صفت ( adjective )
• (1) تعریف: not true, factual, or correct.
• مترادف: erroneous, false, inaccurate, incorrect, mistaken, off base, untrue
• متضاد: correct, right
• مشابه: all wet, fallacious, faulty, full of beans, imprecise, inexact, off, out in left field, unfounded
• مترادف: erroneous, false, inaccurate, incorrect, mistaken, off base, untrue
• متضاد: correct, right
• مشابه: all wet, fallacious, faulty, full of beans, imprecise, inexact, off, out in left field, unfounded
- Your answer is wrong.
[ترجمه مهسا] پاسخ شما نادرست است|
[ترجمه پرستو] جواب شما نادرست است.|
[ترجمه بی نام] پاسخ تو غلط است|
[ترجمه .] پاسخ شما غلط است|
[ترجمه ا م ف] پاسخ شما اشتباه است|
[ترجمه vahid salami] پاسخ تو غلطه|
[ترجمه گوگل] پاسخ شما اشتباه است[ترجمه ترگمان] جوابت غلط است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: deviating from the standard for moral goodness or rightness; sinful.
• مترادف: bad, immoral, sinful, unethical
• متضاد: ethical, right
• مشابه: blameworthy, dishonest, evil, illegal, illicit, improper, iniquitous, peccant, reprehensible, unlawful, vile, villainous, wicked
• مترادف: bad, immoral, sinful, unethical
• متضاد: ethical, right
• مشابه: blameworthy, dishonest, evil, illegal, illicit, improper, iniquitous, peccant, reprehensible, unlawful, vile, villainous, wicked
- Murder is wrong.
[ترجمه ا] قتل کار بدی است|
[ترجمه F_B] قاتل خلافکار است.|
[ترجمه بی نام] دیوانم کردیت|
[ترجمه گوگل] قتل اشتباه است[ترجمه ترگمان] قتل اشتباه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: acting in an unjust, unsuitable, or incorrect way.
• مترادف: unfair, unjust
• متضاد: right
• مشابه: foolish, ill-mannered, impolite, improper, rude, ungentlemanly, unladylike, unwise
• مترادف: unfair, unjust
• متضاد: right
• مشابه: foolish, ill-mannered, impolite, improper, rude, ungentlemanly, unladylike, unwise
- She was wrong to tell you that.
[ترجمه گوگل] او اشتباه کرد که این را به شما گفت
[ترجمه ترگمان] اون اشتباه کرده بود که اینو بهت گفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون اشتباه کرده بود که اینو بهت گفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: not suitable or intended.
• مترادف: improper, inappropriate, unsuitable
• متضاد: appropriate, proper, right
• مشابه: inapplicable, inapposite, inapt, incompatible, incorrect, malapropos
• مترادف: improper, inappropriate, unsuitable
• متضاد: appropriate, proper, right
• مشابه: inapplicable, inapposite, inapt, incompatible, incorrect, malapropos
- We added the wrong spices.
[ترجمه گوگل] ادویه های اشتباه اضافه کردیم
[ترجمه ترگمان] ما the غلط را اضافه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما the غلط را اضافه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the wrong moment to speak
[ترجمه صبا یکله] وقت بدی برای صحبت کردن است|
[ترجمه گوگل] لحظه اشتباه صحبت کردن[ترجمه ترگمان] وقت مناسبی برای صحبت کردن نیست،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: amiss; awry.
• مترادف: amiss
• مشابه: awry, faulty, on the blink, out of whack
• مترادف: amiss
• مشابه: awry, faulty, on the blink, out of whack
- There is something wrong with my car.
[ترجمه بی نام] ماشین من معیوب است|
[ترجمه زهرا] یک چیزای به ماشینم پاشیده شده|
[ترجمه Saeid.T] توجه کنید: there is وقتی با wrong with میاد یعنی" مشکلی پیش اومدن برای" و something هم برای این اومده که این مشکل معلوم نیس چیه و میتونه هر مشکلی باشه و چون جمله مثبتهsomething اومده در صورتی که اگر جمله منفی بود anything استفاده میشد. ترجمه: مشکلی پیش اومده برا ماشینم|
[ترجمه گوگل] ماشینم مشکل داره[ترجمه ترگمان] ماشینم یه چیزیش شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: opposite the principal, prominent, or finished side or part.
• مترادف: back
• متضاد: right
• مشابه: inverse, opposite, rear, reverse, rough, unfinished
• مترادف: back
• متضاد: right
• مشابه: inverse, opposite, rear, reverse, rough, unfinished
- the wrong side of the fabric
[ترجمه گوگل] سمت اشتباه پارچه
[ترجمه ترگمان] بخش نادرستی از بافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بخش نادرستی از بافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• (1) تعریف: in the wrong way; improperly.
• مترادف: amiss, badly, improperly, inaccurately, incorrectly
• متضاد: properly, right
• مشابه: awry, poorly
• مترادف: amiss, badly, improperly, inaccurately, incorrectly
• متضاد: properly, right
• مشابه: awry, poorly
- I pronounced his name wrong.
[ترجمه گوگل] اسمش را اشتباه تلفظ کردم
[ترجمه ترگمان] من اسمش رو اشتباه تلفظ کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من اسمش رو اشتباه تلفظ کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: unlawfully or immorally.
• مترادف: illegally, immorally, sinfully, unlawfully
• متضاد: right
• مشابه: badly
• مترادف: illegally, immorally, sinfully, unlawfully
• متضاد: right
• مشابه: badly
اسم ( noun )
عبارات: in the wrong, go wrong
عبارات: in the wrong, go wrong
• (1) تعریف: unfair, illegal, or injurious treatment or action; injustice.
• مترادف: abuse, evil, injury, injustice
• متضاد: right
• مشابه: grievance, iniquity, the shaft
• مترادف: abuse, evil, injury, injustice
• متضاد: right
• مشابه: grievance, iniquity, the shaft
- They have done him much wrong.
[ترجمه محمد] اونا خیلی باش بد رفتار کردن|
[ترجمه گوگل] اشتباهات زیادی به او کرده اند[ترجمه ترگمان] آن ها کار او را اشتباه انجام داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: conduct that is unethical, immoral, or incorrect.
• مترادف: depravity, evil, immorality, iniquity, sinfulness, wickedness, wrongdoing
• متضاد: right, virtue
• مشابه: crime, harm, injustice, misconduct, sin, transgression, trespass, vice, villainy
• مترادف: depravity, evil, immorality, iniquity, sinfulness, wickedness, wrongdoing
• متضاد: right, virtue
• مشابه: crime, harm, injustice, misconduct, sin, transgression, trespass, vice, villainy
- the difference between right and wrong
[ترجمه گوگل] تفاوت بین درست و غلط
[ترجمه ترگمان] تفاوت بین درست و غلط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تفاوت بین درست و غلط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the quality or condition of being improper or incorrect (usu. prec. by the).
• متضاد: right
• متضاد: right
- She was in the wrong when she punished that boy so severely.
[ترجمه گوگل] وقتی آن پسر را به شدت تنبیه کرد در اشتباه بود
[ترجمه ترگمان] وقتی این پسر را به شدت تنبیه می کرد اشتباه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی این پسر را به شدت تنبیه می کرد اشتباه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wrongs, wronging, wronged
مشتقات: wrongly (adv.), wrongness (n.)
حالات: wrongs, wronging, wronged
مشتقات: wrongly (adv.), wrongness (n.)
• (1) تعریف: to commit wrong toward; treat badly or unjustly.
• مترادف: abuse, ill-use, mistreat, misuse
• مشابه: aggrieve, maltreat, oppress, persecute, shaft
• مترادف: abuse, ill-use, mistreat, misuse
• مشابه: aggrieve, maltreat, oppress, persecute, shaft
• (2) تعریف: to make incorrect or unfair remarks or assumptions about; malign.
• مترادف: defame, denigrate, malign, slander, smear, smirch
• مشابه: abuse, badmouth, belittle, bespatter, insult, libel, slur
• مترادف: defame, denigrate, malign, slander, smear, smirch
• مشابه: abuse, badmouth, belittle, bespatter, insult, libel, slur
- The local paper wronged her and damaged her reputation.
[ترجمه گوگل] روزنامه محلی به او ظلم کرد و به شهرت او لطمه زد
[ترجمه ترگمان] روزنامه محلی به او اهانت کرده و به شهرت او لطمه زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] روزنامه محلی به او اهانت کرده و به شهرت او لطمه زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید