wise

/ˈwaɪz//waɪz/

معنی: فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه
معانی دیگر: پرعقل، باتدبیر، خردمندانه، بخردانه، عاقلانه، صلاح، مدبرانه، هوشمندانه، آگاه، مطلع، هشیار، دانشمند، حکیم، هوشنگ، زرنگ، رند، پرذکاوت، ذکی، زیرک، (محلی) دانا در سحر و جادو، (امریکا - خودمانی) گستاخ، غره، از خودراضی، پررو، روش، روال، طریق، طریقه، طور، (اسکاتلند) راهنمایی کردن، بردن، رهبری کردن، معقول
wise_
در جهت یا سوی بخصوص، از-، از نظر -، در رابطه با-، پسوند:

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: wiser, wisest
مشتقات: wisely (adv.)
عبارات: wise up
(1) تعریف: having an understanding of that which is true or good together with sound judgment.
مترادف: judicious, long-headed, sage, sapient
متضاد: foolish, ill-advised, senseless, unwise
مشابه: astute, discerning, intelligent, knowing, perceptive, perspicacious, politic, possible, prudent, sensible, shrewd, understanding

(2) تعریف: characterized by such understanding.
مترادف: judicious, perceptive, sagacious, sage, sound
متضاد: impolitic, inadvisable, unwise
مشابه: insightful, intelligent, politic, profound, prudent, sensible

- a wise idea
[ترجمه Sana] یک فکر عاقلانه
|
[ترجمه محمد جواد] نیما فکر عاقلانه ای کرد
|
[ترجمه گوگل] یک ایده عاقلانه
[ترجمه ترگمان] فکر عاقلانه ای است،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: possessing great scholarly learning or erudition.
مترادف: erudite, learned, lettered
مشابه: educated, knowledgeable, scholarly, well-read

- a wise scholar
[ترجمه گوگل] یک عالم فرزانه
[ترجمه ترگمان] یک دانشمند عاقل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: aware; informed.
مترادف: aware, informed
متضاد: ill-advised
مشابه: cognizant, conscious, knowing, mindful

- I am wise to your activities.
[ترجمه A.A] من از کارهایت باخبر هستم
|
[ترجمه گوگل] من نسبت به فعالیت های شما عاقل هستم
[ترجمه ترگمان] من برای فعالیت های شما عاقل هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (slang) impudent; disrespectful.
مترادف: disrespectful, impertinent, impolite, impudent, rude, smart, smart-alecky
مشابه: cocky, discourteous, fresh, pert, sassy, saucy

- a wise guy
[ترجمه گوگل] یک مرد عاقل
[ترجمه ترگمان] یه آدم عاقل
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: fashion or manner of proceeding or doing; way.
مترادف: fashion, manner, mode, way
مشابه: how, method, style

- in no wise
[ترجمه گوگل] به هیچ وجه
[ترجمه ترگمان] به هیچ وجه عاقل نبود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- in any wise
[ترجمه muhammad reza] به هر طریقی
|
[ترجمه گوگل] به هر حال
[ترجمه ترگمان] به هر حال،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
پسوند ( suffix )
(1) تعریف: in (such) a way, direction, position, or manner.

- slantwise
[ترجمه گوگل] به صورت مایل
[ترجمه ترگمان] اریب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a crabwise crawl
[ترجمه گوگل] خزیدن خرچنگی
[ترجمه ترگمان] یه چهار دست و پا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: in reference or connection to.

- timewise
[ترجمه گوگل] زمان عاقلانه
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. wise action
عمل عاقلانه

2. wise counsel
پند عاقلانه

3. wise in the ways of the world
آگاه به روال زندگی

4. wise as an owl
بسیار عاقل

5. wise up
(امریکا ـ خودمانی) آگاه کردن یا شدن،پی بردن،هشیار کردن یا شدن

6. a wise man does not generalize
آدم عاقل کلی بافی نمی کند.

7. a wise old woman
پیرزن خردمند

8. a wise saying
گفته ی خردمندانه

9. be wise after the event
(قادر به پیش بینی چیزی نبودن ولی) پس از روی دادن آن اظهار فضل کردن

10. crack wise
(قدیمی - خودمانی) لطیفه گویی و شوخی پرانی کردن

11. get wise
(امریکا ـ خودمانی) 1- پی بردن،آگاه شدن 2- پررو شدن،گستاخ شدن

12. he must wise up to the fact that his behavior is offensive
او باید به این حقیقت واقف بشود که رفتارش زننده است.

13. in no wise
به هیچ وجه،به هیچ طریق

14. in this wise
بدین طریق،این طور

15. under his wise leadership
تحت رهبری های خردمندانه ی او

16. put (somebody) wise to (something)
(امریکا ـ خودمانی) چیزی را به کسی خبر دادن،آگاه کردن

17. if you are wise and sober, my heart . . .
دلا گر خردمندی و هوشیار . . .

18. it is not wise to achieve economy at the expense of quality
صرفه جویی با فدا کردن کیفیت عاقلانه نیست.

19. it is not wise to go there
صلاح نیست که آنجا بروی

20. be (or get) wise to
(امریکا ـ خودمانی) آگاه شدن یا بودن،کاشف به عمل آوردن،پی بردن

21. a word to the wise is sufficient
عاقل را اشارتی کافیست.

22. a word to the wise
برای عاقل یک حرف بس است،عاقل را اشارتی کافی است،العاقل یکفی بالاشاره

23. the prince did not have wise counsel(l)ors
شاهزاده مشاوران عاقلی نداشت.

24. we decided it was not wise to go
ما به این نتیجه رسیدیم که رفتن عاقلانه نیست.

25. a hint is enough for the wise
عاقل را اشاره ای بس است.

26. despite his youth, he was very wise and learned
با وجود جوانی بسیار عاقل و دانا بود.

27. the leaves of green trees in the eyes of the wise . . .
برگ درختان سبز در نظر هوشیار . . .

28. early to bed,early to rise; makes a person healthy, wealthy and wise
زود به بستر رفتن و زود از بستر برخاستن آدم را سالم و ثروتمند و عاقل می کند.

29. early to bed early to rise / makes a man healthy, wealthy, and wise
(زود خوابیدن و زود برخاستن مرد را سالم و ثروتمند و عاقل می کند) سحرخیز باش تا کامروا باشی

30. A wise man is never less alone than when (he is) alone.
[ترجمه گوگل]انسان عاقل هرگز کمتر از زمانی که (او) تنها است، نیست
[ترجمه ترگمان]انسان خردمند هرگز کم تر از (او)تنها نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فکور (صفت)
able-minded, wise, sage, serious, ruminant

معقول (صفت)
clever, polite, wise, advisable, reasonable, sensible, rational, well-advised

دانا (صفت)
capable, wise, sage, learned, lettered, spry, astute, knowing, sagacious, sapient

عاقل (صفت)
wise, sage, sober, witty, gash, canny, oracular, sapiential

با خرد (صفت)
clever, wise, discreet

پر مایه (صفت)
stiff, wise, replete, strong, considerable

عارف (صفت)
wise, learned, knowing

خردمند (صفت)
wise, reasonable, intellectual, sapient

فرزانه (صفت)
wise

انگلیسی به انگلیسی

• manner, way, form
in the manner of, in the position or direction of (edgewise, clockwise, etc.); with regard to
instruct, guide (scottish); direct; advise (scottish); bring to the attention of (slang)
intelligent; clever; smart; cautious; skilled; learned; impudent (slang)
-wise is added to nouns to form adverbs indicating that someone behaves in the same way as the person or thing that is mentioned.
wise people are able to use their experience and knowledge to make sensible decisions and judgements.
if you say that nobody is any the wiser after an event or an explanation, or that someone is no wiser or none the wiser after it, you mean they have failed to understand it, or are not fully aware of what happened.

پیشنهاد کاربران

1. خردمند، عاقل. باتدبیر 2. خردمندانه. عاقلانه. مدبرانه
مثال:
a wise old man
یک پیرمرد خردمند و عاقل
آگاه
wise: عاقل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : wise
✅️ اسم ( noun ) : wisdom
✅️ صفت ( adjective ) : wise
✅️ قید ( adverb ) : wisely
wise در معنای پسوند : بر اساس
for example: product_ wise بر اساس محصول
عمل هوشمندانه
📚Wise: having knowledge 📚
:example
He is a wise teacher. 🏫🎋
having khowledge
با خرد - فرزانه
۱ - Wise to
Verb, informal
- علم به موضوعی داشتن to have the knowledge of something
- مطلع بودن To be informed
- آگاه و هوشیار بودن to be conscious of
- چشم و گوش باز بودن
- بیدار بودن
...
[مشاهده متن کامل]

- در جریان آخرین وقایع بودن stay abreast of
۲ - It/someone would/might be wise to do so
• Americans are wise to exactly how damaging cancel culture is
• It's never wise to look eager to sell
• But in general it’s wiser to assume too little than too much
• You’d be wise to pay more attention

1.
sensible or prudent
2.
INFORMA
aware of, especially so as to know how to act
Having knowledge
عاقل / دانا
wise - : از جهتِ، از نظرِ، از نقطه نظرِ
در هر سه شکل نام ، صفت و فعل بکار میرود: خردمند و عاقل - عاقلانه - عاقلانه و با احتیاط کار کردن
عاقلانه ، خردمندانه
پسوندی است به معنای راه و روش و طریقه و جنبه و عاقل
عاقل.
کسی که اظهار فضل می کند، عقل کل
عاقل، خردمند
A person know's a lot of things
باهوش

دانا
عاقل فرهیخته
عاقل
خردمند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس