فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wriggles, wriggling, wriggled
حالات: wriggles, wriggling, wriggled
• (1) تعریف: to twist and turn one's body with squirming movements; wiggle.
• (2) تعریف: to advance or proceed by such movements.
• مشابه: writhe
• مشابه: writhe
• (3) تعریف: to extricate or insinuate oneself by subtle or sly means (usu. fol. by into or out of).
- He wriggles out of every difficult job.
[ترجمه گوگل] او از هر کار سختی بیرون می آید
[ترجمه ترگمان] او در هر کار دشوار وول می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در هر کار دشوار وول می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to move, or cause to move, with a wriggle.
- He wriggled the key out of the lock.
[ترجمه گوگل] کلید را از قفل بیرون آورد
[ترجمه ترگمان] کلید را از قفل بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کلید را از قفل بیرون آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- All she has to do is wriggle her finger and everyone comes running.
[ترجمه گوگل] تنها کاری که او باید انجام دهد این است که انگشتش را تکان دهد و همه دوان بیایند
[ترجمه ترگمان] تنها کاری که باید بکنه اینه که انگشتت رو تکون بده و همه دارن فرار میکنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تنها کاری که باید بکنه اینه که انگشتت رو تکون بده و همه دارن فرار میکنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make (one's way) slyly or subtly (usu. fol. by into or out of).
- He wriggled his way into the boss's confidence.
[ترجمه گوگل] او راه خود را به سمت اعتماد به نفس رئیس رفت
[ترجمه ترگمان] او خودش را به داخل اعتماد رئیس نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او خودش را به داخل اعتماد رئیس نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: wriggly (adj.), wrigglingly (adv.)
مشتقات: wriggly (adj.), wrigglingly (adv.)
• : تعریف: the act or motion of wriggling.
• مشابه: squirm
• مشابه: squirm