worthless

/ˈwɜːrθləs//ˈwɜːθləs/

معنی: بی ارزش، بی اهمیت، بی بها، ناچیز و بی قیمت
معانی دیگر: بی فایده، به دردنخور، دور انداختنی، پید

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: worthlessly (adv.), worthlessness (n.)
(1) تعریف: without importance, use, or value.
مترادف: good-for-nothing, useless, valueless
متضاد: invaluable, precious, priceless, useful, valuable, worthy
مشابه: bum, empty, ghastly, hollow, idle, inadequate, inferior, insignificant, lousy, paltry, pathetic, poor, refuse, trashy, waste, wretched

(2) تعریف: despicable.
مترادف: contemptible, despicable
مشابه: base, corrupt, degraded, dishonorable, grubby, low, lowdown, mean, no-account, no-good, rotten, vile, wretched

- a worthless gigolo
[ترجمه گوگل] ژیگولوی بی ارزش
[ترجمه ترگمان] یه هرزه بی ارزش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a niagara of worthless books
سیلی از کتاب های بی ارزش

2. Without wisdom wealth is worthless.
[ترجمه گوگل]بدون خرد، ثروت بی ارزش است
[ترجمه ترگمان]بدون حکمت، ثروت خرد، بی ارزش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. This contract is worthless; you've been taken for a ride!
[ترجمه گوگل]این قرارداد بی ارزش است شما را برای سواری برده اند!
[ترجمه ترگمان]این قرارداد بی هوده است؛ شما را به سواری برده بودند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. These contradictions made his evidence worthless.
[ترجمه گوگل]این تناقضات شواهد او را بی ارزش کرد
[ترجمه ترگمان]این تضادها منجر به بی ارزش شدن مدرک وی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The guarantee could be worthless if the firm goes out of business.
[ترجمه گوگل]اگر شرکت از کار بیفتد، تضمین می تواند بی ارزش باشد
[ترجمه ترگمان]اگر شرکت از کسب وکار خارج شود، تضمینی می تواند بی ارزش باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He dismissed the opinion polls as worthless.
[ترجمه گوگل]او نظرسنجی ها را بی ارزش خواند
[ترجمه ترگمان]او نظرسنجی های انجام شده را بی ارزش شمرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He said the jewels were worthless fakes.
[ترجمه گوگل]او گفت این جواهرات تقلبی بی ارزش هستند
[ترجمه ترگمان]گفت که جواهرات بدلی بی ارزش هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He chucked his money away on a worthless plan.
[ترجمه گوگل]او با یک نقشه بی ارزش پول خود را دور ریخت
[ترجمه ترگمان]او پول خود را روی یک نقشه بی ارزش رها کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The co-defendants are charged with selling worthless junk bonds to thousands of unsuspecting depositors.
[ترجمه گوگل]متهمان متهم به فروش اوراق قرضه بی ارزش به هزاران سپرده گذار بی خبر هستند
[ترجمه ترگمان]متهمان با فروش اوراق قرضه بی ارزش بی ارزش به هزاران نفر از سپرده گذاران ناآگاه متهم شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The diseased plants are quite worthless to the farmer.
[ترجمه گوگل]گیاهان بیمار برای کشاورز کاملا بی ارزش هستند
[ترجمه ترگمان]گیاهان بیمار کاملا برای کشاورز بی ارزش هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He left his wife for a worthless actress.
[ترجمه گوگل]او همسرش را به خاطر یک هنرپیشه بی ارزش ترک کرد
[ترجمه ترگمان]زنش را برای یک هنرپیشه بی ارزش تنها گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The information was worthless to me.
[ترجمه گوگل]اطلاعات برای من بی ارزش بود
[ترجمه ترگمان]این اطلاعات برای من بی ارزش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His parents had made him feel worthless.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرش به او احساس بی ارزشی داده بودند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش او را بی ارزش کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't read worthless books.
[ترجمه گوگل]کتاب های بی ارزش نخوان
[ترجمه ترگمان]کتاب های بی ارزش را نمی خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The company's shares are now virtually worthless shares.
[ترجمه گوگل]سهام این شرکت در حال حاضر تقریباً سهام بی ارزش است
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر سهام این شرکت در حال حاضر به طور مجازی سهام دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی ارزش (صفت)
naught, null, trifling, trashy, brummagem, worthless, valueless, junky, worm-eaten, raffish, punk, fustian, no-par, picayune, picayunish, rubbishy, unvalued, waff

بی اهمیت (صفت)
immaterial, trifling, worthless, valueless, unmeaning, negligible, inconsiderable, unimportant, inconsequential, piddling, small-time, two-bit, weeny

بی بها (صفت)
worthless, valueless, inestimable, inappreciable, priceless

ناچیز و بی قیمت (صفت)
worthless

انگلیسی به انگلیسی

• valueless; insignificant, trivial; vain, futile; contemptible, vile
something or someone that is worthless is of no real use or value.

پیشنهاد کاربران

⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: بیبَها

⚫ نگارش به خط لاتین: Bibahā

⚫ آمیخته از: بی ( less ) و �بَها� ( worth )

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیبسلطانی

⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : worth / worthiness / worthlessness / worthy
✅️ صفت ( adjective ) : worth / worthy / worthless / worthwhile
✅️ قید ( adverb ) : worthily
میشه لاشی
بی مصرف
Without value
به درد نخور بی ارزش بیهوده
Music is worthless, nobody is participating
Turn off the sound of the music
صدای موزیک بی ارزش هست کسی شرکت نمیکند
صدای موزیک را خاموش کنید

بپرس