اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or activity of someone or something that works.
• مترادف: labor
• مشابه: activity, exertion, industry, toil
• مترادف: labor
• مشابه: activity, exertion, industry, toil
- Working in the field tired the men out.
[ترجمه گوگل] کار در مزرعه مردان را خسته کرد
[ترجمه ترگمان] کار کردن در مزرعه، خسته شدن از مردها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کار کردن در مزرعه، خسته شدن از مردها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (sometimes pl.) operation.
• مترادف: functioning, operation
• مشابه: action, mechanism, performance, process, structure
• مترادف: functioning, operation
• مشابه: action, mechanism, performance, process, structure
- I do not understand the workings of the system.
[ترجمه گوگل] من عملکرد سیستم را درک نمی کنم
[ترجمه ترگمان] من طرز کار سیستم را درک نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من طرز کار سیستم را درک نمی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the process of working or forming something.
• مترادف: molding
• مشابه: fashioning, modeling, shaping
• مترادف: molding
• مشابه: fashioning, modeling, shaping
- The working of clay into pottery is her greatest pleasure.
[ترجمه گوگل] کار کردن خاک رس در سفال بزرگترین لذت اوست
[ترجمه ترگمان] کار گل کردن در ظروف سفالی بزرگ ترین لذت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کار گل کردن در ظروف سفالی بزرگ ترین لذت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: engaged in work; having a job.
• مترادف: employed, professional
• متضاد: idle, off
• مشابه: career, laboring
• مترادف: employed, professional
• متضاد: idle, off
• مشابه: career, laboring
- The new law will help working people.
[ترجمه گوگل] قانون جدید به افراد شاغل کمک خواهد کرد
[ترجمه ترگمان] قانون جدید به کار کردن مردم کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قانون جدید به کار کردن مردم کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of, for, or pertaining to work or workers.
• مترادف: occupational, work
• مشابه: business, career, industrial, official, professional, vocational, workaday
• مترادف: occupational, work
• مشابه: business, career, industrial, official, professional, vocational, workaday
- Working conditions were better under the new management.
[ترجمه گوگل] شرایط کار تحت مدیریت جدید بهتر بود
[ترجمه ترگمان] شرایط کاری تحت مدیریت جدید بهتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شرایط کاری تحت مدیریت جدید بهتر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: functioning successfully; operating.
• مترادف: functional, functioning, operational
• متضاد: broken, idle
• مشابه: active, effective, going, operative, running
• مترادف: functional, functioning, operational
• متضاد: broken, idle
• مشابه: active, effective, going, operative, running
- This has been a working farm for over a hundred years.
[ترجمه گوگل] این مزرعه بیش از صد سال است که کار می کند
[ترجمه ترگمان] بیش از صد سال است که مزرعه کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیش از صد سال است که مزرعه کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: enough to be useful or to serve as a basis for further development.
• مترادف: basic
• مشابه: adequate, effective, functional, operative, practical, sufficient, usable
• مترادف: basic
• مشابه: adequate, effective, functional, operative, practical, sufficient, usable
- He has a working knowledge of English and will be able to handle the job.
[ترجمه گوگل] او دانش کاری انگلیسی دارد و می تواند از عهده این کار برآید
[ترجمه ترگمان] او دانش عملی از زبان انگلیسی دارد و قادر به رسیدگی به این شغل خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دانش عملی از زبان انگلیسی دارد و قادر به رسیدگی به این شغل خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید