equivocation, obscurantism
ابهام
/~ebhAm/
فارسی به انگلیسی
مترادف ها
ابهام، سخن مشکوک، گنگی معنی، نا معلومی
ابهام، گمنامی، تیرگی، تاری
ابهام، طفره، دروغ
ابهام، مه، بخار، مه کم، روشن نبودن مه
ابهام، تیرگی، مه، مه سفید
ابهام، مه، غبار، تاری چشم
ابهام، ایهام، سخن دوپهلو
ابهام، سیاه اب، خزه، پژه
جناس گو، تجنیس ساز، ابهام
پیشنهاد کاربران
ابهام. [ اِ ] ( ع اِ ) انگشت ستبر و کوتاه دست یا پا از جانب انسی. نر. انگشت نر. ( نصاب الصبیان ) . شصت. شَست. بزرگ انگشت. انگشت بزرگ. نرانگشت. ( دستوراللغة ) . سترگ. انگشت سترگ. ( مهذب الأسماء ) ( زمخشری ) . اِشتو. ( مهذب الأسماء ) . ج ، اَباهم ، اباهیم.
... [مشاهده متن کامل]
ابهام. [ اِ ] ( ع مص ) پوشیده گذاشتن. مجهول بگذاشتن. بسته کردن کار. ( زوزنی ) . بسته کردن. پوشیدن. || پوشیده گفتن. || پیچیدگی. بستگی. پوشیدگی. تاریکی. || دور کردن و راندن کسی را از کار. || مجهول و مطلق و بی قید گذاشتن چیزی را. || بند کردن دَر. || بسیاربهمی شدن و بهمی ناک گردیدن زمین. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) || ابهام امر؛ بسته و مشتبه شدن آن. || ابهام ارض ؛ رویانیدن زمین گیاه بهمی را.
منبع. لغت نامه دهخدا
... [مشاهده متن کامل]
ابهام. [ اِ ] ( ع مص ) پوشیده گذاشتن. مجهول بگذاشتن. بسته کردن کار. ( زوزنی ) . بسته کردن. پوشیدن. || پوشیده گفتن. || پیچیدگی. بستگی. پوشیدگی. تاریکی. || دور کردن و راندن کسی را از کار. || مجهول و مطلق و بی قید گذاشتن چیزی را. || بند کردن دَر. || بسیاربهمی شدن و بهمی ناک گردیدن زمین. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) || ابهام امر؛ بسته و مشتبه شدن آن. || ابهام ارض ؛ رویانیدن زمین گیاه بهمی را.
منبع. لغت نامه دهخدا
چیزی نا معلوم است=مبهم
مثال: مرگ وی در حاله ای از ابهام قرار دارد
مثال: مرگ وی در حاله ای از ابهام قرار دارد
دوپهلویی، چندپهلویی
واژه ابهام
معادل ابجد 49
تعداد حروف 5
تلفظ 'ebhām
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( اِ ) [ ع . ]
آواشناسی 'ebhAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
معادل ابجد 49
تعداد حروف 5
تلفظ 'ebhām
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم مصدر ) [عربی]
مختصات ( اِ ) [ ع . ]
آواشناسی 'ebhAm
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی معین
پرخیدگی= سربسته گویی
پوشیده گویی
موتاکی ( فرهنگ پهلوی )
کنگی گویی
پوشیده گویی
موتاکی ( فرهنگ پهلوی )
کنگی گویی
شک داشتن، ابهام داشتن
پوشیدگی
عدم قطعیت
مِهال = ابهام
مِهالین = مبهم
مِهالیدن = مبهم کردن
وامِهالیدن = واضح کردن، توضیح دادن
وامِهالِش = توضیح
{مِهال: مِه ( میغ، ابر نزدیک زمین ) پسوند همانندساز �ال� ( همچون چنگ � چنگال، گود � گودال و . . . ) . در کل یعنی چیزی چون مه که با وجودش نمی توان معنا را به خوبی دید}
... [مشاهده متن کامل]
#پیشنهاد_شخصی
#پارسی دوست
مِهالین = مبهم
مِهالیدن = مبهم کردن
وامِهالیدن = واضح کردن، توضیح دادن
وامِهالِش = توضیح
{مِهال: مِه ( میغ، ابر نزدیک زمین ) پسوند همانندساز �ال� ( همچون چنگ � چنگال، گود � گودال و . . . ) . در کل یعنی چیزی چون مه که با وجودش نمی توان معنا را به خوبی دید}
... [مشاهده متن کامل]
#پیشنهاد_شخصی
#پارسی دوست
ابهام :لغت ابهام از بهمة گرفته شده است . بهمة به معنی سنگ سخت است، به مرد شجاع به جهت صلابتش بهمه گویند و هر چه از محسوسات و معقولات فهمش دشوار باشد مبهم گویند، چهار پایان را که صدایشان قابل فهم نیست بهایم گویند .
زندگی ازدواج ابهام است یعنی چی
نامشخص
گیجی. حالتی که انسان نمیدونع چی به چیه
فروبستگی، پیچیدگی، ناگویایی، دشواری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)