منبع. عکس فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
تاریخ2024/9/12
شاره نام مدل تعداد قیمت
1 J3 دانه 5
2 X30 دانه 5
3 X20 دانه 5
4 M4 دانه 5
5 J2 دانه 5
6 V10 دانه 5
7 J108 دانه 5
8 J115 دانه 5
9 F100 دانه 2
10 X ultra دانه 2
این واژه از کلمه اسپبار گرفته شده است
واژه سوار کاملا پارسی است ریشه ی پهلوی دارد در عربی می شود متسابق ولی این واژه در عربی رفت است.
منابع. فرهنگ لغت معین
لغت نامهٔ دهخدا
مکنزی، دی. ان. فرهنگ کوچک زبان پهلوی
در باره با کسانی که سوار را اسب وار گفتند باید گفت در گذشته اسب = اسپ / سپ بوده و سوار بودن تنها برای اسب نبوده و شتر و . . . را هم در برداشته - گویا چندان درست نمی باشد این سگاله
سوار= س وار = ( س /ش/ز ) وار ( وار / بار ) => وار = از بالا به پایین که در واران یا باران یا بارش و . . . آمده و به کسی که بالانشین بوده و از بالا می نشسته زواره یا سواره میگویند
... [مشاهده متن کامل]
من سوار شما می باشم من بالادستی شما میباشم /
یارو دارد از من سواری میگیره / از من اسب سواری نمیگیره از من کولی میخواد یعنی بالانشینی = سوار
سوار= اسوار = اسب وار
وار به معنا دارنده گی میباشد
در کل یعنی اسب دار
سوار
سوار = سو، وار
سو = ۱۰۰
وار = وار ( بورش، تازش، بار ، نوبت ) .
وار = بار ، تکرار
بار بار گفتم، سد بار گفتم.
سو وار = ۱۰۰ بار
با مشت به او وار کرد.
ااکنون وار من است.
... [مشاهده متن کامل]
سوار = سد بار تیز تر
سوار شاید که ( آسوار ) بوده باشد.
زیرا در فرهنگ ما ( آ ) مهم بوده و در بیشتر واژگان در نخست واژه می آمد.
آ = آواز
آواز = نیرو ( نیروی شگفت انگیز ) .
آواز زبان بزرگ ترین نیروی است و بزرگ ترین ( جادو ) هم میباشد.
احزاب را ببینید که مردم را چگونه به خوشی به جان هم انداخته و مال شان را دزدی و غارت میکنند.
سوار = صد بار تیز تر
راکب، سواره، شوالیه، فارس، مرکب نشین، نصب، مونتاژ، تعبیه، مسلط
سوار:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "سوار " می نویسد : ( ( سوار در پهلوی در ریخت اسوار āswar بکار می رفته است. اس در آن ریخت کوتاه شده از " اسب "است و " وار " ستاکی که در " آوردن" و "بردن" مانده است. پس معنای بنیادین واژه " اسبْ بر " می تواند بود: کسی که اسب را می برد ، می تازد . ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( یکی مرد بود اندر آن روزگار
ز دشت سواران نیزه گذار. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 274. )
سُوار :[اصطلاح صید ] چوبهای که در عرض لنج گذاشته می شود.
راکب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)