اسم ( noun )
• : تعریف: a woman whose husband has died and who has not married again.
- She had become a widow at a young age but resolved never to remarry.
[ترجمه آرشام] او در سن جوانی بیوه شد اما هرگز برای ازدواج تصمیم نگرفت|
[ترجمه گوگل] او در جوانی بیوه شده بود، اما تصمیم گرفت هرگز دوباره ازدواج نکند[ترجمه ترگمان] او بیوه شده بود ولی تصمیم گرفته بود دوباره ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This tragic accident left her a widow.
[ترجمه گوگل] این حادثه تلخ او را بیوه کرد
[ترجمه ترگمان] این حادثه غم انگیز او را بیوه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حادثه غم انگیز او را بیوه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The general's widow is still living.
[ترجمه گوگل] بیوه ژنرال هنوز زنده است
[ترجمه ترگمان] بیوه ژنرال هنوز زنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیوه ژنرال هنوز زنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: widows, widowing, widowed
مشتقات: widowhood (n.)
حالات: widows, widowing, widowed
مشتقات: widowhood (n.)
• : تعریف: to make (a woman) a widow.
- The war widowed many women.
[ترجمه مبینا] بسیاری از زنان در جنگ بیوه شدند|
[ترجمه گوگل] جنگ بسیاری از زنان را بیوه کرد[ترجمه ترگمان] جنگ زنان بسیاری را بیوه کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was widowed by an auto accident.
[ترجمه گوگل] او بر اثر تصادف اتومبیل بیوه شد
[ترجمه ترگمان] اون با یه تصادف ماشین بیوه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون با یه تصادف ماشین بیوه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید