( صفت ) قابل بیان با کلمات
مثال ها:
make the Bill wordable
قابل بیان کردن لایحه، یعنی طوری تنظیمش کند که بشود با کلمات درست توضیحش داد
any wordable thing out of the jumble of syllables
چیزی قابل گفتن از میان هجاهای درهم
... [مشاهده متن کامل]
hardly wordable feeling
احساسی که به سختی می توان در کلمات گنجاند
ideas not yet wordable
ایده هایی که هنوز بیان شدنی نیستند
finally seeped into wordable awareness
آگاهی ای که سرانجام توانست در قالب واژه ها درآید
ریشه شناسی: حاصل ترکیب word و پسوند able. مقایسه کنید با صفت unwordable
منبع: Oxford English Dictionary
مثال ها:
قابل بیان کردن لایحه، یعنی طوری تنظیمش کند که بشود با کلمات درست توضیحش داد
چیزی قابل گفتن از میان هجاهای درهم
... [مشاهده متن کامل]
احساسی که به سختی می توان در کلمات گنجاند
ایده هایی که هنوز بیان شدنی نیستند
آگاهی ای که سرانجام توانست در قالب واژه ها درآید
ریشه شناسی: حاصل ترکیب word و پسوند able. مقایسه کنید با صفت unwordable
منبع: Oxford English Dictionary