دلتنگ شدن


    to feel homesick
    to be annoyed
    to take offence

پیشنهاد کاربران

خیره شدن و خیره گشتن دل ؛ دل تنگ و تاریک شدن :
رخم بگونه خیری شده ست از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم.
خسروانی.
کزین دیو دلتان چنین خیره شد
ز آواز او رویتان تیره شد.
فردوسی.
...
[مشاهده متن کامل]

بسی دادمش پند و سودی نکرد
دلش خیره بینم دو رخساره زرد.
فردوسی.
که خیره شد دلم از جور گنبد ازرق.
خاقانی.

خیره گشتن دل ؛ دل تنگ شدن . آزرده شدن :
چو بشنید خسرو دلش خیره گشت
ز گفتار ایشان رخش تیره گشت .
فردوسی .
Miss about میشه دلتنگی برای چیزی مثلا
Miss about for my mother good
دلم برای غذا های مامانم تنگ شده
Missing
powerless to resist
درمانده بودن در دوری

بپرس