ضعف

/za~f/

    defect
    failure
    faintness
    feebleness
    frailty
    impairment
    powerlessness
    vulnerability
    weakness
    debility
    faint
    impoverishment
    languor
    poverty
    double
    swoon
    fainting

فارسی به انگلیسی

ضعف اعصاب
neurasthenia

ضعف البصر
weak-sighted

ضعف حافظه
amnesia

ضعف عضله
myasthenia

ضعف نفس
frailty

ضعف کردن
faint, swoon

ضعف کردن یا ضعف رفتن
to swoon or faint, to fall into a fit

مترادف ها

weakness (اسم)
سستی، فتور، ضعف، ناتوانی، عیب، نقص، عجز، عدم ثبات، بی اساسی، فترت، بی بنیه گی

asthenia (اسم)
سستی، ضعف، ناتوانی

debility (اسم)
سستی، عنن، ضعف، ضعف و ناتوانی، ضعف قوه باء

faint (اسم)
بیهوشی، ضعف، غش

swoon (اسم)
بیهوشی، ضعف، غش

languor (اسم)
فتور، ضعف، خستگی، ماندگی

infirmity (اسم)
ضعف، ناتوانی، فرتوتی، بی اساسی

atony (اسم)
سستی، ضعف، عدم اتکاء

foible (اسم)
ضعف، نقطه ضعف، صعف اخلاقی، تیغه شمشیر

puniness (اسم)
ضعف، کوچکی، ریزگی، کوچک اندامی، تازه کاری جوانی

پیشنهاد کاربران

ضِعف:دوبرابر، دوچندان
اَضعاف جمع ضِعف است و معنای آن دوبرابر ها ، دوچندان ها است
ضعف. [ ض ِ ] ( ع اِ ) یک مثل چیز و ضِعْفاه دو مثل آن. یا ضعف مانند چیزی است هر قدر که زیاده باشد، و منه یقال : لک ضِعفه و یریدون مِثلیه او ثلثة امثاله لأنه زیادة غیرمحصورة. و قوله تعالی : یضاعف لها العذاب ضعفین ( قرآن 30/33 ) ؛ یعنی سه عذاب. ( منتهی الارب ) . مانند. ( دهار ) ( منتخب اللغات ) . دو برابر. دو برابر چیزی. زیاده بر چیزی. ( منتخب اللغات ) . دوچندان. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ) . دوتا. ( زمخشری ) . دوتو. دوچند. مضاعف. دو مقابل. ج ، اضعاف :
...
[مشاهده متن کامل]

همسنگ دوده زاج و همسنگ زاج مازو
وز صمغ ضعف هر دو آنگاه زور بازو.
؟ ( در صفت ساختن مرکب سیاه ) .
|| هفتاد . || عذاب . ( مهذب الاسماء ) .
ضعف. [ ض َ ع َ ] ( ع اِ ) جامه های دوچند کرده. ( منتهی الارب ) . جامه های دوتاکرده شده. ( منتخب اللغات ) .
ضعف. [ ض ُ / ض ُ ع ُ ] ( ع اِمص ) سستی و ناتوانی. خلاف قوت. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . ضَعف. رجوع به ضَعف شود. ابوعمرو گوید ضَعف ( بفتح اول ) لغت اهل تمیم و ضُعف ( بضم اول ) لغت اهل حجاز است. ( منتهی الارب ) . یا ضَعف ( بفتح اول ) سستی رأی و نقصان و سبکی عقل و ضُعف ( بضم اول ) ناتوانی و سستی بدن است. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . || ( اِ ) آب نشاط، قال اﷲ تعالی : خلقکم من ضُعف ( قرآن 54/30 ) ؛ یعنی از آب مرد و زن. ( منتهی الارب ) .
ضعف. [ ض ُ ] ( ع مص ) ضَعف. ضعافة. ضُعافیة. سست گردیدن. ( منتهی الارب ) .
ضعف. [ ض َ ] ( ع مص ) ضُعف. ضَعافة. ضُعافیة. سست گردیدن. ( منتهی الارب ) . سست شدن. ( زوزنی ) . || زیاده گردانیدن آنها را پس جهت او و یاران وی و دوچند گردیدن بر ایشان. ( منتهی الارب ) . || ( اِمص ) سستی و ناتوانی. خلاف قوت. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ) . ناتوانائی. وهن. فَشَل. فتور. انکسار. بی بنیگی :
چون آفتاب چرخ ببرج حمل توئی
هنگام ضعف مر ضعفا را امل توئی.
منبع. لغت نامه دهخدا

عاشق وقتی متوجه شده من رضا رو دوست دارم در من ضعفی رو دیده که از موسی منصرف شده ام و چطور ممکنه عاشق رضا باشه اون دختری من میشناختم غیر ممکن بود راضی به این شرایط باشه
میگه عاشق دیگه پیغام نمیفرسته خودش و خانوادش یجا باهم حرف خواهند زد
خیلی دیر شناختت اما شناختت
نازوری
چگونه میشود از کارهای تان سپاسگزاری کرد؟
شما راه پارسی سخن گفتن و نوشتن را باز کردید.
با سپاس از گام هایتان در این زمینه.
ضَعْف: به معنی ناتوان شدن از انجام دادن چیزی که انسان به انجام آن مایل است. مثال کسی که بیمار است خیلی دوست دارد برخاسته و راه برود ولی نمی تواند.
کاستی و کمبود
پس رفت
ضِعف: ( بکسر ضاد ) مثل. "ضعف الشی‏ء: مثله فی المقدار" و نیز به دو برابر و بیشتر گفته می شود. در آیه۳۷ سوره سبا به معنی مضاعف است:
وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا زُلْفی إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِما عَمِلُوا وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ
...
[مشاهده متن کامل]

و اموال و فرزندانتان چیزهایی نیستند که شما را نزد ما مقرب کنند مگر آنان که ایمان آورده و کار شایسته انجام داده اند [که به سبب ایمان و کار شایسته، مقرب ما هستند]؛ پس اینانند که برای آنان در برابر آنچه انجام داده اند، پاداش مضاعف است، و آنان در غرفه ها [ی بهشتی از هر گزند و آسیبی] آسوده خاطرند.

ناتوانی، نداشتن قدرت
کاستی ، درماندگی
کاستی، سستی، ناتوانی
ضعف و مضاعف در لغت عرب به معنای چیزی است که معادل آن یا چند برابر آن را ، بر آن بیفزاید.
کلمه ( ضعف ) - به کسر ضاد و سکون عین - تکرار کننده هر چیزی را گویند، مانند عدد دو که تکرار کننده عدد یک است و عدد چهار که تکرار کننده عدد دو است ، و گاهی آن را تنها به یک چیز سنجیده ، مثلا می گویند عدد دو ضعف عدد یک و عدد چهار دو ضعف آن است . و گاهی هم آن را به معنای چیزی می دانند که به انضمام چیز دیگری باعث تکرار شود، مانند واحد که به انضمام واحدی دیگر عدد یک را تکرار می کنند، و به این اعتبار عدد یک را ( ضعف ) و عدد دو را ( ضعفان ) می خوانند، و همچنین عدد دو را که زوج است ( زوجین ) می گویند. در قرآن کریم هم این دو اعتبار به کار رفته ، در آیه مورد بحث عذاب دو چندان را ( ضعف ) ، و در آیه ( ضعفین من العذاب ) آن را ( ضعفین ) خوانده .
...
[مشاهده متن کامل]

( تفسیر المیزان )

وهن . . . سستی . . . .
نزاریدن = نزاز و ضعیف شدن.
م. ث
بدون پروتئین، بدن می نزارد.
نزاراندن = نزار و ضیف کردن.
م. ث
این بیماری، بدن را طوری می نزاراند که به مرگ می انجامد.
ضعفیدن = ضعیف شدن.
م. ث
بکارگیری بی - در - و - پیکر واژگان بیگانه، باعث می شود تا زبان فارسی بِضعفد.
ضعفاندن = ضعیف کردن.
م. ث
این دارو، راژمان ( سیستم ) ایمنی تو را می ضعفاند.
ضَعف
گُمان می رَوَد واژه ای ست اَرَبیده که َدر پارسی به چِهرِ زَف بَرگُفته می شَوَد .
زَ : پیش وَندی ست که به رُخسارهایِ گونه گون دَر پارسی گُفته وُ نِوِشته می شَوَد :
اَز : مانَندِ : اَز خانه بَرآمَدَم.
...
[مشاهده متن کامل]

آز :آزمودَن: بیرون اَز اَندازه مودَن
زُ : زُدودَن : بیرون اَز اَندازه دودَن
زا : زا به راه : اَز راه بیرون شُدَن
زادَن : اَز زِهدان بیرون شُدَن
آزاد : با زاده شُدَن بیرون آمَدَن
آز : بیش اَز اَندازه خواستَن ( خاهیدَن )
زَبون : بیرون اَز بون ؛ بون = بودَن ، خوبی ، خوشی
بون : هَم ریشه با بُن دَر پارسی ، اِبن دَر اَرَبی ، بِن دَر اِبری ، von دَر آلمانی وَ bueno , bene دَر زَبان هایِ لاتینی یا رُمَنی.
ضَف / زَف / زَپ / زَپُر/زِپُر = بیرون اَز پُری وَ فَربه ای
واژه ای دیگَری دَر پارسی هَست که می تَوانَد با ضَعف هَم ریشه یا دِگَریده شُده باشَد :
شَفت : دَر شَفتالو ، آلویی شَفت = نَرم ، شُل ، آبدار، شیرین ( شیلین )
شِفت : دَر رَژه یِ : او بِسیار شِفت اَست = شُل و وِل اَست
شِفته : مَلاتی که دَر ساختِمان سازی اَز آمیختِ خاک یا ساروگ یا آهَک یا گَچ با آب دُرُست می کُنَند که به چِهرِ گِل دَر می آیَد.
رَوَندِ دِگَرگَشت :
ضَعف < ضَف < زَف
ضَعف < ضَف < زَف < شَف < شَفت
واژه نامَک :
آز = حِرص ، طَمَع
رَژه = جُمله
شیرین : نَه مانَندِ شیر بَساکه شیلین : مانَندِ شیل
شیل = شَلپ ، قَند ( غَند ) ، شِکَر
شیرین � شیلین ، شَلپین ، غَندین ، شِکَرین

ستوه
به زبان کردی: لاوازی
این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
نَئیز ( اوستایی: نَئِزَ nae - za )
لاواز ( کردی: لاوازی )
کلیبتا klibatã ( سنسکریت )
ناتوانی، سستی ( پارسی دری )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)