> توضیح: معنای قرآنی �قاضی� به عنوان اسماء الله ( قاضٍ یا الحکّام ) یک مفهوم دینی و استعاری است و ربطی به ریشه واژه در زبان ایرانی ندارد. همان طور که �رحمن� و �رحیم� هم واژه های عربی با ریشه خاص خود دارند، معنای دینی و ریشه زبانی متفاوت می تواند هم زمان وجود داشته باشد. ... [مشاهده متن کامل]
- - - ۲️⃣ واژه �غازی� ادعا: > غازی صرفاً به معنای �جنگجوی راه خدا� است و ریشه عربی دارد. واقعیت زبان شناسی: اوستایی: gaθa - → �ضربه زدن، حمله کردن� پهلوی: gāz / gāzī → �جنگجو، مبارز� مسیر معنایی: عمل جنگیدن → شخصی که می جنگد. ✅ نتیجه: واژه �غازی� پیش از ورود اسلام و اصطلاح �جنگجوی دین� در ایران باستان برای توصیف مبارز و جنگجو استفاده می شده است. 📚 منابع معتبر: 1. Richard N. Frye – The History of Ancient Iran, 1984 2. Pierre Briant – From Cyrus to Alexander, 2002 3. D. N. MacKenzie – A Concise Pahlavi Dictionary, 1990 - - - ۳️⃣ جمع بندی مهم واژه ریشه تاریخی ایرانی مسیر معنایی معنای دینی / عربی بعدی قاضی اوستایی kaz/kāθa → پهلوی kāzi �داوری کردن → فرد داور� داور / حکم کننده در فقه و قرآن غازی اوستایی gaθa - → پهلوی gāzī �جنگیدن → جنگجو� جنگجوی راه خدا در متون اسلامی 💡 نکته: وجود معنای دینی یا قرآنی تغییری در ریشه تاریخی واژه ها ایجاد نمی کند. بسیاری از واژه ها در فارسی و عربی دارای مسیر تاریخی طولانی هستند که پیش از اسلام هم وجود داشته اند. - - -
واژه ی �غازی� و �قاضی� در نگاه اول به عربی نسبت داده می شوند، ریشه های کهن تر، اوستایی و پهلوی نیز داشته. - - - بررسی ریشه های کهن واژه های �غازی� و �قاضی� ۱️⃣ غازی معنای رایج عربی: �جنگجو در راه دین� ... [مشاهده متن کامل]
ریشه های کهن ایرانی: اوستایی: gaθa - → �ضربه زدن، حمله کردن� پهلوی ( فارسی میانه ) : gāz / gāzī → �جنگجو، مبارز� تحلیل: مسیر معنایی از �عمل جنگیدن� به �شخصی که می جنگد� کاملاً طبیعی است. این نشان می دهد که واژه پیش از ورود آن به فرهنگ اسلامی در ایران باستان برای توصیف مبارز و جنگجو وجود داشته است. - - - ۲️⃣ قاضی معنای رایج عربی: �قاضی، داور� ریشه های کهن ایرانی: اوستایی / پهلوی: kaz / kāθa → �داوری کردن، حکم کردن� پهلوی: kāθī / kāzi → �قاضی� تحلیل: واژه مسیر معنایی مشابهی دارد: از فعل �داوری کردن� به �فردی که داوری می کند�. بنابراین، این واژه نیز پیشینه کهنی در ایران داشته و صرفاً بعداً به عربی نسبت داده شده است. - - - ۳️⃣ جمع بندی واژه ریشه عربی ریشه کهن ایرانی مسیر تحولی غازی �جنگجو در راه دین� اوستایی gaθa - → پهلوی gāzī �جنگجو، مبارز� قاضی �قاضی، داور� اوستایی kaz/kāθa → پهلوی kāzi �داوری کردن → فرد داور� نتیجه گیری: هرچند امروز این واژه ها به عربی نسبت داده می شوند، شواهد زبان شناسی تاریخی نشان می دهد که ریشه های کهن ایرانی برای آن ها وجود داشته است. این نمونه ها بیانگر آن است که بسیاری از اصطلاحات اداری، نظامی و اجتماعی در دوره اسلامی پیشینه ای ایرانی داشته اند و نه صرفاً عربی. - - - 📚 منابع معتبر کتابی 1. Richard N. Frye – The History of Ancient Iran, 1984. 2. Pierre Briant – From Cyrus to Alexander: A History of the Persian Empire, 2002. 3. D. N. MacKenzie – A Concise Pahlavi Dictionary, 1990. 4. J. Kellens – Dictionnaire de la langue avestique, 2000. 5. W. Hinz – Altiranisches Sprachgut der Inschriften und Literatur, 1975. 6. G. Bailey – Indo - Iranian Languages and Literature, 1987. - - -
میرداد. ( اِ مرکب ) رئیس و پیشوا و رئیس قضاوت و عدالت. ( ناظم الاطباء ) . رئیس عدلیه ( یادداشت مؤلف ) ( دهخدا )
یاقاضی الحاجات:ای رسندهء بر نیازها. رسنده:قاضی. نیازها:حاجات.
قاضی = داتوبر / کادیک
منبع. عکس فرهنگ ریشه های هندواروپایی زبان فارسی واژه قاضی یا به دیگر شکل قازی از ریشه ی واژه ی قاز یا غاز فارسی هست. زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود. ... [مشاهده متن کامل]
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴ • تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴ • حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است ) • فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵ • غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶ • فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی واژه قاضی یا به دیگر شکل قازی از ریشه ی واژه ی قاز یا غاز فارسی هست.
قاضی در شریعت اسلام کسی است که طبق احکام اسلامی قضاوت می کند و از سوی حاکم کشور اسلامی تعیین شده است. حوزهٔ قضایی قاضی به طور سنتی کل مسایل حقوقی مسلمانان را در بر می گیرد. قضاوت قاضی باید مبتنی بر اجماع قاطع علمای مسلمان باشد. منشا نهاد قاضی، حکم، میانجیگر قدیمی اعراب، است
واژه عربی قاضی از واژه پارسی میانه ( پهلوی ) کادیک ( نماینده داد یا قانون - کاد یا کَد: سرپرست، نماینده مانند: واژه کَدخدا ) و سپس به سُغدی مانوی رفت: خاتوی ( xətui ) ولی شگرف اینجاست واژه انگلیسی "judge" از زبان های هند و اروپایی ( آریانی ) و پارسیگ ( پهلوی سنگ نوشته ای ) "jādag" وام گرفته است! ... [مشاهده متن کامل]
. در ماتیکان ( مادیان، کتاب ) هِزار دادِستان ( مورد حقوقی ) این واژه به وَشنادی بکار رفته است! . نمونه واژه jādag در بند9 "پیمان کدخدایی" که نوشته ای پهلوی است: بَهمان بَهمانان ( بهمن پسر بهمنان ) دختری داشت و به نمایندگی از خسرو پرویز برای او زن گرفت: ud ham wahmān ī wahmān pid, �"ǰādag - gōw"�awiš mad ēstēd, ham wahmān ī wahmān pāyandānīh padīrift pad freh nē pahikārd معنی: و همان بهمان یعنی پدر بهمان ( پدرعروس ) ، [که همچون یا به عنوان] وکیل مدافع ( گواه ) ، [حاکم یا قاضی] او ( خسرو پرویز ) آمده است، پایبندی ( ضمانت ) همان بهمان ( نماینده داماد ) پسر بهمان را پذیرفت و برای آن ( ازدواج ) پیکار بیشتر ( کَل کَل، سِتیز ) نکرد ( ( این بند به سادگی و ازدواج آسان هم گوشزد کرده است! ) )
قاضی. دادگر و مانند آن باید؛ ۱ - قاضی باشد ۲ - متهم وبختم باشد ۳ - وکیل باشد. ۴ - مدعی باشد. ۵ - قانون دان باشد۶ - قانون گذار باشد۷ - قانون نویس باشد۸ - شاکی باشد ۹ - مدعی العموم باشد ۱۰ - از روی کتاب قانون را روخوانی نکند و عمل کند زیرا بی قانونی است. تا قاضی دادگر باشد وبیدادگر نباشد.
قاضی یکی از اسماء الله العُزّی به معنیه اتمام کننده أمر به أحسن وجه؛ نه به معنیه داور! یکی از وظایف اساسی وأولویّت قاضی: حُکم باحسن وجه وبا تمام إحکام وتسلط ودرایت وحکمت ودانائی وادله قاطعه وبی طرفی . . . ... [مشاهده متن کامل]
در عربی واژه ی قاضی نداریم. در پارسی پهلوی کادیک بوده و رفته رفته شده قاضی
واژه قاضی ریشه فرانسوی دارد وارد زبان عربی شده است واژه غاز معادل ابجد 1008 تعداد حروف 3 تلفظ qāz نقش دستوری اسم ترکیب ( اسم ) [معرب، مٲخوذ از فرانسوی] [قدیمی] مختصات ( اِ. ) آواشناسی qAz ... [مشاهده متن کامل]
الگوی تکیه S شمارگان هجا 1 منبع لغت نامه دهخدا فرهنگ فارسی معین پاسی گفتم این واژه اشتباه است.
اگر چه سعی دوستان در معادل گزینی ، کار شایسته ایست اما توجه به این نکته که واژه ای مانند �قاضی� از چنان پشتوانه ای در تراث ادبی ، فقهی ، قانونی ما برخوردار است که هر آزاده ای را در انتخاب جایگزین مردد می کند. ... [مشاهده متن کامل]
واژگانی مانند دادرس ، دادیار، بازپرس هر کدام در نظام قضایی به یک رده از قضات اطلاق می شود و نمی توان اسم زیرمجموعه یک مفهوم کلی را بر خود آن مفهوم وضع کرد . این کار قطعاً نقض غرض و خلاف هدف از وضع لغات می باشد. لذا به نظر می رسد واژه ی قاضی کارکرد مناسبی در زبان پارسی دارد و لزومی به همسان گزینی برای آن احساس نمی شود. با تشکر
دادرس - دادران - دادور
جالبه من چندین نظر گذاشتم هیچکدام تایید نشد، ولی ترکان عزیز هرچی مطلب چرت و پرت بی پایه و توهین امیز و تخریب کننده و زننده میزارن به راحتی تایید میشه، بعد میگن فارس فاشیست
درود ُ سپاس ناسزا گویی در هیچ شرایطی پذیرفتنی نیست. همراه با پوزش خواهی از سوی این برادر کوچکتر، کاربر بالا از کجا می داند کسانی که نام برده، یک کس اند؟! حالا گیریم که یک کس باشد یا نباشد که همه جا خودسرانه و دلبخواهی ریشه تراشی هم بکند، چرا دشنام؟ ... [مشاهده متن کامل]
کسی برای ادعاهاشان تره هم خرد نمی کند ولی با این حال اگر می پندارید که نیاز به واکنشی باشد با پاسخی منطقی ادعایش را رد کن ولی اگر امکان یا توانش نبود، با این سخنان، دشنامگو را پشتبانی مکن. ناسزاگویی، هرگز به ادعای ریشه تراش، کوچکترین آسیبی نمی زند تنها بی مایگی، بیخردی و ناپختگیِ ناسزاگو را می رساند. وهرچند که زبان پارسی ریشه و تاریخ پربار خودش را دارد ولی این پیشینه پرشکوه، خودبخود یا ناگهان نمایان نشده، بلکه رنج و همافزایی هزاران دانشور و ادیب و فرزانه ای را در پشت سر دارد که از هزاره های گذشته تاکنون، هریک گامی بزرگ یا هرچند کوچک در این راه برداشته اند. و این پویش وپیشرفت را پایانی نیست، برای بالندگی هرچه بیشتر، همیشه نیاز به نویسندگان و شاعران فرهیخته وحتا نیاز به تک تک کاربرانی که درینجا پیشنهادهای ارزشمند می دهند هم هست مانند جناب بزرگمهر ودیگر دوستان گرامی.
البته من واسه آرش محمدی پیامی نگذاشتم ولی کاربر بالا با نام های آرش محمدی، عبدالرضا، سایقی، اووزرا، مهران و. . . . همگی یک نفر زیر تمام واژگان فارسی نظر گذاشته و ریشه تراشی کرده و مانند دیگر پانترکان کودن تمام دنیا رو به ترک نسبت داده ... [مشاهده متن کامل]
و شما هم بدونید که زبان فارسی ریشه و تاریخ مشخص خودش رو داره و نیاز به پست گذاشتن شما نیست
قاضی: کازی ( kādik در پارسی میانه ) پیرس: فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی دیمه ۳۸۹
اگه ق رو ک کنیم میشه کاضی ، ، ، ض هم در زبان عربی د تلفظ میشه ، ، ، کادی در زبان پارسیگ kādīg در زبان فارسی قاضی در زبان قاضی qādˤi
به آن ناشناس پنهان شده زیر نام �پدر آرش محمدی� دهانت را گشودی و بی آنکه بدانی چه شکری می خوری، یکی از خلق های ایران زمین را که نقش بزرگ تاریخی از گذشته های بسیار دور تاکنون در پابرجایی ایران زمین داشته، خر نامیدی! برای چه؟ کمی با خود بیندیش و چنانچه دریافتی، همینجا پوزش بخواه.
نه اینجا و نه جای دیگری، نباید پهنه ای برای ناسزاگویی بویژه ناسزاگویی هایی که خلق های دیگر را آماج می گیرد، باشد. چنین گفته هایی چون آنچه کسی زیر نام دروغین �پدر آرش محمدی� آورده و کاربری به نام آرش محمدی را تنها به شوند بر زبان راندن چیزی ناهمداستان با وی گَزیده است، نباید به هیچ رو در این واژه نامه گنجانده شود. این را بویژه به سرپرست یا سرپرستان این تارنگاشت که از این راه درآمدهایی نیز دارند، می گویم. آن ها با درج اینگونه ناسزاها و دشنام های بسیار برخورنده، خواه ناخواه با چنان آدم های نادان و نابکار همدست خواهند بود. ... [مشاهده متن کامل]
برای روشن شدن بیش تر، چنانچه زین پس به چنین باره هایی بربخورم که چیزی بسیار فراتر از سربسر گذاشتن دیگری ( و نه یک خلق یا ملت! ) است، دیگر هیچ پیشنهاد یا یادداشتی برای تان نخواهم فرستاد. امیدوارم روشن باشد.
دادبان
داد گزین
هم خانواده راه: راهیان ، راهنما
هم خانواده قاضی : قضاوت. معنی قاضی: داور.
این هم از پهلوی گرفته شده . . . کادیک
قاضی یک کلمه ترکی است و از واژه" ak " که یک دسته از معانی آن بزرگ ، عظیم ، والا و. . . می باشد، گرفته شده است مشتقات ترکی دیگر از این واژه بر پایه معنای بزرگ عبارتند از : - آکاماک : بزرگی کردن ، سرکرده گی کردن ، ریاست کردن سروری کردن ... [مشاهده متن کامل]
- آکا : بزرگ ، سرور و. . . . که به اشکال آغا ، آقا و. . نیز در زبان های ترکی وجود دارد و به صورت " آقا" وارد فارسی شده است . - آکان : بزرگ ، سرکرده که به شکل کان ، خان ، هان نیز در ترکی وجود دارد که به شکل "خان" وارد فارسی شده است - آکاتون : در خطاب به بانوان با حذف " آ" به صورت کاتون که به شکل خاتون واردفارسی شده و در زبان های ترکی به اشکال کادئن ، قادئن و خاتون ، هاتون و . . . نیز به کار می رود - آکارماک : برزگ شدن ، عظمت یافتن از آن مشتق " آکارا" شکل می گیرد که یکی از معانی آن بر پایه این فعل بزرگ ، عظیم ، وسیع و. . . می باشد که با حذف " آ " به شکل "کارا" به کار می رود و مثلا وقتی می گوییم "کارا دنیز" معنای آن می شود دریای بزرگ ولی چون یکی از معانی "کارا" سیاه می باشد به اشتباه در فارسی دریای سیاه ترجمه شده است. - آکاکان : از دو بخش آکا و کان ( آکان ) تشکیل شده و به اشکالی چون آقاخان ، خاقان ، کاغان ، کآن ، هاکان در زبان های ترکی وجود دارد و به معنی سرکرده بزرگ ، خان اعظم و. . . میباشد که به شکل خاقان وارد فارسی شده است - آکانوم : که به معنی بزرگوارم در خطاب به بانوان گفته می شود با حذف " آ " به اشکال کانوم ، کانئم ، خانوم ، خانئم ، هانئم و. . . نیز در گویش و لهجه های مختلف ترکی وجود دارد که به صورت " خانم" وارد فارسی شده است . و. . . . . اما واژه قاضی . . . - آکاذئ : که در عموم به شخص بزرگ و معتمد که دارای نفوذ و ارج در بین مردم بوده و حرف و نظر او به عنوان قضاوت و حکم تلقی می شود و افراد برای حل مسائل به نظر و قضاوت او رجوع می کنند ، گفته می شود و به صورت رسمی به یک مقام دولتی که شغل قضاوت و داوری در مسائل و اختلافات مردم را بر عهده دارد گفته می شود
که به اشکال آکادئ ، کادئ ، کاذئ ، قازی ، آقاسئ یا همان آقاسی ، آکادئک ، کادئلئک و . . . . در زبان های ترکی به کار میرود که به صورت - - - قاضی - - - وارد عربی شده است و به صورت - - - کادیک - - - وارد فارسی شده است. از دیگر مشتقات آن " آقاسئم" می باشد با حذف " آ " به شکل "قاسئم" در آمده و به صورت " قاسم" وارد عربی شده که در اصل به شخص بزرگ و معتمد که مورد تایید مردم بوده در مسائلی چون تقسیم مال ، اموال ، زمین ، توزیع عدالت و غیره مردم به وی رجوع می کنند ، گفته می شود که به معنی تقسیم گر ، توزیع کننده و. . . در عربی مورد استفاده قرار گرفته است و با توجه به این که در جوامع و اجتماعات کهن امر حاکمیت ، ، قضاوت ، حکم کردن ، توزیع و پخش مال و اموال ، زمین و. . . و برقراری عدالت و مساوات بر عهده بزرگان جوامع که افراد نامدار ، معتمد ، با نفوذ و دارای ارج و منزلتی در میان مردم بوده اند ، بوده است در ترکی از معنی بزرگ به معانی چون قضاوت ، قاضی ، قاسم و. . . رسیده شده است . یعنی پیش زمینه و پشتوانه معنایی معانی چون قضاوت ، قاسم، خانم ، خاتون ، خاقان ، خان ، آقا و. . . . در ترکی معنی بزرگ می باشد.
میخ در گل طلحک را پرسیدند که دیوثی چه باشد؟ گفت: این مساله را از قاضیان باید پرسید. القاضی : آنکه همه او را نفرین کنند. القاضی : میخ در گل البدمعامله : قاضی العزرائیل : قاضی با برادران جاودانه عُبید زاکانی
قاضی با داور یکسان نیستند و بهتر است برای قاضی واژه دادرس را به کار ببریم: قاضی - >دادرس حَکَم - >داور
واژه ی قاضی یک واژه سغدی است که بعدا وارد زبان عربی گردیده این واژه در پهلوی به شکل کادیک و در لغتنامه ی سغدی به شکل خاتوxətu به معنای قاضی و خاتیاک xətyāk به معنای قضاوت ثبت شده است. بدل شدن ت به ذ در واژه آتر - آذر نیز دیده می شود. ... [مشاهده متن کامل]
منبع : مقدمه ای بر ( لغات ) مانوی و سغدی ، تالیف دانشگاه هاروارد .
پارسی پهلوی: کادیک زبان اربی: قاضی در زبان پارسی پهلوی به داور و دادگر "کادیک" و "دادیک" گفته میشد و ارب ها این واژه را از ایرانیان آموختند و آن را به ریخت تازی درآوردند و "قاضی" گفتند. دگرگونی سدای ( ک ) به سدای ( ق ) در تراروی به زبان تازی بسیار رخ داده است: ... [مشاهده متن کامل]
دادور بگمانم کاربرد این واژه در زمینه ی جستارهای حقوقی، بهتر از سایر برابرهای یاد شده در بالا باشد. آنچه فرکیانی نوشته، شایان درنگ است؛ گرچه در زبان پارسی کنونی بگمانم نمی تواند کاربرد داشته باشد؛ چه آن را برگرفته از ریشه ی خود، �کادیک� بنامیم یا همان �قاضی� با بندواژه های �ق� و �ض� در آن را بپذیریم. ... [مشاهده متن کامل]
این ( قاضی ) واژه در پارسی پهلوی به شکل کادیک آمده است! و نیز واژه ی قضاوت اربی نیست، در سانسکریت که خواهر زبان پارسی است و همریشه هستند به شکل कोशवत् kozavat و به مانای sword شمشیر, تیغ, قداره و عدالت آمده است!