دیدن


    to meet
    to visit
    to sustain
    incur
    to experience
    behold
    perceive
    see
    sight
    watch
    to see
    to visit to sustain
    to incur

فارسی به انگلیسی

دیدن از دور
spy, espy

دیدن برای فهمیدن
look

دیدن برای معلوم کردن
look

دیدن برای نخستین بار
sight

دیدن پس از کاوش
spy, espy

دیدن خشکی از کشتی
landfall

دیدن کسی پس از جستجو
spot

مترادف ها

sense (فعل)
دریافتن، احساس کردن، دیدن، فهمیدن، پی بردن، حس کردن

vision (فعل)
دیدن

sight (فعل)
دید زدن، دیدن، بازرسی کردن، رویت کردن

eye (فعل)
پاییدن، دیدن، نگاه کردن

view (فعل)
دیدن، از نظر گذراندن

notice (فعل)
دیدن، ملاحظه کردن، شناختن، ملتفت شدن

look (فعل)
وانمود کردن، پاییدن، دیدن، نگاه کردن، نگریستن، چشم را بکار بردن، بنظر امدن، مراقب بودن

witness (فعل)
شهادت دادن، دیدن، گواه بودن بر

perceive (فعل)
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن

observe (فعل)
گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن

see (فعل)
مشاهده کردن، دیدن، فهمیدن، ملاقات کردن، نگاه کردن

behold (فعل)
مشاهده کردن، دیدن

distinguish (فعل)
فرو نشاندن، تشخیص دادن، دیدن، مشخص کردن، تمیز دادن، وجه تمایز قائل شدن، تمبز دادن، دیفرانسیل گرفتن، مشهور کردن

descry (فعل)
تشخیص دادن، فاش کردن، دیدن

twig (فعل)
دیدن

catch sight (فعل)
دیدن

contemplate (فعل)
دیدن، تفکر کردن، اندیشیدن، در نظر داشتن

پیشنهاد کاربران

بعضی ها با اعتماد به نفس کامل جوری نظر مینویسند که انگار. . . . روی سخن با شماست آقای رضایی! در چندین جا این را نوشته ای! اینقدر درک ا ین که زبان های هندو اروپایی برای گذشته و حال از دو فعل متفاوت استفاده میکنن سخته؟؟؟ در انگلیسی برای حال فعل Go داریم . گذشته آن می شود Went ، این دو فعل از هم مجزا بوده اند ، به مرور یکی فقط برای گذشته و دیگری برا حال استفاده شده. فارسی هم همین طور است. استدلال های شما در زبان شناسی فقط باعث تلخند دیگران می شود! این که در بین جماعت پانترک یکی پیدا نمی شود بداند کتاب چیست!
...
[مشاهده متن کامل]

این حمله ها به زبان فارسی و تلاش های پی در پی در نشان دادن سفید به رنگ سیاه ، واقعا نمی تونه چیزی جز پلیدی باشه!

منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
دیدندیدندیدندیدن
چطوری میشه توی یک زبان با تغیر زمان مصدر کامل عوض بشه.
می دیدم
می بینم
تنها استنباطی که میشه کرد اینه که یک اسم وارد زبان شده و ازش مصدر ساخته شده و باز برای صرف در زمان دیگری مناسب نبوده باز از یه فعل دیگه استفاده شده.
...
[مشاهده متن کامل]

می دیدم می دیدی می دید
می دیدیم می دیدید می دیدند
می بینیم می دیدید
می دیدیم میبینید

واژه دیدن
معادل ابجد 68
تعداد حروف 4
تلفظ didan
ترکیب ( مصدر متعدی ) [پهلوی: ditan]
مختصات ( دَ دَ ) [ ع . دیدان ] ( اِ. )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
دَیدَنَهم الخیانة والکذب.
خیانت وکلاهبرداری؛ عادتشانه!
لا تجعل دِینک دَیدَن.
عِبادت را به عَادت تبدیل مکن.
. . .
ویرایش می شود.
- نگاه کردن ( look ) / چشم را بکار بردن برای دیدن / از درون به بیرون
- دیدن ( see ) / چیزی را رؤیت کردن / رؤیت آنچه برابر چشم است / دریافتن چیزی با چشم / از بیرون به درون
- مشاهده کردن ( Observation ) / فرآیند توجه و ثبت کردن جزئیات و حقایق مربوط به یک واقعه یا شیء
ویرایش می شود.
تماشا کردن، تماشا
دیدن زیبائی وزیبائی دیدن؛ بایدپندار.
دیدن، مشاهده کردن، رویت کردن، دیدن از دور
درک کردن دریافتن
نگاه کسی به سوی کسی/چیزی رفتن
رویت. . . . . نگریستن. . . . . تماشا کردن. . . . .
چشم افتادن ؛ دیدن. نظر کردن. نگاه کردن :
چشم مسافر که بر جمال تو افتد
عزم رحیلش بدل شود به اقامت.
سعدی.
ملاحظه کردن
نظر کردن
دیدَن
این واژه در مینه ی درست در پارسی به کار نمی رود ، دیدن نگاه درونی ( باطنی ) است و بُن زمان کنون آن : دین است : من دیدم ، من می دینَم.
آن چه باید برای دیدن بیرونی ( ظاهری ) یا با چشم سَر دیدن، باید به کار رود : بیدَن است و بُن کنون آن : بین
...
[مشاهده متن کامل]

من بیدم ، من می بینَم.
دید و دین نگاهی درونی که در ادبیات پارسی ، عرفان یا هستی شناسی به چشم سِوُم ، چشم جان ، چشم غیبی یا آگاهی : آگا - هی
آگا = چشم ، هم ریشه با Auge آلمانی و عَک در اَرَبیده ی این واژه به سورت عَکس و هی/ سی/ سه که سوم است
گفته میشود و ستود و تعریف آن این است : با اندیشه و فکر دیدن یا دینیدن، بنابراین به جای بینش بهتر است دینش گفته شود.
برای دیدن با چشم سَر یا با دو چشمان مان بهتر است بیدن و بینیدن و واژه های برساخته آن به کار برده شود :
بین : بینه ، بینا ، بینش ، بیننده ، بیناک ، بینال، بینِمان، بینشگاه ، بینشمند ، بینشوَر. . .
بید : بیده ، بیدار ، بیدمان ، بیدگر ، بیدگاه. . .
برای دیدن درونی :
دین : دینه ، دینا ، دینش، دیننده، دیناک ، دینال ، دینِمان ، دینشگاه ، دینشمند ، دینشوَر. . .
دید : دیده ، دیدار ، دیدمان ، دیدگر ، دیدگاه. . .
وختی می گوییم نابینا ینی دو چشم اش کور است ولی وختی می گوییم نادینا ینی بی خِرَد ، بی عقل ، بی شعور
یا به سخنی دیگر نمی تواند با اندیشه بیانگارد و بپندارد.

spot
دیدن کسی پس از جستجو،
کشف کردن،
( کسی را پس از جستجو ) دیدن، شناختن
She was spotted in the water and pulled to safety
اونو تو آب دیدن و بیرون کشیدن ( جونش نجات دادن )
تماشا، رویت، رمق، نظر، نگریستن
ریشه این مصدر، دید did, تشابه زیادی با ریشه مصدر videre ( به معنی دیدن در زبان لاتین ) یعنی vid دارد.
این ریشه در کلماتی چون video، wise، vision، visual به کار رفته است.
تماشا
نگاه کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس