اسم ( noun )
• : تعریف: energetic qualities; liveliness; vitality.
• مشابه: dash, energy, vitality, zip
• مشابه: dash, energy, vitality, zip
- The actors had zing, but the script was dull.
[ترجمه گوگل] هنرپیشه ها زینگ داشتند، اما فیلمنامه کسل کننده بود
[ترجمه ترگمان] بازیگران سر و صدا داشتند، اما فیلمنامه کسل کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازیگران سر و صدا داشتند، اما فیلمنامه کسل کننده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: zings, zinging, zinged
حالات: zings, zinging, zinged
• : تعریف: to move swiftly with a sharp, shrill sound.
- The bullet zinged past his head.
[ترجمه گوگل] گلوله از کنار سرش گذشت
[ترجمه ترگمان] گلوله از سرش گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گلوله از سرش گذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: (informal) to attack verbally; criticize harshly or sharply.
- The candidates often try to zing each other in presidential debates.
[ترجمه گوگل] نامزدها اغلب سعی میکنند در مناظرههای ریاستجمهوری همدیگر را به چالش بکشند
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید