willing

/ˈwɪlɪŋ//ˈwɪlɪŋ/

معنی: راضی، خواهان، مشتاق، حاضر، خواستار، مایل، راغب
معانی دیگر: متمایل، رضامند، یازان، خرسند، پذیرفتگار، خودخواسته، بی چون و چرا، مشتاقانه، بامیل و رغبت، (مهجور) عمدی، تعمدی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: willingly (adv.), willingness (n.)
(1) تعریف: inclined or disposed; not objecting or resisting; ready.
مترادف: disposed, prepared, ready
متضاد: disinclined, indisposed, loath, unwilling
مشابه: agreeable, desirous, forward, game, glad, inclined, receptive, well-disposed

- The company wanted to buy the property for a new hotel, but the owners were not willing to sell.
[ترجمه شان] آن شرکت می خواست این ملک را برای ( ساخت ) یک هتل جدید، خریداری کند، ولی مالکان مایل به فروش نبودند.
|
[ترجمه گوگل] شرکت می خواست ملک را برای یک هتل جدید بخرد، اما مالکان حاضر به فروش نبودند
[ترجمه ترگمان] شرکت می خواست ملک را برای یک هتل جدید خریداری کند، اما مالکان تمایلی به فروش نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'll tell her everything if she's finally willing to listen.
[ترجمه علیرضا] همه چیز رو بهش خواهم گفت اگه نهایتا حاضر باشه گوش بده
|
[ترجمه شان] من به او همه چیز را خواهم گفت، اگر او سرانجام مایل ( حاضر ) به گوش کردن بشود.
|
[ترجمه گوگل] من همه چیز را به او می گویم اگر او بالاخره مایل به گوش دادن باشد
[ترجمه ترگمان] اگر نهایتا مایل به گوش دادن باشد، همه چیز را به او خواهم گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was perfectly willing to help, but he just wasn't able to.
[ترجمه علیرضا] او کاملا حاضر بود کمک کنه ولی واقعا قابلیتش رو نداشت
|
[ترجمه شان] او کاملا مشتاق کمک کردن بود، ولی واقعا قادر به این کار نبود ( توانایش را نداشت ) .
|
[ترجمه گوگل] او کاملاً مایل به کمک بود، اما فقط نمی توانست
[ترجمه ترگمان] او کاملا مایل بود به او کمک کند، اما او قادر به این کار نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: ready to perform or join in gladly; cheerfully consenting.
مترادف: accommodating, agreeable, amenable, cheerful, compliant, obliging
متضاد: grudging, reluctant, unenthusiastic
مشابه: consenting, cooperative, eager, favorable, forward, obedient

- The children are always willing helpers when their mother is baking cookies.
[ترجمه هستی] همیشه ، بچه ها برای کمک به مادرشان مشتاق هستند، وقتی او در حال پختن بیسکوییت است
|
[ترجمه علیرضا] بچه ها همیشه وقتی مادرشون کلوچه می پزه، آماده ی همکاریند
|
[ترجمه گوگل] وقتی مادرشان در حال پختن کلوچه است، بچه ها همیشه یاوران آماده هستند
[ترجمه ترگمان] زمانی که مادرشان در حال پختن کلوچه است، بچه ها همیشه به آن ها کمک می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: performed, offered, or given in a compliant manner.
مترادف: freewill, voluntary
مشابه: volitive

- He is young, but his willing participation in the crime cannot be overlooked.
[ترجمه بهار] او جوان است اما اشتیاق او برای مشارکت در جرم را نمی توان نادیده گرفت.
|
[ترجمه گوگل] او جوان است، اما نمی توان از مشارکت مشتاقانه او در جنایت چشم پوشی کرد
[ترجمه ترگمان] او جوان است، اما مشارکت مایل او در این جنایت را نمی توان نادیده گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Hers was a willing sacrifice.
[ترجمه علیرضا] مال او یک قربانی حی و حاضر بود ( آماده )
|
[ترجمه گوگل] مال او یک فداکاری مشتاقانه بود
[ترجمه ترگمان] قلب او قربانی مطلوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. willing cooperation
همکاری مشتاقانه

2. god willing
انشاالله (اگر خدا بخواهد)

3. god willing
اگر خدا بخواهد،انشاالله

4. show willing
(انگلیس - عامیانه) علاقه نشان دادن،خود را علاقه مند نشان دادن

5. he is willing to go security for his friend
او حاضر است ضامن رفیقش بشود.

6. he was willing to carry out all of his commander's mandates
او مایل بود که کلیه ی دستورات فرمانده ی خود را اجرا کند.

7. he was willing to immolate himself for his family's sake
او حاضر بود به خاطر خانواده اش خود را فدا کند.

8. i was willing to compensate him for the damage i had done to his car
حاضر بودم خسارتی را که به اتومبیل او وارد کرده بودم جبران کنم.

9. they are willing to negotiate
آنان مایل به مذاکره هستند.

10. we are willing to give up our lives but not our freedom
حاضریم جان خود را از دست بدهیم ولی نه آزادی خود را.

11. we are willing to resume cease-fire parleys
ما به ادامه ی مذاکرات آتش بس تمایل داریم.

12. she was not willing to part from her husband
او مایل نبود از شوهرش جدا شود.

13. the banks are willing to loan ten million dollars to tide over the company
بانک ها حاضرند برای سروسامان دادن به وضع مالی شرکت ده میلیون دلار وام بدهند.

14. the spirit is willing but the flesh is weak
روح می خواهد ولی جسم ناتوان است.

15. this company is willing to experiment with computers
این شرکت آماده است کار با کامپیوتر را مورد آزمایش قرار بدهد.

16. how much are you willing to bid for this rug?
چه مبلغی حاضری برای این فرش بپردازی ؟

17. our company is not willing to take another gamble
شرکت ما دیگر حاضر نیست سرمایه ی خود را به مخاطره بیاندازد.

18. i was without a job and willing to take a fling at anything
بیکار بودم و حاضر بودم به هرکاری دست بزنم.

19. there was a flock of witnesses willing to testify
شمار زیادی از شهود حاضر بودند که شهادت بدهند.

20. those two lovers became each other's willing slaves
آن دو عاشق و معشوق برده ی خودخواسته ی همدیگر شدند.

21. if you like my tie better, i am willing to make a trade with you
اگر از کراوات من بیشتر خوشت می آید حاضرم با مال تو معاوضه کنم.

22. her arrest was a hint that the government is not willing to compromise
بازداشت او نشانه ای بود که دولت حاضر به مصالحه نیست.

23. He is willing to confront problems directly.
[ترجمه گوگل]او مایل است مستقیماً با مشکلات روبرو شود
[ترجمه ترگمان]او مایل است مستقیما با مشکلات مقابله کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Jane was willing to accompany you to the park to go out for a walk.
[ترجمه گوگل]جین مایل بود شما را تا پارک همراهی کند تا برای پیاده روی بیرون بروید
[ترجمه ترگمان]جین دوست داشت تو را تا پارک همراهی کند تا به گردش برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. If your heart is willing, it makes thousands of ways. If your heart is unwilling, it makes thousands of excuses.
[ترجمه گوگل]اگر دلت بخواهد هزاران راه می‌سازد اگر دلت ناخواسته هزاران بهانه می آورد
[ترجمه ترگمان]اگر قلب شما مایل باشد، هزاران راه برای شما فراهم می کند اگر دلت نمی خواهد، هزاران بهانه می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. How much are they willing to pay?
[ترجمه گوگل]چقدر حاضرند بپردازند؟
[ترجمه ترگمان]چقدر میخوان پول بدن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. No other organisation was able or willing to take on the job.
[ترجمه شان] هیچ سازمان دیگری قادر نبود، یا تمایل نداشت، آن کار را در دست بگیرد ( انجام دهد ) .
|
[ترجمه گوگل]هیچ سازمان دیگری قادر یا تمایلی به انجام این کار نداشت
[ترجمه ترگمان]هیچ سازمان دیگری قادر به انجام این کار نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Be willing to do even mundane tasks.
[ترجمه گوگل]مایل به انجام کارهای حتی پیش پا افتاده باشید
[ترجمه ترگمان]دوست داشته باشید که کاره ای روزمره انجام دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

راضی (صفت)
acquiescent, satisfied, happy, content, willing

خواهان (صفت)
willing, wishing, desirous, fond, demanding, asking, requesting, soliciting, begging, wishful

مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful

حاضر (صفت)
present, stock, willing, assistant, agreeable, ubiquitous

خواستار (صفت)
willing, demandant, wishing, demanding, asking, requesting, soliciting, exacting, wishful, would-be

مایل (صفت)
disposed, willing, longing, keen, solicitous, wishing, desirous, inclined, fond, hankering, bent, oblique, wanting, craving, sideling, sidling, wishful, yearning

راغب (صفت)
willing

انگلیسی به انگلیسی

• desirous; disposed; agreeable, ready; not opposed; enthusiastic; amenable
if you are willing to do something, you will do it if someone wants you to.
if you describe someone as willing, you mean that they are eager and enthusiastic in the things they do, rather than being forced to do them.

پیشنهاد کاربران

خوشحال و اماده برای انجام چیزی
توی مکالمات عامیانه نمیشه بگی مایلم
وقتی حاضرم رو بذارین جمله روون تر میشه
مثلا:
I'm willing to invest in your shop to help you through this crisis
من حاضرم توی فروشگاهت سرمایه گذاری کنم تا از این بحران بگذری
مایل
مثال: She was willing to help us with the project.
او مایل بود به ما در پروژه کمک کند.
مایل، مستعد
He's willing to help with the project.
او مایل است که در پروژه کمک کند.
مایل
Antonym : unwilling
be/feel/seem etc disposed to do something
formal
to want or be willing to do something SYN inclined
Jon disagreed, but did not feel disposed to argue
be willing ( to do something )
مشکلی نداشتن برای انجام کاری
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : willingness
✅️ صفت ( adjective ) : willing
✅️ قید ( adverb ) : willingly
To be willing to do something
یه اصطلاحه: آماده بودن برای انجام کاری
مثال
The soldier is willing to die for his country
سرباز آماده ست تا برای کشورش بمیره.
انگیزه ، خواست ، اراده
having no reason for not doing something
as an adjective
مایل بودن
Intrested
دوست داشتن موضوعی
علاقه مند
مطیع
راغب، خواستار، پذیرا، مایل
متمایل. راغب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس