94 1607 100 1 آب دادن water quench to plate to coat with siver / gold / etc to temper or anneal معنی آب دادن به انگلیسی پته را آب دادنtalk مترادف کلمه آب دادن temper (فعل)میزان کردن ، مخلوط کردن ، اب دادن ، ملایم کردن ، ابدیده کردن ، درست ساختن ، درست خمیر کردنwater (فعل)خیساندن ، خیس عرق شدن ، خیس کردن ، اب دادنdrench (فعل)خیساندن ، خیس کردن ، نوشانیدن ، اب دادنirrigate (فعل)اب دادن ، ابیاری کردن کلمات بعدی | آب درمانی | آب دزدک | آب دست | آب دنگ | آب دهان | آب دادن را به اشتراک بگذارید پیشنهاد کاربران احمد رضا لو دادن،آماده کردن برای کاری S.E به انزال رسیدن،به اوج لذت جنسی رسیدن معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها Mosi > What appears آیلین > piping bag محمد مهدی شمسی > الکترورتینوگرافی موسی > fatally فاطمه > quarantined سهس > لحظه شماری کردن Melika > Pyramids Pouya > paged نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته محمد حاتمی نژادعلی باقریموسیDark Light علی حقی بستان آبادنادیاواژگان لری( بختیاری) سارافرجپور فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته یک غازی مهدیس لرکی لر غلتید آروین کیر نام کره ای