صفت ( adjective )
حالات: woozier, wooziest
مشتقات: woozily (adv.), wooziness (n.)
حالات: woozier, wooziest
مشتقات: woozily (adv.), wooziness (n.)
• (1) تعریف: giddy, faint, or queasy, as from illness or intoxication.
• مشابه: dizzy, faint, groggy, light
• مشابه: dizzy, faint, groggy, light
- She felt feverish and woozy but didn't vomit until later.
[ترجمه گوگل] او احساس تب و پف کردگی می کرد اما تا بعد استفراغ نکرد
[ترجمه ترگمان] او تب داشت و گیج بود، اما تا بعد استفراغ نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او تب داشت و گیج بود، اما تا بعد استفراغ نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He left the bar, somewhat woozy and unable to drive.
[ترجمه گوگل] او نوار را ترک کرد، تا حدی بیحال و قادر به رانندگی نبود
[ترجمه ترگمان] بار دیگر گیج و منگ از بار خارج شد و نتوانست رانندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بار دیگر گیج و منگ از بار خارج شد و نتوانست رانندگی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (informal) dazed or confused.
• مشابه: dizzy, groggy, light-headed
• مشابه: dizzy, groggy, light-headed
- He woke up from his dream in a rather woozy state.
[ترجمه گوگل] او با حالتی نسبتاً گیج کننده از خواب بیدار شد
[ترجمه ترگمان] در حالی که از خواب بیدار شده بود، از خواب بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در حالی که از خواب بیدار شده بود، از خواب بیدار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید