wife

/ˈwaɪf//waɪf/
معنی: فراش، زن، خانم، زوجه، عیال
معانی دیگر: همسر، (در اصل) بانو، جنس اناث، زن (به ویژه در ترکیب)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: wives
• : تعریف: a woman who is married; a female spouse.

جمله های نمونه

1. a wife of my dreams
همسر رویایی من
2. his wife answered my greeting with a chilly look
خانم او سلام مرا با نگاه سردی پاسخ داد.
3. his wife caught him romping with the maidservant
زنش مچ او را در حال عشق بازی با کلفت گرفت.
4. his wife enjoyed baiting him
زنش از اذیت و آزار او لذت می برد.
5. his wife has cancer and all he can do is hope for the best
زنش سرطان دارد و او کاری از دستش برنمی آید جز توکل کردن (به خدا)
6. his wife has lost her wit
زنش عقل خود را از دست داده است.
7. his wife is a good mixer
زن او بسیار معاشرتی است.
8. his wife is a terrible scold
زن او خیلی نق نقو است.
9. his wife is curst
زوجه ی او دهان دریده است.
10. his wife is not able to conceive
زن او نمی تواند آبستن بشود.
11. his wife keeps pecking at him
زنش مرتب به او نیش می زند.
12. his wife kept egging him on to resign
زنش مرتبا او را تحریک می کرد که استعفا بدهد.
13. his wife leads him by the nose
زنش بر او سوار است.
14. his wife likes to ride with him on a motorbike
زنش دوست دارد با او سوار موتورسیکلت بشود.
15. his wife looked awful
زنش قیافه ی وحشتناکی داشت.
16. his wife nags him day and night
زنش شب و روز به او نق می زند.
17. his wife nuzzled up to him on the sofa
زنش روی کاناپه در کنار او لم داد.
18. his wife prompted him to sell the house
زنش او را وادار کرد که خانه را بفروشد.
19. his wife put him up to it!
زنش او را به آن کار وادار کرد!
20. his wife threatened to proceed against him
زنش تهدید کرد که از او عارض خواهد شد.
21. his wife took a lover
زنش فاسق گرفت.
22. masood's wife is german
زن مسعود آلمانی است.
23. my wife helps with the kitchen and i help with the cash register
زنم در آشپزخانه کار می کند و من صندوق پول ها را می چرخانم.
24. my wife manages our income very well
زن من درآمد ما را خوب اداره می کند.
25. socrates' wife had a nasty temper
زن سقراط خیلی بدخلق بود.
26. a dishonest wife who has an affair
زن نانجیبی که رابطه ی نامشروع دارد
27. a domineering wife who controlled her husband strictly
زنی سلطه گرا که شوهرش را سخت مهار می کرد
28. a domineering wife who hectors her husband
زن سلطه گرایی که با شوهر خود مثل نوکر رفتار می کند
29. a faithful wife
زن نجیب
30. a possessive wife
زنی که شوهرش را کاملا تحت اختیار دارد
31. but his wife hated the spotlight
ولی زنش از توجه همگانی متنفر بود.
32. husband and wife stand together both in prosperity and misfortune
زن و شوهر هم در سعادت و هم در فلاکت با یکدیگر می مانند.
33. if my wife finds out, she'll flay me
اگر زنم بفهمد پوستم را خواهد کند!
34. my brother's wife
خانم برادرم
35. my intended wife
همسر آینده من
36. since his wife had been hospitalized for six months, he got used to baching it
چون زنش شش ماه در بیمارستان بستری بود او به تنها زیستن خو گرفت.
37. the ambitious wife of his excellency, the minister
همسر جاه طلب جناب وزیر
38. the emperor's wife had become the virtual ruler of the country
زن امپراطور فرمانروای واقعی کشور شده بود.
39. the old wife said that her master and children were all ill
همسر پیر گفت که شوهر و بچه هایش همگی بیمارند.
40. the wretched wife of the slain soldier
زن بدبخت سرباز کشته شده
41. the young wife found herself supplanted by the maid
همسر جوان دریافت که کلفت جای او را گرفته است.
42. today my wife kept caviling about the children
امروز زنم مرتب درباره ی بچه ها نق زد.
43. when his wife found out he had gambled, there was a big fuss
وقتی زنش فهمید قمار کرده است جر و بحث بزرگی برپا شد.
44. husband and wife
زن و شوهر،زوج
45. take to wife
زن گرفتن،ازدواج کردن،به زنی گرفتن
46. a husband and wife are complementary to one another
زن و شوهر مکمل یکدیگرند.
47. a husband and wife live together
زن و شوهر با هم زندگی می کنند.
48. a husband and wife should be compatible
زن و شوهر باید با هم جور باشند.
49. a husband and wife who have discordant political and religious views
زن و شوهری که عقاید مذهبی و سیاسی آنان همخوانی ندارد
50. abbas outlived his wife by ten months
عباس ده ماه پس از مرگ زنش عمر کرد.
51. ahmad and his wife are separated
احمد و زنش از هم جدا شده اند.
52. bijan worships his wife
بیژن زن خود را می پرستد.
53. every week his wife hauls him to a theater
هر هفته زنش او را به زور به تماشاخانه می برد.
54. he abused his wife in the most violent terms
با شدیدترین لحن نسبت به زنش بددهنی کرد.
55. he and his wife are on the same wavelength
او و زنش طرز فکرشان یکجور است.
56. he deserted his wife and children and followed a dancer all the way to france
او زن و بچه ی خود را ترک کرد و دنبال یک رقاصه به فرانسه رفت.
57. he divorced his wife
او زن خود را طلاق داد.
58. he left his wife and children and went abroad
او زن و بچه اش را ترک کرد و رفت خارج.
59. he left his wife and went gallivanting with other women
او همسر خود را ترک کرد و با زن های دیگر به عیش و عشرت پرداخت.
60. he left his wife flat
یک دفعه زنش را ول کرد.
61. he mistreated his wife
او نسبت به زنش رفتار بدی داشت.
62. he signalled his wife to leave the room
به زنش اشاره کرد که اتاق را ترک کند.
63. he took his wife to a doctor
زنش را پیش دکتر برد.
64. he treated the wife and child of his old enemy with chivalry and fairness
او با زن و فرزند دشمن دیرینه اش با جوانمردی و انصاف رفتار کرد.
65. his father's second wife
زن دوم پدرش
66. mashallah khan's favorite wife
زن سوگلی ماشاالله خان
67. rajab and his wife always argued
رجب و زنش همیشه با هم مشاجره می کردند.
68. separation from his wife and children was painful for him
فراق زن و فرزند برایش دردآور بود.
69. that husband and wife fit each other
آن زن و شوهر با هم همسازند.
70. hassan's kindness welded his wife to him for ever
مهربانی حسن زنش را برای همیشه با او همبسته کرد.

