womanhood

/ˈwʊmənˌhʊd//ˈwʊmənhʊd/

معنی: عالم نسوان، زنیت، حس زنانگی، زنی
معانی دیگر: خانم، زن، زنان، نسوان، زنانگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state of being a woman.

(2) تعریف: the nature and qualities of women.

(3) تعریف: women collectively.

جمله های نمونه

1. the womanhood of the nation
زنان کشور

2. Pregnancy is a natural part of womanhood.
[ترجمه گوگل]بارداری بخش طبیعی زنانگی است
[ترجمه ترگمان]بارداری بخشی طبیعی از زنانگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He watched his daughters grow to womanhood.
[ترجمه گوگل]او شاهد رشد دخترانش به سمت زنانگی بود
[ترجمه ترگمان]به دخترانش نگاه می کرد که به شکل زنانگی درآمده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She symbolised for me the best of Indian womanhood.
[ترجمه گوگل]او برای من نماد بهترین زنان هندی بود
[ترجمه ترگمان]او بهترین زن هندی را به من نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She had passed from childhood to early womanhood.
[ترجمه گوگل]او از کودکی به اوایل دوران زن سپری کرده بود
[ترجمه ترگمان]او از کودکی به دوران زنانگی رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She had grown to womanhood through him.
[ترجمه گوگل]او از طریق او به زنانگی رسیده بود
[ترجمه ترگمان]زن به شکل زنانگی در او رشد کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A girl just entered into womanhood, the last awkwardness of youth gone.
[ترجمه گوگل]دختری تازه وارد زنانگی شده، آخرین ناهنجاری های جوانی از بین رفته است
[ترجمه ترگمان]دختری که تازه به دوران زنانگی وارد شده بود آخرین awkwardness جوانی از بین رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. When she was maturing into young womanhood Baldersdale was well populated with youngsters of equivalent age - that is to say eligible for Hannah.
[ترجمه گوگل]هنگامی که او در حال بلوغ در دوران جوانی بود، بالدردیل با جوانانی هم سن و سال پرجمعیت بود - یعنی واجد شرایط برای هانا
[ترجمه ترگمان]وقتی که او در جوانی به بلوغ زنانگی رسیده بود، پر از جوانانی بود که سن برابر داشتند - یعنی این که شایسته هانا باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I rejected womanhood, not because I preferred manhood, but because I preferred girlhood.
[ترجمه گوگل]من زن بودن را رد کردم، نه به این دلیل که مردانگی را ترجیح دادم، بلکه به این دلیل که دختر بودن را ترجیح دادم
[ترجمه ترگمان]من زن زنانگی ام را رد کردم نه به خاطر این که من مردانگی را ترجیح می دادم، بلکه به خاطر آن بود که دختری را ترجیح می دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. What a relief to have that weight of womanhood rise like a gull and fly away.
[ترجمه گوگل]چه آرامشی دارد که آن وزن زنانگی مثل مرغ دریایی بلند شود و پرواز کند
[ترجمه ترگمان]چه آرامشی برای افزایش وزن زن ها مثل یک مرغ دریایی و فرار از آن وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Her daughter was eagerly moving towards womanhood and would not be stopped.
[ترجمه گوگل]دخترش مشتاقانه به سمت زنانگی حرکت می کرد و مانع نمی شد
[ترجمه ترگمان]دخترش با اشتیاق به سوی زنانگی حرکت می کرد و می ایستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Stand proudly and exult in your womanhood. Remember: Woman hold up half the sky.
[ترجمه گوگل]سرافراز بایستید و از زنانگی خود شاد باشید به یاد داشته باشید: زن نیمی از آسمان را بالا نگه می دارد
[ترجمه ترگمان]بلند بایستید و در میان زنانگی خود exult یادتان باشد: زن نصف آسمان را نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is symbolic of the fighting spirit of modern womanhood.
[ترجمه گوگل]این نمادی از روح مبارزاتی زنانه مدرن است
[ترجمه ترگمان]آن سمبل روحیه مبارزه با زنانگی مدرن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They have come to reject the traditional notion of womanhood.
[ترجمه گوگل]آنها مفهوم سنتی زن بودن را رد کرده اند
[ترجمه ترگمان]آن ها آمده اند تا مفهوم سنتی زنانگی را رد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عالم نسوان (اسم)
muliebrity, womanhood

زنیت (اسم)
womanhood, wifehood

حس زنانگی (اسم)
womanhood

زنی (اسم)
womanhood

انگلیسی به انگلیسی

• state of being a woman, femininity, womanliness, womanly qualities
womanhood is the state of being a woman rather than a girl, or the period of a woman's adult life.

پیشنهاد کاربران

زنیت، زن بودن ( زمانی که به کسی نام زن اطلاق می شود )
زنانگی ( بیانگر خصوصیات و ویژگی های زن )
زنان ( اسم جمع )

بپرس