تجاوز

/tajAvoz/

    aggression
    breach
    encroachment
    impingement
    inroad
    offense
    transgression
    trespass
    violation
    invasion
    misfeasance

فارسی به انگلیسی

تجاوز به حقوق دیگران
infringement

تجاوز به حقوق کسی
abuse

تجاوز به عنف
rape

تجاوز به عنف کردن
violate, rape

تجاوز به مقدسات
sacrilege

تجاوز جنسی
assault, molestation, ravishment, violation

تجاوز جنسی کردن
rape, ravish

تجاوز کار جنسی
rapist

تجاوز کارانه
aggressively, [adj.] aggressive

تجاوز کردن
encroach, impinge, invade, overstep, poach, transgress, violate, trespass

تجاوز کردن از حد چیزی
exceed

تجاوز کردن از حد معینی
overshoot

تجاوز کردن به حقوق دیگران
infringe

تجاوز کردنی
violable

تجاوز کننده از سرعت مجاز
speeder

مترادف ها

violation (اسم)
نقض عهد، تعدی، تجاوز، بلاء، نقض، تخلف، تخطی

offense (اسم)
توهین، حمله، رنجش، دلخوری، تجاوز، یورش، اهانت، گناه، بزه، تقصیر، لغزش، هجوم، قانون شکنی

attack (اسم)
حمله، تجاوز، یورش، تعرض، تاخت، تاخت و تاز، تکش، اصابت یا نزول ناخوشی

assault (اسم)
حمله، تجاوز، یورش، حمله به مقدسات، اظهار عشق

belligerence (اسم)
جنگ، تجاوز، محاربه، کج خلقی

infringement (اسم)
تعدی، تجاوز، تخلف

encroachment (اسم)
تجاوز، دست اندازی، تخطی

transgression (اسم)
تجاوز، گناه، خطا، تخلف، سر پیچی، عصیان

belligerency (اسم)
تجاوز، حالت ادم متجاوز

overrun (اسم)
تجاوز، تجاسر، اب لبریز شده

پیشنهاد کاربران

نگره های فارسی نیما و گیرا به سان جایگزینی برای واژگان عربی متجاوز ( تجاوز کننده ) و تجاوز :
برافزون - نمونه: “قدرت برافزون این مقام، نگرانی هایی را ایجاد کرده است.
”مرزپوش ( مرز پوش ) - نمونه: “رفتار مرزپوش او بانی ناخوشی همکارانش شد. ”
...
[مشاهده متن کامل]

پاگستر ( پا گستر ) - نمونه: “آن پاگستری بود که به حریم خصوصی دیگران احترام نمی گذاشت. ”
فرارو ( فرا رو ) - نمونه: “سیاست های فراروی دولت با اعتراض مردم روبرو شد. ”
فرامرز ( فرا مرز ) - نمونه: “رفتار فرامرز او در جلسه، همه را شوکه کرد. ”
حدبر ( حد بر ) - نمونه: “قوانین جدید برای مقابله با حدبران تصویب شد. ”
فراپا ( فرا پا ) - نمونه: “فراپا بودن در روابط اجتماعی پسندیده نیست. ”
مرزرُبا ( مرز ربا ) - نمونه: “مرزرباها در سازمان شناسایی و اخراج شدند.
بیش رو ( بیش رو ) - نمونه: “بیش روها در مصرف منابع، آینده را به خطر می اندازند. ”
فراخیز ( فرا خیز ) - نمونه: “فراخیزان در این جامعه جایی ندارند. ”
گذرگر - نمونه: “او گذرگری بود که به حقوق دیگران اهمیت نمی داد. ”
حقربا ( حق ربا ) - نمونه: “حقرباها در جامعه جایگاهی ندارند. ”
فراجهش ( فرا جهش ) - نمونه: “فراجهش این مدیر باعث اغتشاش در سازمان شد. ”
پیش دو ( پیش دو ) - نمونه: “پیش دویی او در کارها بدون هماهنگی، مشکل ساز است. ”
فرارس ( فرا رس ) - نمونه: “فرارسان همیشه با مشکل روبرو می شوند. ”
فراره ( فرا ره ) - نمونه: “فراره بودن در کار، احترام حرفه ای را از بین می برد.
فراپَر ( فرا پر ) - نمونه: “فراپرها در محیط کار دوستی پیدا نمی کنند. ”
حق گیر ( حق گیر ) - نمونه: “حق گیران حقوق دیگران را نادیده می گیرند. ”
ورادست ( ورا دست ) - نمونه: “ورادستی او در اختیاراتش مشکل ساز شده. ”
حدگسل ( حد گسل ) - نمونه: “حدگسلی این کارمند سبب شد اخراج شود. ”
فراجو ( فرا جو ) - نمونه: “فراجویان در این سازمان جایی ندارند. ”
حق پوش ( حق پوش ) - نمونه: “حق پوشان دیر یا زود شناسایی می شوند. ”
حق تاز ( حق تاز ) - نمونه: “حق تازی در روابط انسانی نابخشودنی است. ”
مرزکوب ( مرز کوب ) - نمونه: “مرزکوبان حقوق دیگران را زیر پا می گذارند. ”
فراکش ( فرا کش ) - نمونه: “فراکشی او از اختیاراتش باعث بی نظمی شد. ”
رَدمرز - نمونه: “رَدمرز بودن او همه را آزرد. ”
فراپی - نمونه: “فراپی در کارش باعث اخراجش شد. ”
برگذر - نمونه: “برگذران حقوق دیگران را نادیده می گیرند. ”
فراپو - نمونه: “فراپویی او در این پروژه مشکل ساز شد. ”
حق خور - نمونه: “حق خوری در هیچ شرایطی پذیرفتنی نیست. ”
فراجه - نمونه: “فراجه بودن او همه را ناراحت کرد. ”
رخنه گر - نمونه: “رخنه گران حریم دیگران احترام ندارند. ”
بیش کش - نمونه: “بیش کشی او در اختیارات مشکل ساز بود. ”
مرزخر - نمونه: “مرزخری در هیچ محیطی پذیرفته نیست. ”
فراچش - نمونه: “فراچشی او در این موضوع نابخشودنی بود. ”
تنداز - نمونه: “تندازی او در این جلسه غیرحرفه ای بود. ”
فراگر - نمونه: “فراگرها محبوب نیستند. ”
پارد ( پا رد شدن ) - نمونه: “پاردها در تیم جایی ندارند. ”
مرزشُد - نمونه: “مرزشُد بودن او آزاردهنده بود. ”
بیشخو - نمونه: “بیشخویی او مشکل ساز شد. ”
تاشکن ( تا شکستن ) : “تاشکن ها رعایت نمی کنن. ”
رهگم ( راه گم کردن ) : “رهگم بودن یعنی خط قرمز رو رد کردن. ”
فراپیچ ( فرا پیچیدن ) : “فراپیچ ها قانون رو دور می زنن. ”
تشر ( تند شر ) : “تشر بودنش همه رو اذیت می کنه. ”
برزش ( بر زشتی ) : “برزش ها رو باید گوشمالی داد. ”
پیشتک ( پیش تکاپو ) : “پیشتک ها به حریم بقیه احترام نمی ذارن. ”
تَرپا ( تر پا گذاشتن ) : “تَرپا بودن تو امتحان یعنی تقلب کردن. ”
تَخش ( تخطی شکستن ) : “تَخش ها جایی تو تیم ما ندارن. ”
بِش ( بی شرمی ) : “بِش بودنش باعث شد از تیم بیرونش کنن. ”
پیشر ( پیش رفتن ) : “پیشرها از حد خودشون خارج میشن. ”
نَف ( نفوذ فشار ) : “نَف بودنش باعث شد همه ازش دوری کنن. ”

سلیم
تجاوز: گذشتن از گرداگرد پیرامون یک سرزمین یا زیستگاه یا آدمی.
* دست درازی کردن با خشونت یا بی خشونت به هر آدمی چه خانم و دختر یا آقا و پسر باشد.
در مطلب قبلی ( الف ) فعل /تَجَاوَزْ /جا افتاده بود اصلاح می کنم:
تَجَاوَزْ/فعل امر عربی به معنی: درگذر، گذشت کن، عفو کن، ببخش
تَجَوَز/فعل امر عربی به معنی: درگذر، گذشت کن، عفو کن، ببخش
مثال : در دعا برای میت در نماز جنازه
159/4 ( ( اللَّهُمَّ عَبْدُکَ وَابْنُ أَمَتِکَ احْتَاجَ إِلَی رَحْمَتِکَ، وَأَنْتَ غَنِیٌّ عَنْ عَذَابِهِ، إِنْ کَانَ مُحْسِناً فَزِدْ فِیْ حَسَنَاتِهِ، وَإِنْ کَانَ مُسِیْئاً فَتَجَاوَزْ عَنْهُ ) ) [1]
...
[مشاهده متن کامل]

( اى الله! این شخص بنده‏ ى تو و فرزند کنیز تو است که به رحمت تو نیازمند است، و تو از عذاب دادن او بی نیازى، اگر نیکوکار است بر نیکی‏هایش بیفزاى، و اگر بدکار است از او گذشت بفرما ) .
منبع:
[1] الحاکم و آنرا صحیح دانسته و ذهبی با او موفقت کرده است 1/359، ونگا: أحکام الجنائز أثر ألبانی ص125.

درازدستی
دست درازی
کردن
تجاوز: فراتر رفتن از حیطه ی قانونی ـ فرهنگی، اخلاقی و یا طبیعی خویش و ایجاد ناهمخوانی با یک پدیده با تازش و یا دست اندازی به روند طبیعی آن. ( https://www. cnrtl. fr/definition )
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زاستر zāstar ( دری ) .
...
[مشاهده متن کامل]

تعدی: اقدام گام به گام یا ناگهانی برای بالا کشیدن دارایی دیگران و یا غصب حقوق کسی.
( https://www. cnrtl. fr/definition/empeitement )
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: زغم zoqam ( دری ) .
تخلف ( = تخطی ) : سرپیچی از یک قانون یا اجرا نکردن، ضعیف اجرا کردن، چیز دیگری را به جای آن اجرا کردن یا منحرف کردن آن از روندی که باید باشد و تضعیف آن چه که باید به آن احترام گذاشت؛ از میان بردن اعتماد دیگران به خویش و یا رفتن به جایی که نباید رفت و انجام دادن کاری که نباید کرد.
( https://www. cnrtl. fr/definition/violation ) .
همتای پارسی این واژه های عربی، اینهاست:
آخر āxer ( سغدی )
اخواس axvās ( سغدی: اخوای axvāy ) ،

تَجاوُز: ١. دستدرازی، دست - اندازی، دستیازی، چنگدرازی، چنگ - اندازی، چنگیازی، مرزشکنی، هریمشکنی ٢. سرپیچی ٣. یورش، تازش ۴. گذشت، چشمپوشی، بخشش، آمرزش
رابطه جنسی اجباری و با کتک خشونت
کار کثیف، بی وجدانی، بی ناموسی
در کشورهای عربی به معنی :سبقت غیر مجاز. ( رانندگی ) .
وتجاوز ( فارسی ) به عربی= غصب وإعتداء علی إعراض الناس.
حمله جنسی
حد شکنی
ورا رفتن
بیش از حد به حریم شخصی یک کشور یا فرد یا . . . نزدیک شدن و دست درازی و . . .
بیش از حد به حریم شخصی کسی نزدیک شدن که در آن شخص/کشور مورد آزار و ستم قرار میگیرد "چه با حرف چه با نماش و چه به طور فیزیکی "
زورگایی
تصرف کردن غارت کردن مال خود کرد
تجاوز:از اندازه خود فراتر رفتن،
زورمُرزیدَن .
مرزیدن. [ م ُ دَ ] ( مص ) نزدیکی کردن. مقارنه یافتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . رجوع به مُرز شود
‏رَنپیدن = تجاوز کردن
رَنپش = تجاوز
{شاید با rape انگلیسی همریشه باشد}
بن مایه: فرهنگ سغدی، دکتر بدرالزمان قریب
‎#پارسی دوست
تجاوزیدن به کسی/جایی/چیزی.
Assault
زورگویی ستم کاری =تجاوز
پا از حد دراز کردن
حد شکنی٬مرز شکنی٬اجحاف٬دست درازی به حریم شخصی دیگران
حمله ی نامشروع به کسی چه زبانی چه غیرزبانی
درازدستی
تجاوز
نفوذ بیش از حد نیاز
چنگال یازی
زیاده روی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس