woozy

/ˈwuːzi//ˈwuːzi/

معنی: بیمار، کسل، گیج و منگ
معانی دیگر: (عامیانه - به ویژه در اثر ضربه یا مواد مخدر یا دارو) دچار سرگیجه، منگ، گیج، در عالم هپروت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: woozier, wooziest
مشتقات: woozily (adv.), wooziness (n.)
(1) تعریف: giddy, faint, or queasy, as from illness or intoxication.
مشابه: dizzy, faint, groggy, light

- She felt feverish and woozy but didn't vomit until later.
[ترجمه گوگل] او احساس تب و پف کردگی می کرد اما تا بعد استفراغ نکرد
[ترجمه ترگمان] او تب داشت و گیج بود، اما تا بعد استفراغ نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He left the bar, somewhat woozy and unable to drive.
[ترجمه گوگل] او نوار را ترک کرد، تا حدی بی‌حال و قادر به رانندگی نبود
[ترجمه ترگمان] بار دیگر گیج و منگ از بار خارج شد و نتوانست رانندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) dazed or confused.
مشابه: dizzy, groggy, light-headed

- He woke up from his dream in a rather woozy state.
[ترجمه گوگل] او با حالتی نسبتاً گیج کننده از خواب بیدار شد
[ترجمه ترگمان] در حالی که از خواب بیدار شده بود، از خواب بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the narcotic drug made him woozy
داروی مخدر او را منگ کرد.

2. he hit me on the head and i still feel woozy
ضربه ای به سرم زد و هنوز سرم گیج می رود.

3. I was still woozy from the flu/anaesthetic/medication/wine.
[ترجمه گوگل]من هنوز از آنفولانزا / داروی بیهوشی / دارو / شراب خسته بودم
[ترجمه ترگمان]هنوز گیج و منگ از the \/ داروی بی هوشی \/ الکل گیج و منگ بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Giving blood makes me feel really woozy.
[ترجمه گوگل]خون دادن باعث می شود واقعاً احساس خفگی کنم
[ترجمه ترگمان]دست دادن به خون کم کم گیج و منگ می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I felt woozy in my stomach.
[ترجمه گوگل]در شکمم احساس پف کردن داشتم
[ترجمه ترگمان]گیج و منگ بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Giving blood makes her go all woozy, it seems.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که دادن خون او را بی حال می کند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسه خون بهش خون می خوره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The woozy aftermath of surgery can feel equally surreal.
[ترجمه گوگل]عواقب ناخوشایند جراحی می تواند به همان اندازه سورئال باشد
[ترجمه ترگمان]پس از این عمل، این پس از جراحی می تواند به همان اندازه عجیب و غریب باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Jody, on the sidelines, felt a little woozy herself.
[ترجمه گوگل]جودی، در حاشیه، خود را کمی بی حال می کرد
[ترجمه ترگمان]جودی \"، یه گوشه ای گیر کرده بود و یه کم گیج و منگ شده بود\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The town was getting a woozy, criminal feeling that rather matched his own.
[ترجمه گوگل]شهر در حال گرفتن یک احساس هولناک و جنایتکارانه بود که بیشتر با احساس او مطابقت داشت
[ترجمه ترگمان]شهر داشت گیج و منگ می شد، احساس گناه می کرد که به جای خودش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. When I stood up, I felt a little woozy.
[ترجمه گوگل]وقتی ایستادم، احساس کردم کمی بی حال شدم
[ترجمه ترگمان]وقتی بلند شدم یکم گیج شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The bad news: A concussion that left Young woozy and knocked him out of the game.
[ترجمه گوگل]خبر بد: ضربه مغزی که یانگ را بی حال کرد و او را از بازی خارج کرد
[ترجمه ترگمان]خبر بد: ضربه مغزی که گیج و منگ شده بود و او را از بازی بیرون انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was woozy from a blow on the head.
[ترجمه گوگل]از ضربه ای که به سرش خورده بود
[ترجمه ترگمان]گیج و منگ سرش گیج و منگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Coma Guy: Uh, a little woozy, but basically okay.
[ترجمه گوگل]مرد کما: اوه، کمی گیج کننده، اما اساساً خوب است
[ترجمه ترگمان]یه کم گیجم، اما در اصل خیلی هم خوب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I was dizzy and woozy, and my heart was racing.
[ترجمه گوگل]سرم گیج می رفت و بی حال بودم و قلبم تند می زد
[ترجمه ترگمان]گیج و منگ بودم و قلبم تند می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیمار (صفت)
sick, ill, bedfast, sickly, unhealthy, bedrid, bedridden, woozy

کسل (صفت)
weary, exanimate, sickish, woozy

گیج و منگ (صفت)
woozy

انگلیسی به انگلیسی

• dizzy; weak
if you feel woozy, you feel rather weak and unsteady and cannot think clearly; an informal word.

پیشنهاد کاربران

بپرس