wizen

/ˈwaɪzən//ˈwaɪzən/

معنی: خشکیده، لاغر، چروک، پژمردهیا پلاسیده
معانی دیگر: چروکیده کردن یا شدن، پلاسیده کردن یا شدن، (کاشانی) ورچلسکیدن

جمله های نمونه

1. He was a wizened old man with yellow skin and deep wrinkles.
[ترجمه گوگل]او پیرمردی ژولیده با پوست زرد و چین و چروک های عمیق بود
[ترجمه ترگمان]مردی خشکیده و خشکیده بود با پوستی زرد و چین های درشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The voice that came out of the wizened little mouth was loud and quite threatening.
[ترجمه گوگل]صدایی که از دهان کوچولوی مات شده بیرون می آمد بلند و کاملاً تهدیدآمیز بود
[ترجمه ترگمان]صدایی که از دهانش بیرون آمد، بلند و بسیار تهدیدآمیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. His wizened face sprouted the long straggly wisps of a white mandarin mustache and beard.
[ترجمه گوگل]صورت ژولیده اش سبیل و ریش سفید ماندارینی را جوانه زد
[ترجمه ترگمان]صورت خشکیده و خشکیده او آخرین ذرات نامشخص سبیل و ریش قهوه ای رنگی را در بر گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The door was opened by a wizened old man clutching a walking stick.
[ترجمه گوگل]در را پیرمردی حیرت زده که عصایی را در دست گرفته بود باز کرد
[ترجمه ترگمان]در باز شد، مردی خشکیده و خشکیده در حالی که عصایش را در دست گرفته بود، باز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. At the advanced age of 7 Charles Bronson's wizened features are returning to the big screen.
[ترجمه گوگل]در سن 7 سالگی، ویژگی‌های شگفت‌انگیز چارلز برانسون در حال بازگشت به صفحه نمایش بزرگ است
[ترجمه ترگمان]در عصر پیشرفته ۷ features Bronson Charles به صفحه بزرگ باز می گردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He barely recognized her wizened face and haggard features.
[ترجمه گوگل]او به سختی صورت مات و ژولیده او را تشخیص داد
[ترجمه ترگمان]به زحمت صورت و چهره پرچین و چروک او را تشخیص داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The old man's wizened face lost its folds and wrinkles, the eyes firmed, clear blue in their trance-like stare.
[ترجمه گوگل]صورت گیج‌شده پیرمرد چین‌ها و چین‌هایش را از دست داد، چشم‌ها محکم و آبی شفاف در نگاه خلسه‌مانندشان
[ترجمه ترگمان]چهره خشکیده و خشکیده پیرمرد چین و چروک های صورتش را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. These were not the wizened and eviscerated pharaohs wrapped in yards of dusty gauze that one normally pictures when mummies are mentioned.
[ترجمه گوگل]اینها فرعون‌های ژولیده و رهاشده‌ای نبودند که در متری‌هایی از گازهای غبارآلود پیچیده شده بودند که معمولاً وقتی به مومیایی‌ها اشاره می‌شود، تصویر می‌شود
[ترجمه ترگمان]این the خشکیده و دریده بودند که در محوطه های پوشیده از گرد و خاک پوشیده شده بودند که معمولا هنگام ذکر نام مومیایی ها را بر روی آن نقاشی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The wizened doctor slowly pressed three fingers against the artery in my wrist.
[ترجمه گوگل]دکتر حیرت زده به آرامی سه انگشتش را روی شریان مچ دستم فشار داد
[ترجمه ترگمان]دکتر wizened به آرامی سه انگشتش را روی رگ مچ دستم فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He had a bony wizened face and an unhealthy pallor.
[ترجمه گوگل]او چهره ای استخوانی چروکیده و رنگ پریدگی ناسالمی داشت
[ترجمه ترگمان]صورت استخوانی استخوانی داشت و رنگ پریدگی بیمارگونه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In the centre was a small wizened bulb like a tiny onion.
[ترجمه گوگل]در وسط یک لامپ کوچک پف شده مانند یک پیاز کوچک قرار داشت
[ترجمه ترگمان]در وسط این مرکز یک حباب ریز و بزرگ مثل یک پیاز کوچک دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His face was remarkable: gaunt, wizened and pale, the skin pulled taut across the prominent bones.
[ترجمه گوگل]چهره او قابل توجه بود: لاغر، مات و رنگ پریده، پوست کشیده شده روی استخوان های برجسته
[ترجمه ترگمان]چهره اش قابل توجه بود: لاغر، خشک و رنگ پریده، پوستش محکم روی استخوان های برجسته کشیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The fellow's yellow, wizened face broke into a sharp-toothed smile.
[ترجمه گوگل]چهره زرد و مات شده هموطن به لبخندی تیز دندان تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]صورت خشکیده و خشکیده این مرد به لبخند تیز و تیز بدل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خشکیده (صفت)
withered, adust, seared, dried up, sere, wizen, hidebound, sear, wizened

لاغر (صفت)
slight, gaunt, harsh, delicate, wizen, lean, weak, angular, skinny, thin, slim, emaciated, atrophic, spare, meager, exiguous, twiggy, gracile, scrannel, slink, lenten, scraggy, slab-sided, slimpsy, slimsy, unmelodious

چروک (صفت)
rotten, wizen, puckery

پژمردهیا پلاسیده (صفت)
wizen

انگلیسی به انگلیسی

• wither, wilt; make wither, make wilt
hard and dry and shriveled; withered

پیشنهاد کاربران

بپرس