برف

/barf/

    snow

فارسی به انگلیسی

برف ابکی
slop

برف امدن
snow

برف انبار
heaped up, snow-drift, [n.] snow - drift

برف انباشت
drift, snowbank, snowdrift

برف باد
flurry

برف باد اورد
snowdrift

برف باریدن
snow

برف بند
snow fence, snowbound

برف بند شده
snowbound

برف پاک کن
windscreen wiper, snow - sweeper, snow - plough

برف پهنه
snowfield

برف جمع کن
snowplow

برف خورده
small drizzling rain

برف دانه
snowflake

برف روب
snow-sweeper, snow-plough, snowplow

برف روبی
cleaning the snow

برف ریزه
hoar - frost, sleet, snowflake

برف زده
snowbound

برف سان
snowy

برف سنج
snow-gauge

مترادف ها

hydrometeor (اسم)
تگرگ، وجود بخاراب در هوا، باران، برف

snow (اسم)
برف

پیشنهاد کاربران

آرش کیانی؛ قوم کولی وآواره که از سیبری تا چین یک اتاق نساخته پس از شکست از روسیه و شهرسازی روسها تازه یادشان افتاد نه شهردارند نه دیوار نه دژ نه سقف نه کف نه کاخ نه کوخ نه استاد؛شاگرد؛ میز . . . . افتادن به جان زبانهای شهری وبا لهجه برا خودشان کلمه ساختن مثلا ارابه را گفتن هارابا وبعد هاربا واین شده خودرو - کوبیده را میگن کافتا -
...
[مشاهده متن کامل]

برف همان puffirبمعنی ترد وپفکیه - فردا نگین فیر ترکیه و فارسی از ترکی گرفته

بَرف ، بروفه ؛ مرتبط با مفهوم مشترک کلمه ی approve در زبان انگلیسی
تحلیل و تفسیر و فلسفه ی ایجاد و پیدایش این کلیدواژه از طریق قانون و قواعد ایجاد کلمات در متن زیر تبیین شده است ؛
approve ؛ با ترجمه و برگردان آن به زبان فارسی با یک تعریف موازی و غیرانطباقی با ریشه ی این کلمه به معنی تأیید شدن
...
[مشاهده متن کامل]

تحلیل و تفسیر و فلسفه ی ایجاد و پیدایش این کلیدواژه از طریق قانون و قواعد ایجاد کلمات و کلمات هم خانواده به لحاظ یک مفهوم مشترک در ابعاد کاربردی مختلف در متن زیر تبیین شده است ؛
حرف ( پ ) در کلمه ی approve در قانون قلب ها و منقلب شدن حروف به سمت حروف دیگر جهت ایجاد کلمات در ابعاد کاربردی مختلف به دلیل محل و نقطه ی مشترک صدور آوا از ابزارهای ایجاد کلام واقع شده در دهان قابل تبدیل به حرف ( ب ) می باشد به طوری که بدون در نظر گرفتن افزونه ی حرف آ در ابتدای ساختمان این کلمه و مشاهده کلمه ی پُرُف یا پُرُوْ از طریق این قانون کلمه ی بار در ساختمان این کلمه قابل مشاهده می شود.
چنانچه حروف کلمه ی بار را نیز بخواهیم از همدیگر تجزیه و تحلیل کنیم ، افزونه ی حرف ب در ابتدای ساختمان کلمه ی بار برای کلمه ی آر که حرف ب به آن چسبیده است به معنی با بار و یا دارای انرژی جهت وار شدن و وَر آمدن قابل مشاهده است.
روند جریان سیال مفهوم کلمه ی بار در آبراه سیال کلمات جهت مشاهده کلمات هم خانواده در ساختمان کلمه ی باریک، که حرف ( ک ) در انتهای ساختمان این کلمه نماد تصغیر و کوچک سازی می باشد به معنی کم بار و دارای بار کم قابل تعریف است.
پروفایل ؛
با توجه به تاریخچه و پیشینه و ریشه ی مشترک زبان ها در مبحث زبانشناسی، تعریفی که قابل تحلیل و تفسیر می باشد بدینصورت قابل تبیین می شود ؛
کلمه ی پروفایل به لحاظ معنا و مفهوم نهفته در صندوقچه ی اسرارآمیز این کلیدواژه در قانون و قواعد ایجاد کلمات مرتبط با اصطلاح پُرُف کردن لباس و پاراف کردن و کلمه ی aprovied با ترجمه و برگردان آن به زبان فارسی به معنی تایید شدن و professional به معنی حرفه ای و همچنین کلمه ی بروفه و بَرف و بروفن و پارافین و پروفسور و پروفیل و. . . می باشد.
کلماتی مثل پُرُوْ و پروف و پاراف کردن و بروفن و برف و بروفه که به معنی دارای انرژی و نیرو و دارای بار و بارگذاری شده دارای معنا و مفهوم می باشد از کلمه ی پارا پارس پریز پرزیدنت پُرس پرستار و. . . منشعب شده است.
در مجموع کلمه ی پروفایل به معنی بارگذاری جهت به بار آمدن و به بَر و رو آمدن دارای معنا و مفهوم می باشد. یعنی قسمتی یا بخشی که اطلاعات خودمان را در آن بارگذاری می کنیم.
پُرُو یا پُرُوف ؛ پروف کردن لباس با ریخت دیگر آن بُرُو یا بروف کردن به معنی لباس را در بَر کردن و بارگذاری و بَر و رو دادن به لباس جهت تایید شدن یا بَر و رو ایجاد کردن برای لباس که با نگارش این کلمه در زبان انگلیسی approve به معنی تأیید شدن می باشد.
و یا به معنی به تن کردن لباس جهت برآمده شدن یا وَرآمدن لباس.
به گونه ای که اگر از طریق قانون و قواعد ایجاد کلمات برای ساختمان کلمه ی پُرُو افزونه ی حرف آ را به عنوان باب ورود به کلمه نصب کنیم کلمه ی approve به معنی تأیید شدن قابل مشاهده می شود.
برف ؛ این کلمه نیز که در نزولات آسمانی در فصل زمستان باعث بارگذاری جهت به بار آمدن و باروری طبیعت می شود و دارای عینیت است در عالم واقع منطبق با این تعریف می باشد.
بروفه ؛ بُروف شده ، پاراف شده ، بارگذاری شده و دارای بار و به بار آمده و دارای بَر و رو و با تعریف دیگر آن به معنی خوش بَر و رو.
بروفن ؛ این کلمه نیز مرتبط با مفهوم کلمه ی برف در علم پزشکی جهت بارگذاری و باررسانی مواد لازم به بدن جهت تسکین درد یک اصطلاح رایج می باشد.
همچنین تعریف فوق برای کلمه ی پروف در کلمه ی پروفسور و پروفسشنال به معنی پُر بار و دارای بار با تعریف موازی آن به معنی حرفه ای دارای عینیت و انطباق می باشد.
کلمه ی دیگری که با این تعریف جور در می آید کلمه ی پارافین که در شمع سازی رایج می باشد به معنی دارای بار قابل مشاهده می باشد.
پاراف ؛ اصطلاح پاراف کردن نامه ها در مکاتبات اداری در زمانی می باشد که نامه ها قبل از ارسال جهت تایید شدن نهایی آن بازبینی و ویرایش و نگارش می شود.
پروفسور ؛
این کلمه از ترکیب دو کلمه با یک مفهوم مشترک ایجاد شده است کلمه ی پارس و فارس و با ریخت پارس فارسور و با ریخت خلاصه شده ی آن پروفسور
در لابلای توضیحات ذیل که در مورد کلمه appraisal
آمده است فلسفه پیدایش کلمه پرفسور خدمت عزیزان تبیین گردیده است.
قبل از اینکه به باطن و ریشه ی کلمه appraisal ورود کنیم و این کلمه رو تفسیر کنیم یک نگاهی به کلمه پارس و یا فارس داشته باشیم.
اگر از قانون اولویت تلفظ نسبت به نگارگری و صورتگری حروف در زبانهای مختلف به این مقوله ورود کنیم با توجه به قانون چرخش و تغییر شکل حروف در غالب کلمه، کلماتی مثل پارس فارس پرایس پرافیس پروفسشنال پروفسور پرافیت پاریس پیریس پارادیس پُرسش پِریز فارس سیراف سُفره سَفر اَسفور سَفیر مسافرت حتی کلمه صفر از یک ریشه می باشند که هر کدام کاربرد خودشان را در جایگاه خودشون ولی از یک راسته مفهومی دارند.
کُلاً پارس یعنی سرزمین نور و نیرو سرزمین انرژی و کسب انرژی.
حالا چطور این مفهوم در این کلمه وجود دارد به این صورت که کلمه ی پارادایس که تحت عنوان باغ بهشت و باغ پرندگان بهشتی از اون تفسیر شده از همین مفهوم شکل گرفته.
کلمه پِریز یا پاریس و پیریس در لهجه های محلی که ما در امکانات امروزی از اون انرژی الکتریکی رایس و پرایس می کنیم نیز همین رویه موجود است.
البته اگر در بُعد ادبیاتی هم نگاهی داشته باشیم کلمه پُرسش نیز یعنی کسب بار علمی و حل مسئله.
و در بُعد و کاربرد مواد غذایی نیز اصطلاح یک پُرس غذا همین مفهوم را دارد.
یا کلمه پروفسور که به شخصی که در مرزهای علم مشغول دادن اطلاعات به جامعه بشری می باشد.
و یا کلمه پرافیت که در زبان لاتین تحت عنوان پیامبر ترجمه گردیده یعنی شخصی که انرژی را از مخزن اصلی خود به جامعه بشری می رساند.
لذا با این تفاسیر کلمه appraisal که تحت عنوان ارزیابی برای دادن امتیاز یا درجه و پاداش ترجمه شده است به معنی پریز نمودن یا پرایز نمودن جهت ایجاد مفهومی به نام پرزیدنت نیز از همین مفهوم شکل گرفته.
یک توضیحی هم برای فلسفه ی پیدایش کلمه صفر اگر داشته باشیم این است که در زبان ترکی امروزی و فارسی قدیم و لهجه های موجود محلی به صفر که عدم عدد در درس ریاضی است، نول گفته می شود.
کلمه نول بُعد نبودن چیزی را تداعی می کند که در صنعت برق اصطلاح فاز و نول هم در حال استفاده می باشد. ولی کلمه صفر بُعد دایره بودن و نقاشی اون عدد می باشد که اون نماد یعنی صفر که به صورت دایره میان تهی می باشد، دایره هم نماد گردش و چرخش و سفر و مسافرت و سفیر یا اَسفور که عرب ها به گنجشک می گویند و انگلیسی های امروزی Sparrow که با لهجه خودمان همان اَسفور به مفهوم پرنده مسافر می باشد.
علت اینکه حرف س در کلمه صفر به ص تبدیل شده به علت اشتباه نکردن این مفهوم در مکاتبات در دو کاربرد مختلف هست. مثل کلمه سَد در رشته عمران و صَد در ریاضیات که هر دو یک مفهوم در دل خود دارد ولی در دو جایگاه کاربردی در حال استفاده می باشد. یا مثل دو کلمه صوت و صدا که از یک خانواده ولی در دو جایگاه متفاوت در حال استفاده می باشد. به این صورت که با توجه به ذات حرف ( و ) و ( آ ) کلمه صوت جریان صدا را بیان می کند و صدا عمل ایجاد صوت را بیان می کند.
کلمه فَرَس هم در عربی که به معنی اسب ترجمه شده از همین مفهوم به معنای پُرنیرو پرانرژی می باشد. نمونه مشابه همین کلمه در انگلیسی Horse می باشد که حرف ف در این کلمه phorse حذف شده است.
البته یک کلمه هم خانواده با کلمه appraisal کلمه approve می باشد که اصطلاحاً با ترجمه ی تایید کردن باب شده است و حرف s برای تلفظ راحت تر حذف گردیده است. نمونه مشابه این دو کلمه در زبان فارسی برای کلمه ی بار کلمه آری هست که حرف ب به معنی با در کلمه ی آر و بار به معنی با انرژی یا دارای بار که هم خانواده با آرمان ارتش آریا آرام آرامش و غیره می باشد. یعنی با آری گفتن و approve کردن مقوله ی انرژی دادن و ایجاد حس مثبت برقرار می گردد.

