرگ آن به طرف عقب متوجه می باشد. حجم مغز یا مخ انسان نسبت به تمام حیوانات زیادتر است و قطر قدامی و خلفی آن به تقریب 16 سانتی متر و قطر عرضی آن 14 سانتی متر و بلندی آن 12 سانتی متر است. وزن تقریبی و متوسط مخ انسان در مردان حدود 1100 گرم و در زنان 1000 گرم است. مخ بوسیله شیار عمیقی که در خط وسط است به نام �شیار بین نیم کره ای � به دو نصفه متقارن ، موسوم به نیم کره مغزی تقسیم می شود. این شیار در قسمت قدام و خلف تا قاعده مغز امتداد دارد ولی دروسط تیغه افقی ماده سفید و خاکستری وجود دارد که یک نیم کره را به نیم کره دیگر وصل می کند و آن را رابط بزرگ بین نیم کره ای می نامند. هر یک از نیم کره های مغزی دارای حفره اِپاندیم است که به بطن طرفی موسوم است. بطن های طرفی با مغز واسطه ای که در پایین رابطه هاقرار دارد ارتباط دارند. نیم کره های مغزی را مغز راست و مغز چپ نامند. هر نیم کره دارای سه سطح خارجی و داخلی و تحتانی است. و رجوع به کالبدشناسی توصیفی کتاب پنجم قسمت دوم صص 108 - 176 و مغز شود :
بعره را ای گنده مغز گنده مخ
زیر بینی بنهی و گوئی که اخ.
مولوی ( مثنوی ) .
ولا یسرق الکلب السروق نعالنا
ولا تنتفی المخ الذی فی الجماجم.
( از محیط المحیط ) .
- بی مخ ؛ در عرف عام به معنی متهور و بی عقل و کسی است که به استقبال خطر می رود. این کلمه بصورت لقب به اشخاص خاصه جاهلان و لوطیان داده می شود و مترادف آن بی کله است به معنی متهور وشجاع. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ) .
|| پیه چشم. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( از محیط المحیط ) . || میانه هر چیزی. ج ، مِخاخ ، مِخَخَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . || خالص. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) . خالص هرچیزی. ( از ناظم الاطباء ) . || مجازاً خلاصه هر چیز را گویند. ( غیاث ) . مغز. لبالب : اهدناالصراط المستقیم ، عین عبادت است و مخ طاعت. ( کشف الاسرار ج 1 ص 45 ) . میان سلطان با عامی فرق ننهند و مخ و مقصود سخن نویسند. ( جهانگشای جوینی ) .
- مخ الذر ؛ چیزی که وجود ندارد. ( از دزی ، ج 2 ص 572 ) .
- مخ السمک ؛ماده سفید و نرمی که در امعاء ماهی نر وجود دارد . ( از دزی ج 2 ص 572 ) .
منبع. لغت نامه دهخدا

کلمه �مخ� در عربی معانی متعددی دارد، از معنای تحت اللفظی گرفته تا مجازی، و در زمینه های مختلف استفاده می شود.
معانی جزئی:
1. ماخ ( عقل ) : به بخش اصلی مغز انسان اشاره دارد. در عربی کلاسیک، به معنای مغز استفاده می شود، مانند گفته شاعر:
...
[مشاهده متن کامل]

> �و ما مغز را که در جمجمه ها است، انتخاب نمی کنیم. �
2. مغة العظم ( مغز استخوان ) : به مغز یا مغز استخوان اشاره دارد، مانند گفته ابن درید:
> �مغز چیزی است که از استخوان استخراج می شود. �
3. مغة العین ( چربی چشم ) : گاهی اوقات به چربی چشم اشاره دارد، مانند گفته:
> �من مغز چشم را خوردم. �
معانی استعاری:
۱. جوهر یا هسته چیزی: برای اشاره به بهترین یا خالص ترین بخش چیزی به کار می رود، مانند این ضرب المثل:
> �مخ الامر� به معنای بهترین یا هسته آن است.
۲. بهترین یا برجسته ترین مردم: برای اشاره به بهترین یا برجسته ترین مردم استفاده می شود، مانند این ضرب المثل:
> �آنها مغز مردم هستند�، به این معنی که آنها بهترین آنها هستند.
منابع:
معجم المعانی الجامع
لسان العرب
الصحاح اثر الجوهری
المعجم الوسیط

اندیشه. گمان و خیال.
چیزی که در سر داری.
نیت
آیا مغز درست یا مزگ.
پاسخ: مغز.
مغز: تقلیب [ مزغ: مزگ ] در اینجا دیده می شود که مزگ تقلیب مغز است و در زبان پشتو افغانستان هم به تقلیب مزغه می گویند.
کسی که در ابتدا درست تلفظ کرده نتوانسته از پیشش تقلیب شده و چنین رواج پیدا کرده است 👈 رواج غلط.
در اصل کار بیسودان است.
لری بختیاری
مزگ:مغز، مخ
نز روی عزیزی است که چون مرکب شاهان
رائض ننهد بر سر خرکره همی مخ
اگر بر سر خرکره مخ نمینهند از گرامی بودگیش نیست
خالص و برگزیده از هر چیز
" مخ و مقصود سخن نویسند و زواید القاب و عبارات را منکر باشند".
تاریخ جهانگشای جوینی ( ذکر قواعدی که چنگزخان بعد از خروج نهاد و یاساها که فرمود )
در گویش بوشهری مُخ یعنی درخت خرما و حتی محله ای به نام مخ بلند به معنای درخت نخل بلند وجود دارد.
تعریف مخ در زیست ✨🧠
✨بیشترین حجم مغز را "مخ" تشکیل داده است
کار مخ شامل ٣ مورد است
✨١. کنترل حرکات ارادی بدن
✨٢. دریافت اطلاعات از اندام های حسی مانند چشم و بینی
🌟٣. ارسال دستورات لازم برای اندام حسی
مخ همریشه با
مز
مغز یا مزگ
مغ
مغز سر
مخ*مح*::در زبان لری بختیاری به میخ گفته می شود
مخ گانه بکوو به گل::
میخ گاو بکوب به زمین
مح کوفتنه به تیس::
میخ کوبیدند به چشمش
*فرد خسیس*
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)