اسم ( noun )
• (1) تعریف: the length or extent of something from one side to the other; breadth.
- We need a board with a width of six inches.
[ترجمه گوگل] ما به یک تخته با عرض شش اینچ نیاز داریم
[ترجمه ترگمان] ما به یک تخته با عرض شش اینچ نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما به یک تخته با عرض شش اینچ نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the quality or fact or being wide; range or extent; wideness.
• متضاد: narrowness
• مشابه: dimension
• متضاد: narrowness
• مشابه: dimension
- We hesitated to cross the river because of its width.
[ترجمه گوگل] برای عبور از رودخانه به دلیل عرض آن تردید داشتیم
[ترجمه ترگمان] برای عبور از رودخانه به خاطر عرض آن تردید کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برای عبور از رودخانه به خاطر عرض آن تردید کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The width of his experience makes him a good candidate.
[ترجمه ناهید] گستره ی تجربیات او باعث می شود او نامزد خوبی باشد|
[ترجمه گوگل] وسعت تجربه او او را به یک کاندیدای خوب تبدیل می کند[ترجمه ترگمان] عرض تجربیات او باعث می شود که او کاندیدای خوبی باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a piece of something of a specific degree of wideness, such as fabric from selvage to selvage.
- The tablecloth requires two widths of fabric.
[ترجمه گوگل] سفره به دو عرض پارچه نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] این رومیزی به دو طرف پارچه نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این رومیزی به دو طرف پارچه نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید