دور زدن


    circuit
    circulate
    curve
    orbit
    revolve
    swing
    turn
    wheel
    round
    spin
    whirl
    arc
    circle
    skirt
    compass
    to go (or turn)round
    to turn about
    to make a u turn
    to make adetour
    to centre

فارسی به انگلیسی

دور زدن جناح دشمن
flank, outflank

دور زدن روی دایره
encircle

دور زدن سریع دور محور
twirl

دور زدن یک مانع
bypass

مترادف ها

twinge (فعل)
تیر کشیدن، دور زدن، پیچیدن، درد کشیدن

round (فعل)
گرد کردن، دور زدن، کامل کردن، بیخرده کردن

circle (فعل)
احاطه کردن، دور زدن، مدور ساختن، دور گرفتن

skirt (فعل)
احاطه کردن، دور زدن، دامن دوختن، دامن دار کردن، حاشیه گذاشتن به، از کنار چیزی رد شدن

environ (فعل)
محاصره کردن، احاطه کردن، دور زدن، دور کسی یا چیزی را گرفتن

orbit (فعل)
دور زدن، به دور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن

revolve (فعل)
تغییر کردن، دور زدن، گردش کردن، سیر کردن، چرخیدن، گردیدن

recur (فعل)
دور زدن، عود کردن، تکرار شدن، باز رخدادن

compass (فعل)
درک کردن، محدود کردن، دور زدن، محصور کردن، تدبیر کردن، نقشه کشیدن، اختراع کردن، مدار چیزی را کامل نمودن، جهت کردن، با قطب نما تعیین کردن

perambulate (فعل)
دور زدن، پیمودن، گردش کردن در

wamble (فعل)
دور زدن، چرخ خوردن، احساس تهوع کردن، دور چرخاندن

send round (فعل)
دور زدن

پیشنهاد کاربران

گشتن
در گفتار دو معنا دارد:
۱_ بیرون رفتن برای خوش گذرانی، چرخ زدن.
بریم یه دوری بزنیم: برویم بیرون.
۲_دست به سر کردن کسی یا چیزی ( مانند قانون ) ، فریفتن برای انجام کاری که نباید، پیچاندن.
نمی تونی پلیس رو دور بزنی: نمی توانی پلیس را بفریبی.
Bypass
Circumvent
Bypass
Do an end run around
دور زدن مانع، شخص یا مقامی به منظور مواجهه نشدن با آن مانع
چرخ زدن
get around
( کسی را یا چیزی را_فعل متعدی )
مانعی را که عبور از آن نیازمند درگیری است از راهی دیگر و بدون مواجهه با آن پشت سر گذاشتن.
نقش واسطه ای را عقیم گذاشتن
( بازرگانی و تجارت ) نقش یک واسطه را در معامله بی اثر کردن و تهیه کالا از راهی نزدیکتر به مبداء با قیمت ارزان تر.