دلال

/dallAl/

    broker
    go-between
    middle-man
    dealer
    middleman
    factor
    monger

فارسی به انگلیسی

دلال ازدواج
matchmaker

دلال بلیط در بازار سیاه
scalper

دلال خانه
house-agent

دلال در پارتی بازی و غیره
fixer

دلال در رشوه خواری و غیره
fixer

دلال سهام
stockbroker

دلال سیاسی
lobbyist

دلال شرط بندی
bookmaker

دلال محبت
pander

دلال مظلمه
pander, patsy

دلال معاملات ملکی
realtor, real estate broker, land-agent

دلال میوه
fruiterer

دلال هتل
courier

دلال و امر وی
the broker and his principal

مترادف ها

mediator (اسم)
میانجی، دلال

go-between (اسم)
میانجی، دلال محبت، دلال، رابط، واسطه

broker (اسم)
دلال، واسطه معاملات بازرگانی

dealer (اسم)
دلال، دهنده ورق، معاملات چی

fixer (اسم)
دلال، کارچاق کن، دوای ثبوت عکاسی

monger (اسم)
دلال، تاجر، بازرگان، فروشنده

middleman (اسم)
دلال، واسطه، نفر وسط صف، ادم میانه رو

chapman (اسم)
دلال، تاجر، واسطه سیار

solicitor-general (اسم)
دلال، معاون دادستان

پیشنهاد کاربران

میانجی
منبع. عکس فرهنگ ریشه واژگان فارسی دکتر علی نورایی
واژه ی دلال از ریشه ی دو واژه ی دل و آل فارسی هست. هر دو واژه ریشه اوستایی دارند.
لینک کتاب فرهنگ واژه های اوستا قرار می دهم دوستان ببینند
...
[مشاهده متن کامل]

زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

دلالدلالدلالدلالدلال
منابع• https://archive.org/details/1_20221023_20221023_1515
پاسَبز
داسار،
دلال dallāl ( واسطه ) : همتای این واژه ی عربی، واژه ی خراسانی ریبار ribār است.
در زبان کردی لهجه کرمانجی دلال اشاره به عزیز بودن داره
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جان باختن بشتافتیم
ای حیات عاشقان در مردگی
دل نیابی جز که در دل بردگی
من دلش جسته به صد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از ملال
گفتم آخر غرق تست این عقل و جان
...
[مشاهده متن کامل]

گفت رو رو بر من این افسون مخوان
من ندانم آنچ اندیشیده ای
ای دو دیده دوست را چون دیده ای
ای گرانجان خوار دیدستی ورا
زانک بس ارزان خریدستی ورا
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
غرق عشقی ام که غرقست اندرین
عشقهای اولین و آخرین
مجملش گفتم نکردم زان بیان
ورنه هم افهام سوزد هم زبان
من چو لب گویم لب دریا بود
من چو لا گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشستم رو ترش
من ز بسیاری گفتارم خمش
تا که شیرینی ما از دو جهان
در حجاب رو ترش باشد نهان
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن

broker
در مورد کلمۀ دلال در زبان ترکی:
دلال=1 - دیلال، سخن گیرا و جذاب، با زبان و حرف جذب کردن، با زبان و سخن کاسبی کردن، با زبان و گفتگو سود و فایده بردن ا - دیل ال= ( دیل ( تیل ) dil=زبان عضو چشایی ، زبان، سخن، حرف، بیان، گفتگو، . . . ) آل al =گیری، گیرش، ربایش، گیرندگی ، بند، بندش، قید، جذب، استخدام، کسب، در آمد، سود، فایده، رس، تصرف، تسخیر، رسید، بگیر، و. . . فعل امر آلماک almak=گرفتن، کسب کردن، جذب کردن، ربودن، بدست گرفتن، بدست اوردن، پیدا کردن، رسیدن، پیش رفتن، بهبودی یافتن، زیاد شدن، فایده بردن، سود بردن، توقیف کردن، چنگ زدن، قاپیدن، تصرف کردن، دریافت کردن. قبض کردن. اخذ کردن. ستاندن، حبس کردن، تسخیر کردن، مال خود کردن، ضمیمه کردن، الصاق کردن، وابسته کردن، استخدام کردن، و. . .
...
[مشاهده متن کامل]

دلال=2 - دیلال ، دلربا، دلستا، دلبند، و. . . ( دیل=دِل، فواد، قلب، خاطر، ضمیر، شکم، درون، مرکز، میان، وسط، جرئت، زهره، شهامت، ناز، و. . . ) آل=ربا، گیرا، بند، و جذب، گیرش، و. . . ) = دلربا، دلارام، دلبر، دلداده، محبوب، معشوق، خوشکل، دلفریب، رعنا، طناز، فتان، فتنه انگیز، فریبنده، قشنگ، ملیح، نازنین، دلپذیر، دلکش، و. . .
دل تیهو از چنگ طغرل بداغ - - - رباینده باز از دل میغ باغ ( اسدی )
دلال= کسی که درمیان ( دو کس یا کسب ) با سخن دلفریب و زیبا کسب در آمد می کند، و. . .

دلالی : Brokership
دلال : Business Broker - Broker
نظر دوستمون که گفته Scalper میشه دلال هم قابل بررسیه.
ویکیپدیا دلالی را Business Broker نامیده اما بدین شکل معنا کرده :
شغلی است که صاحب آن با معرفی و نزدیک کردن طرفین یک معامله به همدیگر، شرایط و خصوصیات معامله را برای آنان تشریح کرده و سعی می کند با تطبیق منافع طرفین، معامله را جوش دهد
...
[مشاهده متن کامل]

تعریف Scalper متفاوت هست :
🔴 a person who resells shares or tickets at a large or quick profit
شخصی که سهام یا بلیط ها را با سود زیاد یا سریع دوباره می فروشد
🔴 someone who buys things, such as theatre tickets, at the usual prices and then sells them, when they are difficult to get, at much higher prices :
◀️ A scalper offered me a $20 ticket for the concert for $90
🔴 a person who sells tickets at increased prices without official permission
◀️ We tried to get tickets, but the scalpers wanted $150 per ticket
◀️ What happens to the people caught buying tickets from a scalper?
🔴 someone who buys small quantities of shares, bonds, etc. and then sells them quickly in order to make a small profit

Scalper
در زبان کردی کرمانجی ( دِلال یا دَلال، هر دو گویش رایج است ) به طور کلی به معشوق گفته می شود. ( از طرف مرد به زن. یعنی فقط برای زنان به کار می رود نه برای مردان ) و معانی متعدد زیادی دارد:عزیز، یار، ناز و. . . .
زبان کرمانجی شاخه ای از کردی و بیشتر در شمال خراسان رایج است.
بروکر. . . . .
کمیسیونر . . . . . . . .
شیوه، عشوه، غمزه، غنج، کرشمه، ناز، اخمناز، نازوادا | واسطه، امانت فروش، سمسار، کارچاق کن
همه اش در جای خود درست هست اما آنهایی که در معنی کرشمه کوشش کرده اند تشدید آنرا طبعا نباید در نظر می آوردند، که اگر با تشدید منظور باشد اسم مشدداز شخص صاحب دلیل در بسیاری هست، یعنی بسیار دلیل آورنده مثل جبّار و فرّار
دلال: [اصطلاح حقوق]کسیکه با دریافت حق معینی واسطه بین خریدار و فروشنده می شود.
اصلن فک نکنم اون معنی و مفهومی که ما از دلالی در ذهن داریم تو انگلیسی موجود باشه :///
دَلال به معنی ناز و عشوه درسته اما اونی که معادل فارسیش نوشتین کاملا اشتباهه و مترادف نیستن اصلا دلّال با تشدید لام به معنی واسطه و میانجی هستش . . . . . چون ما هم عربی دلّال با معنی میانجی داریم ا ما
...
[مشاهده متن کامل]
اسم دختر کاملا متفاوته هم اعرابش هم معنیش . . . لطفا اصلاح کنید . . . . با تشکر دَلال هلالی هستم . . . .

دلال : کسی که براى شغلش دلیل میاورد.
دلال = دلالتگر = راهنما
شاید اسم فاعل دلالت گریعنی راهنما باشد مثل فعال
دلال = دلالتگر = راهنما
شاید از ریشه دلیل و صیغه مبالغه باشد یعنی کسی که برای انجام معامله بشدت دلیل تراشی میکند
دلال بمعنی ناز کش دوست داشتن
دلالت کننده ، دلیل آوردنده
در پهلوی " داسار " ، نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
داساری = دلالی ، سوداگری

ناز پرورده
کارچاق کن
سوداگر
کمیسیونر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)