wobbly

/ˈwɑːbəli//ˈwɒbli/

معنی: لق، جنبنده، لرزان
معانی دیگر: سست، شل، متزلزل، سست بنیان، مرتعش، نوسانی، (امریکا - قدیمی) عضو اتحادیه انقلابی کارگران (در سال 1905 در شیکاگو تاسیس شد)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: wobblier, wobbliest
مشتقات: wobbliness (n.)
• : تعریف: tending to tip unsteadily; shaky.
متضاد: stable, steady
مشابه: rickety

جمله های نمونه

1. a wobbly government
یک دولت متزلزل

2. the wobbly legs of the old table
پایه های لق میز کهنه

3. small countries with wobbly economies
کشورهای کوچک دارای اقتصاد متزلزل

4. I was sitting on a wobbly plastic chair.
[ترجمه گوگل]روی یک صندلی پلاستیکی لرزان نشسته بودم
[ترجمه ترگمان]روی یک صندلی پلاستیکی کوچک نشسته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He's still a bit wobbly after the operation .
[ترجمه گوگل]بعد از عمل هنوز کمی لرزان است
[ترجمه ترگمان]بعد از عملیات کمی لرزان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The chair looked a bit wobbly.
[ترجمه گوگل]صندلی کمی لرزان به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]صندلی کمی لرزان به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. When I stood up my legs went all wobbly.
[ترجمه گوگل]وقتی ایستادم پاهایم تماماً لرزیدند
[ترجمه ترگمان]وقتی بلند شدم، پاهایم می لرزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. My parents threw a wobbly when they found out I'd had a party while they were away.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرم وقتی فهمیدند در حالی که آنها نبودند یک مهمانی خواهم داشت، تکان خوردند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرم وقتی فهمیدن که من یه مهمونی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The meeting got off to a wobbly start.
[ترجمه گوگل]جلسه شروعی متزلزل داشت
[ترجمه ترگمان]جلسه با تکانی لرزان شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. My parents threw a wobbly when I told them.
[ترجمه گوگل]پدر و مادرم وقتی به آنها گفتم یک لرزش انداختند
[ترجمه ترگمان]وقتی بهشون گفتم، پدر و مادرم یه لرزش داشتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He is still a bit wobbly after his illness.
[ترجمه گوگل]او پس از بیماری هنوز کمی لرزان است
[ترجمه ترگمان]او هنوز هم کمی پس از بیماری مردد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Throwing tantrums Having a toddler thrown a wobbly in public is perhaps one of parenting's most embarrassing episodes.
[ترجمه گوگل]عصبانیت پرتاب کردن کودک نوپا در ملاء عام شاید یکی از شرم آورترین قسمت های والدین باشد
[ترجمه ترگمان]پرتاب خشم و کج خلقی ها، که یک کودک نوپا را به سمت خود پرت می کند، شاید یکی از most اپیزودهای پدر و مادر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The railing is wobbly, the space is so small that it is suitable only for one person.
[ترجمه گوگل]نرده لرزان است، فضا آنقدر کوچک است که فقط برای یک نفر مناسب است
[ترجمه ترگمان]نرده لرزان است، فضا آنقدر کوچک است که فقط برای یک نفر مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The front wheels on the car seem wobbly.
[ترجمه گوگل]چرخ های جلوی ماشین لرزان به نظر می رسند
[ترجمه ترگمان]چرخ های جلو ماشین لرزان به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لق (صفت)
loose, loppy, jiggly, wobbly, unsteady, rickety

جنبنده (صفت)
motive, wobbly, motile, vacillant, vibratile

لرزان (صفت)
unstable, shaky, wobbly, unsteady, palsied, vibrant, wonky, quakerish, shivery, trepid, shuddery, tottery, trembly

انگلیسی به انگلیسی

• (british slang) temper fit, outburst of temper; fit of panic
unsteady; swaying; tending to wobble; indecisive; wishy-washy; weak and unsteady from sickness or tiredness
if something is wobbly, it is unstable and likely to move from side to side; an informal word.

پیشنهاد کاربران

someone or something that is physically or emotionally unsteady or shaky.
کسی یا چیزی که از نظر جسمی یا احساسی ناپایدار یا متزلزل است.
مثال؛
He had a few too many drinks and was feeling a bit wobbly.
...
[مشاهده متن کامل]

In a conversation about a poorly constructed piece of furniture, one might say, “The table is wobbly, it needs to be fixed. ”
A person describing their nervousness might say, “My knees were wobbly before my big presentation. ”

not certain
صفت
نامطمئن، دو دل
Last week I felt sure I was doing the right thing but I've started to feel a bit wobbly about it.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/wobbly
تکان دادن، لنگی چرخ، تلو تلو خوردن، وول خوردن، لنگ بودن، جنبیدن، مردد بودن، مثل لرزانک تکانخوردن، لق بودن
چشم های متحرک ( عروسک ) در
wobbly eyes
منابع• https://www.tasvirezendegi.com/creating-animated-eyes-doll/
ضعیف ، سست متزلزل ، لرزان،
shaky
متلاطم - مواج
ضعیف و بیمار
لَق

بپرس