سپیدبار، دانه سفید، یخ بار
لیولنگ
( لی - ولنگ ) لی - ولنگ. [ وْ ل َ / ل َ یو ل َ ] ( اِ ) برف. ( جهانگیری ) . برف و آن چیزی باشد سفید که در زمستانها مانند پنبه حلاجی کرده از آسمان فروبارد و به عربی ثلج خوانند. ( برهان ) . صاحب برهان گوید: ظاهراً در معنی لغت تصحیف خوانی شده است و ترف را برف خوانده اند. ||
برف واژه ای فارسی و برگرفته از واژه �vafr� در فارسی میانه می باشد که با واژه �vafra� در اوستایی هم ریشه می باشد .
در پهلوی اسنیزگ نیز به چم برف به کار میرفته
برف=ثلج
بژ
بشک
برف کلمه ای فارسی است که از فعل باریدن گرفته شده ریشه آن بار بوده وقتی پسوند ه بدان اضافه می شود به شکل باره در می آید که به مرور ه به ف تبدیل شده و بارف یا برف می شود
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
زبان های ترکی�در چند مرحله بر�زبان فارسی�تأثیر گذاشته است. نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، در زمان حضور سربازان تُرک در ارتش�سامانیان�روی داد. پس از آن، در زمان فرمان روایی�غزنویان، �سلجوقیان�و پس از�حملهٔ مغول، تعداد بیشتری�وام واژهٔ�ترکی به زبان فارسی راه یافت؛ اما بیشترین راه یابی واژه های ترکی به زبان فارسی در زمان فرمانروایی�صفویان، که ترکمانان�قزلباش�در تأسیس آن نقش اساسی داشتند، و�قاجاریان�بر ایران بود.
...
[مشاهده متن کامل]

• منابع ها. تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
• تاریخ ادبیات ایران، ذبیح الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیهه، ۱۳۷۴
• حسن بیگ روملو، �احسن التواریخ� ( ۲ جلد ) ، به تصحیح�عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. ( مصحح در پایان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات�ترکی�و�مغولی�رایج در متون فارسی از سده هفتم به بعد را نوشته است )
• فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
• غلط ننویسیم، ابوالحسن نجفی، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
• فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمه مهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹

برفبرفبرفبرف
کسوت کافوری ؛ کنایه از برف که کوه و دشت را پوشانیده باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) .
برف: راه رفتن بر روی برف وصدای آن " نام کار " ویا " اسم فعل " آن را به دست داده است. به لکی: " وِیَر".
برف فیلمی به کارگردانی مهدی رحمانی و نویسندگی حسین مهکام و مهدی رحمانی محصول سال ۱۳۹۲ است.
• رؤیا تیموریان
• افشین هاشمی
• محمدرضا غفاری
• آناهیتا افشار
• رابعه مدنی
• مینا ساداتی
• میلاد کی مرام
• شیرین یزدان بخش
سی و دومین دوره جشنواره بین المللی فیلم فجر
برف
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/برف_(فیلم_۱۳۹۲)
برف barf در اوستایی: وفره vafra ( خوشبخت کننده ) ؛ در سغدی: وفرا vafrā؛ در پارتی، مانوی و پهلوی: vafr با همان معنی اوستایی است.
برف:ورف، وفره، وفر، وپر، ژاله، وییَر
نامهای دیگر برف درزبان پهلوی و. . .
واژه برف
معادل ابجد 282
تعداد حروف 3
تلفظ barf
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: varf] ‹ورف›
مختصات ( بَ ) [ په . ] ( اِ. )
آواشناسی barf
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
فرهنگ لغت معین
فرهنگ کوچک زبان پهلوی
کردی جنوبی: وَفر=wafr
کردی مرکزی:بَفر=bafr
قره قره کردن در حلق بخاطره صدایه قررر که در تهه حلق ایجاد میشود هستش توروخدا دیگه ریشه یابی نکن
مثلا در هنگام خستگی میگم پوف!! حتما به معنای پوفکه!!!
یا خرو پوف در خواب به معنایه خورشیده حتما
بعضی واژه ها از صدا ساخته شده تورو خدا نکنینننن
برف سنگسری ورف ( weref )
برف چه آرام می بارد
چه دل آرام می بارد
داند که با باریدن خیر فراوان می آرد
با باریدن بر تاج کوه خیر در بهاران می آرد
با باریدن برف بر کوه و دشت حیات اسان می آرد
...
[مشاهده متن کامل]

این چه سریست که آن سان می بارد
بعد از هر باریدن برف باد وطوفان برف را به جریان می آرد
برف در دره ها و جان پناه انباشه در بهاران اب جریان می آید
این چه اسراریست از طرف کردگار این جریان آن سان می آید
پارسی هر جریان از سوی کردگار رازیست که دانایان میداند
این نظم عجایب خلفت است که آن سان می اید

چادر احرام . [ دَ / دُ رِ اِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از برف . ( آنندراج ) : از پشت کوه چادر احرام برکشدبر کتف ابر چادر ترسا بر افکند. خاقانی . کعبه ز آتش ساز چون بر فرق کوه چادر احرامیان پوشیده اند. خاقانی .
فرش عاج . [ ف َ ش ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از برف که روی زمین را سفید کرده باشد. ( از برهان ) .
در فارسی میانه به برف:سنزاگ ( Snezag ) می گفتند
و در زبان های دیگر
لهستانی : Śnieg
روسی : Снег ( Sneg )
آلمانی : Schnee
انگلیسی : Snow
فرانسوی : Neiger
اسپانیایی : Nieve
ایتالیایی : Neve
لاتین : Nix
دانمارکی : Sne
بلاروسی : Снег ( Snieh )
ترکی: قار
در زبان لکی یا پهله یا همون پهلوی به برف ویر می گویند دوست عزیز هم اشاره فرمودن در زبان پارتی ویفر گفته می شود
برف درزبان تُرکی= ( ( قِرقیز ) ) دلیل اثبات: قِر= آب سرد ، شاهدمثال: قرقره کردن یعنی آب را در حلق گرداندن. و همچنین قیز= توده انباشته بنابراین
قِرقیز= توده انباشته آب خیلی سرد شده ویخ زده منجمدبصورت بلورهای سفید= برف زمستانی.
...
[مشاهده متن کامل]

البته برخی ترکها این مساله را قبول ندارند زیرا در زمان خلافت ابوبکر زنی بنام قرقیزه حاکم گرجستان بوده وبه خاطر همین دریای سیاه را قرقیزه می نامیدند. یعنی با برداشت غلط ازنام این زن چنین رواج یافته که قرقیز مصداق آب است واز اینکه در زبان ترکی، سیاه = قرا ، با یک استنباط اشتباهتر
دریای قرقیز را دریای سیاه نامیده انداحتمالاً به این دلیل که آن زن ، دختری سیاهپوست واحتمالاً عرب بوده ونام اصلی خود را فاش نکرده و دریای سیاه بخاطر او بحرالاسود نام گرفته است.
درزبان باستانی ایران به برف تازه وسپید درحال باریدن ، ( ( تولیده ) ) می گفتند و کلمه تولید که جنبه زایش وافزایش غیر حیوانی دارد ازهمین کلمه گرفته شده است.

نوعی از بارش که بیشتر در مناطق سردسیر اتفاق می افتد و علت آن دمای زیر صفر هنگام بارش است.
ثلج. . . بشک. . .
هل تاک
برف: در پهلوی وفر wafr بوده است . این ریخت هنوز در کردی کاربرد دارد. بیسکویت ویفر یعنی بیسکویتی که مثل برف ترد است.
( ( همه موی و اندام او همچو برف ؛
ولیکن به رخ سرخ بود و شگرف ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص383. )

فرش عاج کنایه از برف
برف چال ( Snow field ) : [اصطلاح کوهنوردی] پهنه برف ، چاله های کم عمق در نواحی کوهستانی و سرزمین های پرفراز که برف در آن انباشته شده و دارای سطحی تقریبا هموار هستند.
منبع https://sporton. ir
برف گیجه ( White – out ) : [اصطلاح کوهنوردی]حالتی از گیجی که به علت ریزش شدید یا پوشش کامل برف همراه با توفان به انسان دست می دهد و انسان نمی تواند جهت را به درستی تشخیص دهد.
منبع https://sporton. ir

در زبان پارتی:
Snahr ( سنهر ) و Vafr ( وفر )
بژ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)