wiggle out of i

پیشنهاد کاربران

🔸 معادل فارسی:
- از زیر بار چیزی در رفتن
- شانه خالی کردن
- به زور یا با زرنگی خود را خلاص کردن
- - -
🔸 تعریف ها:
1. ** ( رفتاری – اصلی ) :**
به معنای فرار کردن یا خود را آزاد کردن از یک موقعیت سخت یا مسئولیت.
...
[مشاهده متن کامل]

مثال: *He always tries to wiggle out of doing chores. *
او همیشه تلاش می کند از زیر بار کارهای خانه در برود.
2. ** ( اجتماعی – کاربردی ) :**
برای اشاره به کسی که با زرنگی یا بهانه تراشی از مسئولیت یا تعهدات فرار می کند.
مثال: *She managed to wiggle out of paying the bill. *
او توانست از پرداخت صورت حساب شانه خالی کند.
- - -
🔸 مترادف ها:
get out of – evade – shirk – escape – duck responsibility