worry

/ˈwɜːri//ˈwʌri/

معنی: اضطراب، نگرانی، دلواپسی، اندیشه، بی قراری، بی آرامی، شورش، اندیشناکی، اندیشناک کردن یا بودن، نگران بودن، نگران شدن، اذیت کردن، بستوه اوردن
معانی دیگر: دلواپس کردن یا شدن، نگران کردن یا شدن، دلشوره داشتن، دلهره داشتن، کالیدن، هاسیدن، شکهیدن، گازگاز کردن، گاز گرفتن و چرخاندن، درهم دریدن، پاره پاره کردن، دست ور کردن، لق کردن، لقاندن، تکان دادن، آزار دادن، پاپی شدن، (با زحمت) جلو رفتن، پیش رفتن، تقلا کردن، بیم، ناراحتی (خیال)، مایه ی نگرانی، هر چیز بیم انگیز، موجب دلهره

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: worries, worrying, worried
(1) تعریف: to feel anxious or troubled; fret.
مترادف: fret, sweat, trouble
مشابه: agonize, brood, care, despair, dread, fidget, fluster, stew

- Don't worry, I'll take care of the problem.
[ترجمه محمد م] نگران نباش! من به مشکل رسیدگی خواهم کرد.
|
[ترجمه Erfan] نگران نباش! من مشکل هارو حل میکنم.
|
[ترجمه Alireza] نگران نباش! من به مشکلات رسیدگی خواهم کرد.
|
[ترجمه خدا] نگران باش میرینم تو مشکل
|
[ترجمه خدا] نگران نباش, من حواسم به مشکل است
|
[ترجمه خ] نگران نباش ! من مشکل را بررسی می کنم
|
[ترجمه farham] نگران نباش من به مشکلت رسیده گی می کنم
|
[ترجمه گوگل] نگران نباش من مشکل را حل می کنم
[ترجمه ترگمان] نگران نباش، من از این مشکل مراقبت می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His wife worried about him driving on the icy streets.
[ترجمه z707484] همسر او نگران رانندگی او در خیابان یخ زده بود
|
[ترجمه Arash] همسر او درباره رانندگی همسرش در خیابان های یخ زده نگران بود.
|
[ترجمه Reihaneh] همسرش نگران رانندگی او در خیابان های یخ زده بود
|
[ترجمه گوگل] همسرش نگران رانندگی او در خیابان های یخ زده بود
[ترجمه ترگمان] همسرش نگران رانندگی در خیابان های یخ زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to move or work with difficulty.
مترادف: agonize, labor, sweat
مشابه: haul, plod, struggle, toil, trouble

- He worried away at his task.
[ترجمه Rahab.84] آن مرد در کارش نگران بود
|
[ترجمه Sasa5] او درباره ی این کار نگران بود
|
[ترجمه گوگل] او نگران کار خود بود
[ترجمه ترگمان] او از این کار نگران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to feel troubled or anxious.
مترادف: concern, disquiet, distress, disturb, perturb, trouble
مشابه: agitate, bother, dismay, distract, fluster, fret, fuss, nag, perplex, upset, vex

- His rebellious behavior worried his parents.
[ترجمه گوگل] رفتار سرکش او والدینش را نگران کرد
[ترجمه ترگمان] رفتار سرکش او باعث نگرانی پدر و مادرش شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It worried her that he hadn't come home yet.
[ترجمه گوگل] او را نگران می کرد که هنوز به خانه نیامده است
[ترجمه ترگمان] نگران بود که هنوز به خانه برنگشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It worries me when my mother forgets to take her medicine.
[ترجمه Hediyeh] این من را نگران می کند وقتی مادرم فراموش میکند داروهایش را بخورد.
|
[ترجمه گوگل] وقتی مادرم فراموش می کند داروهایش را بخورد، من را نگران می کند
[ترجمه ترگمان] وقتی مادرم فراموش میکنه که داروهاش رو بخوره، منو ناراحت میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to bother; harass.
مترادف: bother, disturb, harass, trouble
مشابه: annoy, badger, bully, harry, hassle, hector, irritate, nag, pester, plague, tease, torment, vex

- Be quiet and stop worrying your brother.
[ترجمه علیرضا] ساکت باشید و نگرانی خود را نسبت به برادر خود قطع کنید
|
[ترجمه گوگل] ساکت باش و نگران برادرت نباش
[ترجمه ترگمان] ساکت باش و نگران برادرت نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to seize and shake repeatedly, esp. with the teeth.
مشابه: bite, lacerate, mangle, shake, tear

- The dog worried the rat it had caught.
[ترجمه گوگل] سگ موش را که صید کرده بود نگران کرد
[ترجمه ترگمان] سگ نگران موش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to gently press or poke; toy with.
مترادف: toy with
مشابه: aggravate, disturb, fidget with, jab, poke, scratch

- If you continue to worry that cut, it will never heal.
[ترجمه Fadiya] اگر همیشه نگران باشی هیچ وقت نگرانی تو بهبود نخواهد یافت
|
[ترجمه گوگل] اگر همچنان نگران این بریدگی باشید، هرگز بهبود نمی یابد
[ترجمه ترگمان] اگر به نگرانی آن ادامه دهید، هیچ وقت التیام پیدا نخواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: worried (adj.), worryingly (adv.), worrier (n.)
(1) تعریف: the activity of worrying.
مترادف: fretting
مشابه: brooding, fidgeting, fret

- Worry won't help the situation.
[ترجمه جونگ کوک] نگرانی کمکی به وضیعت الان ما نمیکند
|
[ترجمه گوگل] نگرانی به وضعیت کمک نمی کند
[ترجمه ترگمان] نگرانی به وضعیت کمک نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the state of being worried; anxiety.
مترادف: anxiety, apprehension, care, concern, nervousness
متضاد: ease
مشابه: anguish, disquiet, disquietude, distress, dread, fear, foreboding, fret, nerve, solicitude, torment, uncertainty

- Her worry was plain to see.
[ترجمه گوگل] نگرانی او آشکار بود
[ترجمه ترگمان] نگرانی او واضح بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His son's negative attitude filled him with worry.
[ترجمه گوگل] نگرش منفی پسرش او را پر از نگرانی کرد
[ترجمه ترگمان] رفتار منفی پسرش او را نگران کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a cause of troubled or anxious feelings.
مترادف: anxiety, trouble
مشابه: bother, care, concern, difficulty, distress, dread, fear, headache, plague, problem, torment, tribulation, uncertainty, woe

- Hospital bills have become a big worry for the family.
[ترجمه گوگل] قبوض بیمارستان به یک نگرانی بزرگ برای خانواده تبدیل شده است
[ترجمه ترگمان] هزینه های بیمارستان به یک نگرانی بزرگ برای خانواده تبدیل شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. worry made her toss and turn in her bed all night
نگرانی موجب شد که تمام شب در بستر لول بخورد.

2. worry turned her into a nervous wreck
نگرانی اعصاب او را خراب کرد.

3. a chronic worry
دلواپسی همیشگی

4. once again, worry pressed upon his mind
بار دیگر نگرانی به مغزش فشار آورد.

5. he began to worry about the future
دلهره ی او درباره ی آینده آغاز شد.

6. no need to worry
جای دلواپسی ندارد.

7. the stress of worry
تنش ناشی از نگرانی

8. lack of money was her only worry
فقدان پول یگانه موجب دلهره ی او بود.

9. i was out of my mind with worry
از شدت نگرانی دیوانه شده بودم.

10. the lost joseph will return to canaan, don't worry
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

11. the mother of the lost child was frantic with worry
مادر کودک گم شده از دلواپسی سرازپا نمی شناخت.

12. Kings and bears often worry keepers.
[ترجمه گوگل]پادشاهان و خرس ها اغلب نگهبانان را نگران می کنند
[ترجمه ترگمان]پادشاه و خرس ها اغلب اوقات نگران keepers هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. To worry about tomorrow is to be unhappy today.
[ترجمه عادل چایچیان] نگرانی در مورد فردا، امروزت را خراب می کند.
|
[ترجمه گوگل]نگرانی در مورد فردا یعنی امروز ناراضی بودن
[ترجمه ترگمان]نگرانی در مورد فردا این است که امروز ناراحت باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Life's too short to worry about money!
[ترجمه bahram] نگران پول نباشید زیرا زندگی کوتاه است
|
[ترجمه گوگل]زندگی کوتاه تر از آن است که نگران پول باشید!
[ترجمه ترگمان]زندگی خیلی کوتاهه که نگران پول نیستی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Don't worry?it's quite usual to have a few problems at first.
[ترجمه گوگل]نگران نباشید؟ داشتن چند مشکل در ابتدا امری عادی است
[ترجمه ترگمان]نگران نباش ین؟ اولش کاملا عادیه که چند تا مشکل داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. My wife was ruining her health through worry.
[ترجمه Mahtab] همسرم بخاطر استرس داشت سلامت خود را از دست میداد
|
[ترجمه گوگل]همسرم با نگرانی سلامتش را خراب می کرد
[ترجمه ترگمان] همسرم داشت سلامتی اون رو از بین می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Don't worry, we'll get the money back somehow.
[ترجمه گوگل]نگران نباش، ما پول را به نحوی پس خواهیم گرفت
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، یه جوری پول رو پس می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. They have to worry out the answer to their difficulties.
[ترجمه گوگل]آنها باید نگران پاسخ به مشکلات خود باشند
[ترجمه ترگمان]آن ها باید از پاسخ به مشکلات خود نگران باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Try not to worry - there's nothing you can do to change the situation.
[ترجمه گوگل]سعی کنید نگران نباشید - هیچ کاری نمی توانید برای تغییر وضعیت انجام دهید
[ترجمه ترگمان]سعی کنید نگران نباشید - هیچ کاری نمی توانید برای تغییر وضعیت انجام دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Do not worry about winning or losing; think of what you will gain.
[ترجمه گوگل]نگران برد یا باخت نباشید؛ به آنچه به دست می آورید فکر کنید
[ترجمه ترگمان]نگران برنده شدن و یا شکست نباشید؛ به آنچه خواهید رسید فکر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Don't worry about him. He is in safety.
[ترجمه گوگل]نگران او نباش او در امنیت است
[ترجمه ترگمان]نگران اون نباش او در امان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. His threats are just talk. Don't worry!
[ترجمه گوگل]تهدیدهای او فقط حرف زدن است نگران نباش!
[ترجمه ترگمان] تهدید اون فقط حرف میزنه نگران نباش!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Don't worry if your baby seems a little reluctant to crawl or walk.
[ترجمه گوگل]اگر به نظر می رسد کودک شما کمی تمایلی به خزیدن یا راه رفتن ندارد، نگران نباشید
[ترجمه ترگمان]نگران نباش، بچه تو مایل به خزیدن یا راه رفتن نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اضطراب (اسم)
ferment, worriment, feeze, anguish, unrest, commotion, fury, anxiety, worry, disquietude, inquietude, discomposure

نگرانی (اسم)
pother, anxiety, worry, solicitude, stew, pine, umbrage

دلواپسی (اسم)
anxiety, worry, inquietude, turpitude

اندیشه (اسم)
deliberation, opinion, reflection, thought, anxiety, worry, idea, solicitude, notion, device, meditation, plan, reflexion, mentality

بی قراری (اسم)
disquiet, unrest, worry, disquietude, inquietude, fidget, malaise, mutability, dysphoria, fidgetiness

بی آرامی (اسم)
worry

شورش (اسم)
uproar, riot, revolution, mutation, sedition, worry, rebellion, insurgency, insurgence, insurrection, revolt, uprising

اندیشناکی (اسم)
worry, rumination

اندیشناک کردن یا بودن (فعل)
worry

نگران بودن (فعل)
worry, be concerned

نگران شدن (فعل)
anguish, worry, bother

اذیت کردن (فعل)
grind, annoy, hurt, pester, grieve, worry, offend, hock, harass, tease, badger, bedevil, chivvy, chive, indemnify, tousle, needle

بستوه اوردن (فعل)
annoy, hurry, pester, haze, worry, harass, beset, hare, harry, plague

انگلیسی به انگلیسی

• concern; fear; misfortune, distress; source of concern; ripping of meat with the teeth (e.g. by dogs)
be concerned; make concerned; annoy, harass; tear meat with the teeth (e.g. dogs); advance through great effort
if you worry, you keep thinking about a problem or about something unpleasant that might happen.
if someone or something worries you, they cause you to worry.
if you worry someone with a problem, you disturb or upset them by telling them about it.
worry is the state or feeling of anxiety and unhappiness caused by a problem or by thinking about something unpleasant that might happen.
a worry is a problem that you keep thinking about and that makes you unhappy.
see also worried, worrying.

پیشنهاد کاربران

نگرانی
مثال: She has a lot of worry about her upcoming exams.
او نگران زیادی درباره امتحانات آینده اش دارد
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
concern: نگرانی
worry: نگران بودن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : worry
✅️ اسم ( noun ) : worry / worrier / worrywart
✅️ صفت ( adjective ) : worried / worrisome / worrying
✅️ قید ( adverb ) : worriedly / worryingly
نگران بودن
A : You worry too much
B : You don't worry enough
در اینجا یعنی نگران اتفاقات بد بودن. حواس جمع بودن
تلاش کردن
1. حالت یا احساس اضطراب
2. شخص یا چیزی که باعث اضطراب می شود
3. یک عمل نگران کننده
4. بر هم زدن آرامش خاطر; زحمت
5. با وجود مشکلات ادامه دادن
6. موفق شدن ( در کنار یا از طریق ) در مواجهه با آزمایش ها و مشکلات
...
[مشاهده متن کامل]

7. مبارزه کردن یا کار کردن
8. فشار دادن، لمس کردن یا نوک زدن و غیره. به طور مکرر به صورت عصبی
9. گاز گرفتن، کشیدن یا پاره کردن ( شئی ) با یا مانند دندان
10. آزار دادن با گاز گرفتن مکرر، کوبیدن و غیره
11. تصرف کردن. با گلو، با دندان ها و تکان دادن یا جویدن، همانطور که یک حیوان دیگر انجام می دهد
12. شکار
اقدام سگ های شکاری در قطعه قطعه کردن لاشه روباه
13. منسوخ شده
خفه کردن یا باعث خفگی

تالواسیدَن = تالواسه شدن.
تالواساندن = تالواسه کردن.
دِلواپَسیدَن = دلواپس شدن.
دلواپساندن = دلواپس کردن.
دلشوریدن = دلشوره گرفتن.
دلشوراندن = دلشوره دادن.
دِلهُرِهیدَن.
...
[مشاهده متن کامل]

دلهرهاندن.
دِلنِگرانیدن.
دلنگراندن.
کالیدن.
هاسیدن.
شِکُهیدن.
بیمیدَن.

You don't need to worry about anything
You don't need to be worried about anything
نیازی نیست نگران چیزی باشی
استرس از چیزی
نگرانی
نگران شدن
Do not worry if you do not send me to my higher education during my engagement
The conditions will be great for the value of your lawyer's bride to become popular
نگران نباشید اگر در طی نامزدی مرا به تحصیلات عالی خود نرسانید
این شرایط برای محبوبیت عروس وکیل شما بسیار مناسب خواهد بود
پی گرفتن، پیگیر بودن
به معنی ترسیدن از چیزی و نگران بودن
نگرانی ، تشویش ( n ) . در علم روانشناسی ، به حالتی از آشفتگی یا بی قراری روانی مربوط به اندیشیدن به رویداد ، تهدید یا خطری قریب الوقوع یا مورد انتظار ، اشاره دارد .
ترس از امتحانات و یا سختی های روزگار که بعث میشود فرد دچار ترس, استرس و اضطراب شدید میشود.
استرس
نگران نباش
worry means be anxious or make someone anxious
نگران
ناراحت . . . . نگران
not relax
ترسیدن
خوف داشتن از چیزی
syn = nervous
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس