channel
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
باند فرودگاه، راهرو، مجرا، رد پا
قنات، کانال یا مجرای اب، مجرا
قنات، مجرا، کاریز، ناودان، دره تنگ، جوی اسیاب
مجرا، خط سیر، مجرای لنف، لوله کوچک
مجرا، لوله، مجرای اب، مجرای سیم، لوله اب، اب گذر
مجرا، ترعه، کانال، مجرای فاضل اب، دریا، ورودی و خروجی مجرایی
مجرا، اب رو، کاریز، ترعه، ابراه، زه اب، مجرای فاضلاب
مجرا، نای، نی، لوله، دودکش، ناودان، لامپ، تونل، لوله خمیر ریش و غیره
مجرا، ابکند، کاریز، زه کشی، ساطور، اب گذر، دره کوچک، راه آب، کارد
مجرا، ساحل، کنار دریا، کرانه، رشته، مجرای سیم، بندرگاه، لا، لایه، کنار رود
مجرا، نای، کانال، اب گذر، مری، گلو
روزنه، سوراخ، مجرا، مخرج، ثقبه
مجرا، سوراخ تنفس
پیشنهاد کاربران
مجرا. [ م ُ ] ( ع ص ) مُجری ̍ روان کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ) . روان شده و اجراشده. ( ناظم الاطباء ) . ورجوع به مجری شود. || برآورده شده. ( ناظم الاطباء ) . || تسلیم شده. ( ناظم الاطباء ) . || ( اِ ) جای روان کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
مجرا. [ م َ ] ( ع اِ ) مَجری ̍ جای روان شدن و جای جاری شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . محل جریان و محل روان شدن. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به مجری شود.
- باد مجرا ؛ در شاهد ذیل مجرای باد، و مراد از باد نفحه یا دمی است که از آستین مریم وارد شد و نطفه عیسی در رحم وی تکوین یافت :
به مهد و راستین و حامل بکر
به دست و آستین باد مجرا.
خاقانی.
- مجرای آب ؛ جایی که آب از آن عبور می کند.
- مجرای بول ؛ راهی که کمیز از آن از آبدان بیرون می آید. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به مجری شود.
- مجرای ماء ؛ محل گذر آب. ( ناظم الاطباء ) .
- مجرای نهر ؛ بستر رودخانه.
|| نار و ناودان. || نهر و آبگذر. ( ناظم الاطباء ) . راه آب :
چندان برون رانده سپه کاتش گرفته فرق مه
نه باد را بر خاک ره نه آب مجرا داشته.
خاقانی.
به تیشه روی خارا می خراشید
چو بید از سنگ مجرا می تراشید.
نظامی.
|| معبر و راه. || قنات و کاریز. || هدف و نشانه. ( ناظم الاطباء ) .
- مجرا بستن ؛ نشانه گذاشتن برای توپ و جز آن.
|| یک منزل و یک مرحله از سفر. || مسافتی که کشتی در مدت بیست و چهار ساعت می پیماید. ( ناظم الاطباء ) . || به اصطلاح بعضی متأخرین هندوستان ملاقات امرا و سلام و تسلیمات را گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || نام حرکت رَوی. ( غیاث ) ( آنندراج ) . و رجوع به مجری ( اصطلاح قافیه ) شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
مجرا. [ م َ ] ( ع اِ ) مَجری ̍ جای روان شدن و جای جاری شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ) . محل جریان و محل روان شدن. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به مجری شود.
- باد مجرا ؛ در شاهد ذیل مجرای باد، و مراد از باد نفحه یا دمی است که از آستین مریم وارد شد و نطفه عیسی در رحم وی تکوین یافت :
به مهد و راستین و حامل بکر
به دست و آستین باد مجرا.
خاقانی.
- مجرای آب ؛ جایی که آب از آن عبور می کند.
- مجرای بول ؛ راهی که کمیز از آن از آبدان بیرون می آید. ( ناظم الاطباء ) . و رجوع به مجری شود.
- مجرای ماء ؛ محل گذر آب. ( ناظم الاطباء ) .
- مجرای نهر ؛ بستر رودخانه.
|| نار و ناودان. || نهر و آبگذر. ( ناظم الاطباء ) . راه آب :
چندان برون رانده سپه کاتش گرفته فرق مه
نه باد را بر خاک ره نه آب مجرا داشته.
خاقانی.
به تیشه روی خارا می خراشید
چو بید از سنگ مجرا می تراشید.
نظامی.
|| معبر و راه. || قنات و کاریز. || هدف و نشانه. ( ناظم الاطباء ) .
- مجرا بستن ؛ نشانه گذاشتن برای توپ و جز آن.
|| یک منزل و یک مرحله از سفر. || مسافتی که کشتی در مدت بیست و چهار ساعت می پیماید. ( ناظم الاطباء ) . || به اصطلاح بعضی متأخرین هندوستان ملاقات امرا و سلام و تسلیمات را گویند. ( غیاث ) ( آنندراج ) . || نام حرکت رَوی. ( غیاث ) ( آنندراج ) . و رجوع به مجری ( اصطلاح قافیه ) شود.
منبع. لغت نامه دهخدا
مجرا = گوهین
مجرا
گذاره. [ گ ُ رَ / رِ ] ( اِ ) مجری. گذرگاه. معبر. سوراخی که از یک سوی آن بسوی دیگر توان دیدن. سوراخی که از دو سوی روشنایی و هوا راه دارد. سوراخی که از سویی فروشده از دیگر سوی سر بیرون کند: غموس ؛ زخم گذاره. ( منتهی الارب ) . نَفَق ؛ سوراخ گذاره دود. ( زمخشری ) : واین ناسور دو گونه باشد: یکی گذاره دارد و از وی باد و براز بیرون آید و دیگر بی گذاره و از وی جز ریم وزرد آب چیزی نپالاید. اما ناسور بی گذاره را علاج. . . واگر ناسوره گذاره دارد و به مقعد نزدیک بود به هیچ چیز بهتر نشود مگر به بریدن. ( ذخیره خوارزمشاهی ) .
... [مشاهده متن کامل]
گاهی به نشیبی که ز ماهیش گذاره
گاهی به فرازی که همه جستی پیکار.
منوچهری.
احمد از کمین بازگشت و دور بازآمد تا آن صحرا که گذاره میدان عبدالرزاق است. ( تاریخ بیهقی ) . از چپ و راست همه بیشه بود ناهموار کوه و آبهای روان چنانکه پیل را گذاره نبودی. ( تاریخ بیهقی ) . || ( نف ) مست طافح. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) . مست مست. مست بی حد و اندازه :
بود ز دولت پروانه سرفرازی شمع
مرا ز باده شوق اینقدر گذاره مکن.
سالک قزوینی.
از من گذشت یار چو مست گذاره ای
رویش ز باده گشته بهار نظاره ای.
معزفطرت.
یکبار نقش پای خود ای بیخبر ببین
تا روشنت شود که چه مست گذاره ای.
صائب.
نظر به جلوه مستانه که افکنده ست
که روزگار دماغ گذاره ای دارد.
صائب.
من آن لطیف مزاجم که گر به سایه تاک
فتد گذار مرا مستی گذاره کنم.
صائب.
|| آنچه از حد درگذرد. ( غیاث از مصطلحات ) . و از چراغ هدایت آرد که به معنی بی حد و بی حساب و کامل و بسیار است. آنچه از حد گذرد چون اشک گذاره و رخصت گذاره و مستی گذاره و دماغ گذاره و سرشک گذاره. ( آنندراج ) :
دلم ربود و سرشک گذاره واپس داد
گرفت ماه مرا و ستاره واپس داد.
سعید اشرف ( از آنندراج ) .
... [مشاهده متن کامل]
گاهی به نشیبی که ز ماهیش گذاره
گاهی به فرازی که همه جستی پیکار.
منوچهری.
احمد از کمین بازگشت و دور بازآمد تا آن صحرا که گذاره میدان عبدالرزاق است. ( تاریخ بیهقی ) . از چپ و راست همه بیشه بود ناهموار کوه و آبهای روان چنانکه پیل را گذاره نبودی. ( تاریخ بیهقی ) . || ( نف ) مست طافح. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) . مست مست. مست بی حد و اندازه :
بود ز دولت پروانه سرفرازی شمع
مرا ز باده شوق اینقدر گذاره مکن.
سالک قزوینی.
از من گذشت یار چو مست گذاره ای
رویش ز باده گشته بهار نظاره ای.
معزفطرت.
یکبار نقش پای خود ای بیخبر ببین
تا روشنت شود که چه مست گذاره ای.
صائب.
نظر به جلوه مستانه که افکنده ست
که روزگار دماغ گذاره ای دارد.
صائب.
من آن لطیف مزاجم که گر به سایه تاک
فتد گذار مرا مستی گذاره کنم.
صائب.
|| آنچه از حد درگذرد. ( غیاث از مصطلحات ) . و از چراغ هدایت آرد که به معنی بی حد و بی حساب و کامل و بسیار است. آنچه از حد گذرد چون اشک گذاره و رخصت گذاره و مستی گذاره و دماغ گذاره و سرشک گذاره. ( آنندراج ) :
دلم ربود و سرشک گذاره واپس داد
گرفت ماه مرا و ستاره واپس داد.
سعید اشرف ( از آنندراج ) .
گربه رو ( نه گربه روی ) / شغال رو ( گویش تهرانی ) =مجرا گردش هوا در جرز دیوارهای خشتی . مجرای باریک
در آذری نیز پیشیه یولی گفته می شود.
در آذری نیز پیشیه یولی گفته می شود.
راه ، مسیر ، گذرگاه