اسم ( noun )
• (1) تعریف: (informal) the noise of a resounding blow or whack.
• (2) تعریف: a resounding blow or whack.
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: whangs, whanging, whanged
حالات: whangs, whanging, whanged
• : تعریف: to strike with or make a whanging noise.
- He whanged the gong.
[ترجمه گوگل] او گونگ را به دار زد
[ترجمه ترگمان] زنگ زد و زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زنگ زد و زنگ زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The cymbals whanged on every beat.
[ترجمه گوگل] سنج ها در هر ضربی به صدا در می آمدند
[ترجمه ترگمان] سنج در هر می کوفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سنج در هر می کوفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a leather thong.