مترادف ها

فراش (اسم)
apparitor, bed, footman, mattress, servant, lackey, wife, sergeant-at-arms, guard of the ka'beh in mecca, lacquey
زن (اسم)
female, wife, carline, woman, distaff
خانم (اسم)
wife, mistress, dame, lady, madam, missy, donna, mademoiselle, dona, gentlewoman, goodwife, signora
زوجه (اسم)
spouse, wife, lady, wedlock
عیال (اسم)
spouse, wife, moiety, ranee

انگلیسی به انگلیسی

• female spouse; woman acting in a particular capacity (used in combination: e.g. midwife); woman (old usage)
marry a wife (rare usage)
a man's wife is the woman that he is married to.

پیشنهاد کاربران

همسر، خانم
مثال: His wife is a doctor at the local hospital.
همسر او دکتر در بیمارستان محلی است.
🇮🇷 همتای پارسی: فراش 🇮🇷
my dear wife
همسر ، زن
husband میشه همسر ، شوهر
همسرِ خانم
واژه wife به معنای زن، همسر
واژه wife در فارسی به معنای زن، همسر است. همسر به شریک زندگی یک مرد گفته می شود که بطور قانونی با او ازدواج کرده باشد. مثال:
. she's his third wife ( او همسر سوم اوست. )
منبع: سایت بیاموز
همسر
خانم شوهر دار
زن
عیال
بانو
مثال:
Nassrin is my wife
نسرین همسر من است
همسر. بانو. خانم
همسر
زن همسایه ما بسیار مهربان است
همسر _زن
همسر ( زن شوهر دار )
زن
شوهر میشه husbanD نه هازبنت
همسر، شوهر میشه هازبنت😐
( دلبر، زن، خانم )
a woman who is married to a husband
همسر_شوهر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس