در زبان لکی : آییل a'eel
بچم ( بچه ام ) :مای بی بی. واژه در کودکی آموخته می شود.
درزبان سنگسری
بچه ها : کاتا
دختر بچه : کَکٮچا
پسر بچه : کُتٮ
بچه ( در رپ پارسی ) :
دوست دختر، همسر
بچه همون پارسی baby هست که انگلیسی زبانا به شریک عاطفی/جنسیشون میگن
بچه ای که نابینا _ناشنوا _ مشکلات فیزیکی جسمی بدنیا میاد بخاطر کاری که مادربزرگش انجام داده چون مربوط به خانه اول چارت تولد که مربوط به مادربزرگ و پدربزرگ
در پارسی پهلوی به شیوه وَچه بوده است و یکی از واژگان پارسی است که در آن واجی به همراه تشدید خوانده می شود.
بچه، کُر، زاک، چُک، زاد، کُدک، کودک، وچک، وچ، زادوک، زاروک، مندار، منال، کُرپه، رود، ببه، باوه بچم فرزند است
بچه به زبان سنگسری
کوتِه coteh. . . . . کسو نو cesino. . . . . . . طِفل tell
پسر . . . . . پور
پسر کوچک. . . . کِس پور
پسر بزرگ. . . . مِس پور
دختر . . . . . دوت
دختر کوچک. . . . کِس دوت
... [مشاهده متن کامل]
دختر بزرگ. . . . . مِس دوت
نوزاد . . . . کالکو calico
بچه نیاز در بنیان خانواده
ز بچه آید نشاط جاودانه
بچه اعصا دست پدر و مادر در خانواده
بچه صالح جام می است در صراحی و باده
ز تربیت سالم بچه صالح آید با پای پیاده
ز بچه در هر موجودی ماهیت شود جاودانه
بی بچه گرمی نیست در کانون خانواده
بچه با عشق و مستی در خانواده شادمان آمده
لبخندبچه چون شاخه نبات در دل وجان آمده
بچه سرمایه خانواده این در همه داستان آمده
پدر بزرگ و مادر بزرگ نوه در بغل انگار با جامی از شهد عسل آمده
ز آواز خوش بر بچه چون بلبل و قناری بر سور گل آمده
پارسی بچه باغ گل در گلزار در خانواده
بی گل نیست در گلزار و دشت بلبل و پروانه
واژه بچه
معادل ابجد 10
تعداد حروف 3
تلفظ bačče
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: vačak]
مختصات ( بَ چِّ ) ( اِ. )
آواشناسی baCCe
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ بزرگ سخن
فرهنگ لغت معین
واژه بچه کاملا پارسی است چون در ترکی می شود Bebek در عربی طفل این واژه یعنی بچه صد درصد پارسی است.
گاهی در زبان محاوره ای در مقام تحقیر و ناسزا به آحاد اعم از کوچک و بزرگ بکار میبرند
- - کُتِه ( بچه ی معمولا حیوان ) در مازنی.
سَگِ کوته.
البته کِتِه هم شنیدم.
معنی بچه در زبان کردی :کورپه ، منال، زار و، زاروک
کودک یا خردسال
گاهی ارباب یارعیس ازاین کلمه استفاده میکند که درواقع نوچه یانوکرخودرا صدا میزند.
اصطلاح هم وجود دارد:بچه شده ای؟اینکاردرستی نیست، بچه هاچنین کاری راانجام میدهندوازتوبعیداست.
بچگی یاکودکی کردن ( البته بدور از اصطلاح بالا ) : شیطانی ( بازیگوشی ) کردن، لوس کردن خوددربرابر کسی.
نی نی، اندک سال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد، جوان، بالغ، مرد، پیر، همکار، هم شاگردی، رفیق، کم تجربه، ناپخته، شاخه تازه، نهال نورسته، پاجوش
بچه:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " بچه" می نویسد : ( ( بچه در پهلوی وچّگ waččag بوده است. ریخت بیی ِ این واژه در پارسی بچه شده است و ریخت گیی آن " گوچگ " و سرانجام "کوچک " ) )
( ( یکی بچه بودش چو گرگ سترگ
... [مشاهده متن کامل]
دلاور شده ، با سپاهی بزرگ. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 239. )
واژه ی بچه از واژه اوستایی vet - ( e ) s o به معنای یکساله در ریخت وچک ( =بچه ) گرفته شده است . همانطور که امروزه در گیلکی وچک به معنای بچه می باشد .
بچه به ترکی: اوشاق، بالا، جوجوق
childer
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)