حرف اضافه ( preposition )
• (1) تعریف: good, valuable, or important enough to warrant.
- The excellent cinematography makes this a film worth seeing.
[ترجمه A.A] هنر فیلمبرداری عالی باعث میشه فیلم ارزش دیدن داشته باشد|
[ترجمه Fateme ho3eini] فیلم برداری عالی به این فیلم ارزش دیدن می دهد|
[ترجمه mohammad] هنر خوب فیلم برداری باعث میشه فیلم ارزشدیدن داشته باشد|
[ترجمه گوگل] فیلمبرداری عالی این فیلم را تبدیل به فیلمی می کند که ارزش دیدن داشته باشد[ترجمه ترگمان] فیلمبرداری عالی این فیلم را به ارزش دیدن می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The car was in such bad condition that it wasn't worth repairing.
[ترجمه زهیر صادقی] ماشین در چنان شرایط بدی بود که ارزش تعمیر نداشت|
[ترجمه مجی] انقدر اوضاع ماشین داغون بود ک تعمیرش بی ارزش بود|
[ترجمه گوگل] ماشین به قدری بد بود که ارزش تعمیر نداشت[ترجمه ترگمان] اتومبیل در شرایط بدی قرار داشت که تعمیر آن ارزش تعمیر نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This problem really isn't worth your attention.
[ترجمه گوگل] این مشکل واقعا ارزش توجه شما را ندارد
[ترجمه ترگمان] این مشکل واقعا ارزش توجه تو رو نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این مشکل واقعا ارزش توجه تو رو نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: successful in compensating for.
- It was a tough match but winning the competition made all the practice worth the effort.
[ترجمه گوگل] مسابقه سختی بود اما پیروزی در این رقابت باعث شد که تمام تمرین ارزش تلاش را داشته باشد
[ترجمه ترگمان] این یک مسابقه سخت بود اما برنده شدن رقابت باعث شد که همه اعمال ارزش تلاش را داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این یک مسابقه سخت بود اما برنده شدن رقابت باعث شد که همه اعمال ارزش تلاش را داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having a monetary value of.
• مشابه: going for, priced at, selling for, valued at
• مشابه: going for, priced at, selling for, valued at
- We thought the ring was worth at least a thousand dollars, but the jeweler told us that the stone wasn't real.
[ترجمه گوگل] ما فکر می کردیم این انگشتر حداقل هزار دلار ارزش دارد، اما جواهر فروش به ما گفت که این سنگ واقعی نیست
[ترجمه ترگمان] ما فکر می کردیم که حلقه حداقل هزار دلار ارزش دارد، اما جواهر به ما گفته که سنگ واقعی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما فکر می کردیم که حلقه حداقل هزار دلار ارزش دارد، اما جواهر به ما گفته که سنگ واقعی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They sold the property for much less than it was worth.
[ترجمه گوگل] آنها ملک را به قیمت بسیار کمتر از ارزش آن فروختند
[ترجمه ترگمان] آن ها ملک را خیلی کم تر از آنچه که ارزش داشت فروختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها ملک را خیلی کم تر از آنچه که ارزش داشت فروختند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: having wealth and property amounting to.
• مشابه: valued at
• مشابه: valued at
- He is worth at least three million dollars.
[ترجمه ترجمه اَوین] او حداقل ارزش سه میلیون دلار را دارد|
[ترجمه گوگل] او حداقل سه میلیون دلار ارزش دارد[ترجمه ترگمان] دست کم سه میلیون دلار ارزش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: worth it
عبارات: worth it
• (1) تعریف: inherent excellence or importance.
• مترادف: merit, value, worthiness
• مشابه: account, character, consequence, distinction, eminence, excellence, goodness, greatness, honor, importance, quality
• مترادف: merit, value, worthiness
• مشابه: account, character, consequence, distinction, eminence, excellence, goodness, greatness, honor, importance, quality
- The publisher recognized that she was an author of true worth.
[ترجمه گوگل] ناشر متوجه شد که او نویسنده ای با ارزش واقعی است
[ترجمه ترگمان] ناشر تشخیص داد که او نویسنده ارزش واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناشر تشخیص داد که او نویسنده ارزش واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The worth of this idea was immediately apparent to all of us.
[ترجمه گوگل] ارزش این ایده بلافاصله برای همه ما آشکار شد
[ترجمه ترگمان] ارزش این فکر بلافاصله بر همه ما آشکار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارزش این فکر بلافاصله بر همه ما آشکار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They wanted their daughter to marry a man of worth.
[ترجمه گوگل] آنها می خواستند دخترشان با مردی با ارزش ازدواج کند
[ترجمه ترگمان] آن ها دختر خود را می خواستند که با مردی ثروتمند ازدواج کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها دختر خود را می خواستند که با مردی ثروتمند ازدواج کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: value or usefulness.
• مترادف: use, usefulness, utility, value
• متضاد: worthlessness
• مشابه: account, advantage, avail, benefit, caliber, good, importance, meaning, merit, significance
• مترادف: use, usefulness, utility, value
• متضاد: worthlessness
• مشابه: account, advantage, avail, benefit, caliber, good, importance, meaning, merit, significance
- He could see that his worth to the company was increasing, so he decided to ask for a raise.
[ترجمه گوگل] او میدانست که ارزشش برای شرکت در حال افزایش است، بنابراین تصمیم گرفت برای افزایش حقوقش درخواست کند
[ترجمه ترگمان] او می توانست ببیند که ارزش او برای شرکت در حال افزایش است، بنابراین تصمیم گرفت درخواست اضافه حقوق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او می توانست ببیند که ارزش او برای شرکت در حال افزایش است، بنابراین تصمیم گرفت درخواست اضافه حقوق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a number or amount that can be purchased with particular sum.
- I bought forty dollars worth of gasoline.
[ترجمه گوگل] چهل دلار بنزین خریدم
[ترجمه ترگمان] من چهل دلار برای بنزین خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من چهل دلار برای بنزین خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: material or monetary value.
• مترادف: valuation, value
• مشابه: asking price, cost, market, price
• مترادف: valuation, value
• مشابه: asking price, cost, market, price
- The diamond's worth is about two thousand dollars.
[ترجمه گوگل] ارزش این الماس حدود دو هزار دلار است
[ترجمه ترگمان] ارزش الماس در حدود دو هزار دلار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ارزش الماس در حدود دو هزار دلار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید