whack

/ˈwæk//wæk/

معنی: ضربت، ضربت سخت، صدای ضربت، صدای اصطکاک، ضربت سخت زدن، صدای کتک زدن، تسهیم کردن، زدن، محکم زدن
معانی دیگر: ضربه ی تند و صدادار، سیلی، چک، صدای ضربه ی تند، دنگ، شترق، (با صدای بلند - محکم) زدن، صربه زدن، سهم

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: whacks, whacking, whacked
(1) تعریف: to strike or smack with a sharp, resounding blow.
مشابه: chop, rap

(2) تعریف: to cut or shape with or as though with such a blow or blows (often fol. by off or into).

- The butcher whacked off the chicken's head.
[ترجمه گوگل] قصاب از سر مرغ جدا شد
[ترجمه ترگمان] قصاب سر جوجه را شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to strike or smack with a sharp, resounding blow.
مشابه: chop
اسم ( noun )
عبارات: take a whack at, have a whack at, out of whack
(1) تعریف: a sharp, resounding blow; smack.
مشابه: chop, lick, paste, pound, thud

(2) تعریف: the sound of such a blow.
مشابه: rap, slam

جمله های نمونه

1. whack off
1- (عامیانه) با ضربه از هم جدا کردن یا کندن یا در آوردن 2- (خودمانی - زننده) جلق زدن

2. at a whack
(عامیانه) یکباره،بلامقدمه،بی درنگ،بی پروا

3. out of whack
(عامیانه) نیازمند تعمیر (یا درمان)،خراب،نابسامان

4. have (or take) a whack at
1- ضربه را به سوی کسی هدفگیری کردن،ضربه حواله کردن 2- (به کار دشواری) پرداختن،(ضرب شست خود را) آزمودن

5. i gave the thief a whack on the head with a tennis racket
با راکت تنیس ضربه ی محکمی به سر سارق زدم.

6. You really have to whack the ball.
[ترجمه گوگل]واقعا باید توپ را بزنی
[ترجمه ترگمان] تو واقعا باید توپ رو بزنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He copped a nasty whack on the head.
[ترجمه گوگل]او ضربه ی بدی به سرش زد
[ترجمه ترگمان]ضربه بدی به سرش زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I'll give you such a whack!
[ترجمه گوگل]من به شما چنین ضربتی می دهم!
[ترجمه ترگمان]!! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !! !
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The robbers decided to whack up the profits from the robbery.
[ترجمه گوگل]سارقان تصمیم گرفتند تا سود حاصل از سرقت را به دست آورند
[ترجمه ترگمان]دزدا تصمیم گرفتن از سرقت سود ببرن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The printer's out of whack again.
[ترجمه گوگل]چاپگر دوباره از کار افتاده است
[ترجمه ترگمان] چاپ دوباره شروع شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I heard the whack of the bullet hitting the wood.
[ترجمه گوگل]صدای اصابت گلوله به چوب را شنیدم
[ترجمه ترگمان]صدای برخورد گلوله به جنگل را شنیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I'm prepared to have a whack at it.
[ترجمه گوگل]من آماده هستم که در آن ضربه بزنم
[ترجمه ترگمان]حاضرم به آن ضربه بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Have you all had your whack?
[ترجمه گوگل]آیا همه شما تا به حال ضرب و شتم خود را؟
[ترجمه ترگمان]تا حالا کتک خوردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You have to pay the full whack. There are no reductions.
[ترجمه گوگل]شما باید تمام هزینه را بپردازید هیچ کاهشی وجود ندارد
[ترجمه ترگمان] باید تمام whack رو بپردازی کاهش هزینه ها کاهش نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He can whack out a short story every week.
[ترجمه گوگل]او می تواند هر هفته یک داستان کوتاه بنویسد
[ترجمه ترگمان] هر هفته یه داستان کوتاه درست می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He gave the donkey a whack across the back with his stick.
[ترجمه گوگل]او با چوب خود از پشت به الاغ ضربه زد
[ترجمه ترگمان]با عصایش ضربه ای به پشت آن زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

ضربت سخت (اسم)
swipe, slog, whack, swat

صدای ضربت (اسم)
whack

صدای اصطکاک (اسم)
whack

ضربت سخت زدن (فعل)
slog, whack

صدای کتک زدن (فعل)
whack

تسهیم کردن (فعل)
share, portion, whack, whack up

زدن (فعل)
cut off, cut, attain, get, strike, stroke, hit, play, touch, bop, lop, sound, haze, amputate, beat, slap, put on, tie, fly, clobber, slat, belt, whack, drub, mallet, chap, throb, imprint, knock, pummel, bruise, pulsate, spray, bunt, pop, frap, smite, nail, clout, poke, ding, shoot, pound, inject, lam, thwack, snip

محکم زدن (فعل)
bang, whack, pommel, tee off

انگلیسی به انگلیسی

• blow, hard hit; jolting experience (slang); part, piece (slang); proper functioning (slang)
whip, hit hard; try, attempt (slang); share equally (slang)
if you whack someone or something, you hit them hard; an informal use.
if something is out of whack, it is not working properly, often because its natural balance has been upset; used in informal american english.
see also whacked, whacking.

پیشنهاد کاربران

1. زدن. محکم زدن 2. ضربه. 3. صدای ضربه. 4. سهم. قسمت
مثال:
verb
she whacked him on the head
او ( زن ) محکم زد توی سر مرد
noun
he got a whack with a stick
او با یک عصا ضربه خورد
( Brit. ) everyone will get their whack
همه سهم خودشان را خواهند گرفت.
ضربه زدن به کسی یا چیزی با سروصدای زیاد.
- به سرعت چیزی را در جایی قرار دادن
This slang term is often used to describe the act of killing someone, especially in a violent or unexpected manner.
کشتن شخصی، به ویژه به شیوه ای خشونت آمیز یا غیرمنتظره.
**************************************************************************************************
...
[مشاهده متن کامل]

مثال؛
“The hitman was hired to whack the informant before he could testify. ”
In a gangster movie, a character might say, “He’s gonna get whacked if he doesn’t pay his debts. ”
A true crime podcast might cover a case with the title, “The Whack Heard ‘Round the World: The Assassination of a Political Leader. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-murder/
معمولا با give میاد
give a whack
تعادل، توازن
مثال :
the city totally out of whack.
شهر کاملا خارج از توازنه.
I whack 'em together and that's a meal
اونا رو خورد خورد یا ریز ریز قاطی میکنم واین میشود وعده غذایی من
محکم ضربه زدن، ، با قدرت تمام ضربه زدن، از روی خشم ضربه زدن، باخشونت زدن
براساس دیکشنری لانگمن:
ضربه زدن، ضربه ( امریکن )
چیزیو در جایی قرار دادن ( بریتیش )
مقداری از چیزی ( بریتیش )
A full whack of work to be done
بعنوان صفت ) جایگزین wack
به معنی:
دیوانه کننده، دیوانه وار، crazy!
Whacker دیوانه وار تر! دیوانه کننده تر! ( صفت تفضیلی )
Whackest دیوانه وار ترین! دیوانه کننده ترین! ( صفت برتر )
شوک دهنده، شگفت انگیز، تحریک کننده!

بپرس