worth it

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: successful in compensating for the effort, time, trouble, or expense required.

- We waited a long time to get a table in the restaurant, but the food was worth it.
[ترجمه mohiwo78] خیلی صبرکردیم تا تونستیم یه میز تو رو رستوران بگیرم ولی غذاش ارزش صبرکردن رو داشت
|
[ترجمه گوگل] مدت زیادی منتظر ماندیم تا در رستوران میز تهیه کنیم، اما ارزش غذا را داشت
[ترجمه ترگمان] مدتی طولانی صبر کردیم تا می زی در رستوران پیدا کنیم، اما غذا می ارزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- All that work we did wasn't worth it; we failed anyway.
[ترجمه گوگل] تمام کارهایی که انجام دادیم ارزشش را نداشت به هر حال شکست خوردیم
[ترجمه ترگمان] تمام کاری که کردیم ارزشش را نداشت؛ به هر حال شکست خوردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

پیشنهاد کاربران

بپرس