working

/ˈwɜːrkɪŋ//ˈwɜːkɪŋ/

معنی: کارگر، طرز کار، کار کننده، مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
معانی دیگر: در حال کار، شاغل، کارمند، دارای کار، وابسته به کار، - کار، موثر، کارآمد، عملی، کاربردی، کاربردپذیر، کافی، بسنده، مقدماتی، پیش نوشتی، پیش گفتی، (وابسته به) پیش نویس، اشتغال، کارمندی، عملکرد، معمور، مورد استفاده، (به ویژه چهره) مرتعش (در اثر هیجان و غیره)، تکانه دار، (معمولا جمع) تونل های معدن، شکافه های کان، کان آهون، مشغول کار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or activity of someone or something that works.
مترادف: labor
مشابه: activity, exertion, industry, toil

- Working in the field tired the men out.
[ترجمه گوگل] کار در مزرعه مردان را خسته کرد
[ترجمه ترگمان] کار کردن در مزرعه، خسته شدن از مردها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (sometimes pl.) operation.
مترادف: functioning, operation
مشابه: action, mechanism, performance, process, structure

- I do not understand the workings of the system.
[ترجمه گوگل] من عملکرد سیستم را درک نمی کنم
[ترجمه ترگمان] من طرز کار سیستم را درک نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the process of working or forming something.
مترادف: molding
مشابه: fashioning, modeling, shaping

- The working of clay into pottery is her greatest pleasure.
[ترجمه گوگل] کار کردن خاک رس در سفال بزرگترین لذت اوست
[ترجمه ترگمان] کار گل کردن در ظروف سفالی بزرگ ترین لذت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: engaged in work; having a job.
مترادف: employed, professional
متضاد: idle, off
مشابه: career, laboring

- The new law will help working people.
[ترجمه گوگل] قانون جدید به افراد شاغل کمک خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] قانون جدید به کار کردن مردم کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of, for, or pertaining to work or workers.
مترادف: occupational, work
مشابه: business, career, industrial, official, professional, vocational, workaday

- Working conditions were better under the new management.
[ترجمه گوگل] شرایط کار تحت مدیریت جدید بهتر بود
[ترجمه ترگمان] شرایط کاری تحت مدیریت جدید بهتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: functioning successfully; operating.
مترادف: functional, functioning, operational
متضاد: broken, idle
مشابه: active, effective, going, operative, running

- This has been a working farm for over a hundred years.
[ترجمه گوگل] این مزرعه بیش از صد سال است که کار می کند
[ترجمه ترگمان] بیش از صد سال است که مزرعه کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: enough to be useful or to serve as a basis for further development.
مترادف: basic
مشابه: adequate, effective, functional, operative, practical, sufficient, usable

- He has a working knowledge of English and will be able to handle the job.
[ترجمه گوگل] او دانش کاری انگلیسی دارد و می تواند از عهده این کار برآید
[ترجمه ترگمان] او دانش عملی از زبان انگلیسی دارد و قادر به رسیدگی به این شغل خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. working 12 hours a day in a mine is arduous
روزی دوازده ساعت در معدن کارکردن طاقت فرساست.

2. working clothes
لباس کار

3. working for this low pay is a form of servitude
کار کردن در مقابل این مزد کم نوعی بردگی است.

4. working in a mine is no picnic
کار کردن در معدن آسان نیست.

5. working in a mine is really rough
کار کردن در معدن واقعا طاقت فرساست.

6. working in that office is the worst kind of slavery!
کار کردن در آن اداره بدترین نوع بردگی است !

7. working mothers
مادران شاغل

8. a working agreement
یک توافق عملی

9. a working day
روز کار (در برابر روز تعطیل)

10. a working factory
کارخانه مشغول به کار (یا تولید)

11. a working gold mine
معدن طلای در دست استفاده

12. a working hypothesis
فرضیه ای که موقتا برای راه انداختن کارها به درد می خورد

13. a working stiff
مرد کارمند (در حال کار)

14. my working hours are flexible
ساعات کار من قابل تغییراند.

15. normal working hours
ساعات عادی کار

16. the working class
طبقه ی کارگر

17. the working draft of a peace treaty
متن مقدماتی قرارداد صلح

18. the working model of a steam engine
نمونه ی کاربردی یک ماشین بخار

19. the working population
مردم شاغل

20. by not working hard enough you defeat your own wishes
با تنبلی کردن آرزوهای خودت را نقش برآب می کنی.

21. he is working like stink
خیلی زحمت می کشد.

22. he keeps working even though he is old
با آنکه پیر است به کار کردن ادامه می دهد.

23. he was working by his lonesome in the fields
تک و تنها در کشتزارها کار می کرد.

24. the country's working population
تعداد افراد شاغل کشور

25. she has a working knowledge of french and german
فرانسه و آلمانی را به حد کافی می داند.

26. the committee is working to get the prisoners freed
کمیته برای آزاد کردن زندانیان مشغول فعالیت است.

27. he has always been working against me
او همیشه علیه من اقدام کرده است.

28. his kidneys are not working right
کلیه های او درست کار نمی کنند.

29. i am tired of working like a slave -- i want to live
از اینکه مانند یک برده کار کنم خسته شده ام،می خواهم واقعا زندگی کنم.

30. my watch has stopped working
ساعتم کار نمی کند.

31. the government has a working majority in the parliament
دولت دارای یک اکثریت کافی در پارلمان است.

32. at the rate you are working you will never finish this book
با این سرعتی که کار می کنی هرگز این کتاب را تمام نخواهی کرد.

33. the factory is now in working order
کارخانه اکنون خوب کار می کند.

34. the factory's new machinery started working
ماشین آلات جدید کارخانه به کار افتاد.

35. the motor is not in working order
موتور خراب است.

36. he exemplifies the virtues of the working class
او الگویی از فضایل طبقه کارگر است.

37. he closed his private practice and started working for a clinic
او مطب خصوصی خود را بست و در درمانگاهی مشغول به کار شد.

38. i do not relish the thought of working with him
از فکر کار کردن با او خوشم نمی آید.

39. he shuffled the letters all the time instead of working
به جای کار کردن همه اش به نامه ها ور می رفت.

40. the boss pitched into me and said i was working poorly
رئیس به من توپید و گفت بد کار می کنم.

41. the group represented a good cross section of the working class
آن گروه نمونه ی خوبی از قشرهای مختلف طبقه ی کارگر بود.

42. the smell of her cooking traveled downwind to where we were working
بوی آشپزی او در مسیر باد تا محلی که ما کار می کردیم،می رسید.

مترادف ها

کارگر (اسم)
labor, effective, operative, proletarian, worker, employee, working, employe, laborer, workman, working man, workpeople

طرز کار (اسم)
workmanship, working, mechanism

کار کننده (صفت)
working, operant

مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش (صفت)
working

تخصصی

[برق و الکترونیک] کار کردن
[زمین شناسی] استخراج کار کننده ،مشغول کار،کارگر،طرزکار - وقتی یک رگه زغال بوسیله فشار سقف و کف فشرده شود، صداهای شکستگی از خود خارج می سازد که در این حالت گفته می شود در حال « working» است

انگلیسی به انگلیسی

• acting; mode of action; operation; activation; processing; solving; advance through great effort; fermenting
laboring; of work; useful, practical
working people have jobs which they are paid to do.
your working life is the period of your life in which you have a job, or are of a suitable age to have a job.
working is used to refer to periods of time during which people normally have to do their job.
working is also used to refer to things connected with your job.
a working lunch or dinner is one which arranged to enable people to discuss work matters formally over the meal.
a working knowledge of something such as a foreign language is a reasonable knowledge of it that enables you to use it effectively.
the workings of a piece of equipment, an organization, or a system are the ways in which it operates.
in working order: see order.

پیشنهاد کاربران

1. شغلی. کاری 2. موثر. کارامد 3. کارگر. زحمتکش 4. ( مربوط به ) کار 5. مقدماتی
مثال:
working mothers
مادران کارگر
a working waterwheel
یک چرخ آب کارآمد
the working of a carburetor
کار ِ یک کاربراتور
the workings of a watch
عملکرد یک ساعت
عملکرد، ساز و کار
کار کردن
مثال: She's been working on this project for months.
او ماه هاست در این پروژه کار می کند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
کارا، کارامد، کارگر افتادن
عمل کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : work
✅️ اسم ( noun ) : work / working / workability / workings / worker
✅️ صفت ( adjective ) : workable / working
✅️ قید ( adverb ) : _
یک از معانی working، " شاغل/ مشغول به کار" است.
مثال:
working population
جمعیت شاغل
working mothers
مادران شاغل
[اگر نقش صفت داشته باشد]
عملیاتی، کاربردی
حرکت کردن
فعالیت، تلاش، کار
مقدماتی
جاری، کاربردی، در گردش
فعال

کارآمد
کارکرد
شاغل
کار کردن
Working interest
سهم از کار یا پروژه
معادل stake
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس