weigh

/ˈweɪ//weɪ/

معنی: سنجیدن، کشیدن، خواندن، له کردن، وزن کردن، توزین کردن، وزن داشتن
معانی دیگر: مقایسه کردن، سبک و سنگین کردن، ارزیابی کردن، همسنجی کردن، سنگین(تر) کردن، وزن افزودن (به)، (معمولا با: out) سهم دادن، بخش دادن، حصه کردن، (با دقت) برگزیدن، انتخاب کردن، اثر داشتن، تحت تاثیر قرار دادن، (به وجدان و غیره) فشار آوردن، معذب کردن، سنگینی کردن، طاقت فرسا بودن، وبال گردن بودن، بار گران بودن، (کشتیرانی) لنگر برداشتن، لنگر کشیدن، اهمیت داشتن، رجوع شود به: way

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: weighs, weighing, weighed
(1) تعریف: to measure the heaviness of by using a scale or similar device.
مشابه: gauge

- The grocer weighed the cheese.
[ترجمه Tina] بقال وزن پنیر را کشید
|
[ترجمه m.d] بقال پنیر رو وزن کرد
|
[ترجمه mohammad] فروشنده وزن پنیر را وزن کرد
|
[ترجمه وحید] فروشنده، پنیر را کشید.
|
[ترجمه Best girl] فروشنده پنیر را وزن کرد
|
[ترجمه Abolfazl] بقالی پنیر را وزن کرد
|
[ترجمه Mxryxm] فروشنده/بقال ، پنیر را وزن کرد.
|
[ترجمه گوگل] بقال پنیر را وزن کرد
[ترجمه ترگمان] بقال پنیر را وزن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to separate or measure (an amount or portion) according to a particular weight (usu. fol. by out).
مشابه: measure, mete

- She weighed out a pound of fudge.
[ترجمه حسین شاکری] یک مشت جفنگیات را سرهم بندی کرد.
|
[ترجمه فرحناز] او یک پوند شکلات فاج وزن کرد.
|
[ترجمه گوگل] او یک پوند فاج وزن کرد
[ترجمه ترگمان] او یک پوند مشنگ را وزن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to ponder carefully before making a decision.
مترادف: consider, contemplate, deliberate, ponder
مشابه: assess, balance, calculate, cogitate, entertain, evaluate, mull, ruminate, study

- I'm weighing the consequences.
[ترجمه گوگل] دارم عواقبش را می سنجم
[ترجمه ترگمان] عواقبش را سبک سنگین می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: weighable (adj.), weigher (n.)
عبارات: weigh down
(1) تعریف: to have weight or a particular amount of weight.

- I weigh a lot more than I did last year.
[ترجمه گوگل] وزنم خیلی بیشتر از پارسال است
[ترجمه ترگمان] من بیشتر از پارسال وزن اضافه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be considered important or influential.
مترادف: carry weight
مشابه: bulk, figure

- Reports of the crime weighed against her.
[ترجمه گوگل] گزارش های جنایت علیه او سنگینی می کرد
[ترجمه ترگمان] گزارش جنایت علیه او سنگینی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to burden; oppress (usu. fol. by on or upon).
مشابه: prey

- Feelings of guilt weighed on him.
[ترجمه گوگل] احساس گناه بر او سنگینی می کرد
[ترجمه ترگمان] احساس گناه بر او سنگینی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. weigh anchor
(کشتی) لنگر برداشتن،عزیمت کردن

2. weigh anchor
لنگر کشیدن،لنگر برداشتن

3. weigh down
1- سنگینی کردن 2- تحت تاثیر ناخوشایند قرار دادن،وبال بودن

4. weigh in
1- وزن کردن 2- وزن شدن (به ویژه برای شرکت در مسابقه بوکس یا کشتی و غیره) 3- (باهایفن) عمل وزن کردن

5. they weigh the meat carefully
گوشت را با دقت وزن می کنند.

6. to weigh one's words
واژه های خود را با دقت گزیدن

7. to weigh up one's chance of success
امکان موفقیت خود را سنجیدن

8. we have to weigh our next move carefully
بایستی به دقت حرکت بعدی را بسنجیم.

9. I always weigh my words before speaking.
[ترجمه حمیدرضا] من همیشه حرف هایم را قبل از صحبت کردن می سنجم
|
[ترجمه Amir] من همیشه قبل از صحبت کردن از صحیح بودن آن اطمینان خاطر پیدا می کنم
|
[ترجمه 💋💋💋💋] من همیشه قبل از صحبت کردن حرف هایم را می سنجم
|
[ترجمه استراتژی فمیلی] من همیشه قبل از صحبت کردن حرف هایم را می سنجم .
|
[ترجمه گوگل]من همیشه قبل از حرف زدن کلماتم را می سنجیم
[ترجمه ترگمان]من همیشه قبل از صحبت کردن حرف می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A full-grown elephant may weigh 000 pounds.
[ترجمه گوگل]یک فیل کامل ممکن است 000 پوند وزن داشته باشد
[ترجمه ترگمان]یک فیل بزرگ بالغ شاید بیش از ۱۰۰۰ پوند وزن داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I weigh myself on the bathroom scales every day.
[ترجمه گوگل]هر روز خودم را روی ترازو حمام وزن می کنم
[ترجمه ترگمان]من هر روز خودم رو تو دستشویی کنترل می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Please weigh in all the suitcases.
[ترجمه .......] همه چمدان هارا وزن کنید لطفا
|
[ترجمه گوگل]لطفا تمام چمدان ها را وزن کنید
[ترجمه ترگمان] لطفا توی همه چمدون باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The responsibilities weigh heavily on him.
[ترجمه ناشناس] مسئولیت ها وزن ( فشار ) سنگینی بر روی او دارند.
|
[ترجمه گوگل]مسئولیت ها بر دوش او سنگینی می کند
[ترجمه ترگمان]مسئولیت ها بر او سنگینی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. How much do you weigh?
[ترجمه بی نام] خیلی خری
|
[ترجمه آرل] شما چقدر وزن دارید؟
|
[ترجمه یوهو] وزن شما چقد است؟
|
[ترجمه گوگل]شما چقدر وزن دارید؟
[ترجمه ترگمان]وزنت چقدره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. These facts will weigh in your favour.
[ترجمه گوگل]این حقایق به نفع شما خواهد بود
[ترجمه ترگمان]این واقعیت ها به نفع شما خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I weigh a-hundred-sixty-four pounds.
[ترجمه مه سیما] وزن من صد و شصت و چهار پوند است
|
[ترجمه گوگل]من صد و شصت و چهار پوند وزن دارم
[ترجمه ترگمان]وزن من شصت و چهار پوند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The scales can be used to weigh other items such as parcels.
[ترجمه گوگل]از ترازو می توان برای وزن کردن وسایل دیگر مانند بسته ها استفاده کرد
[ترجمه ترگمان]این مقیاس ها را می توان برای اندازه گیری اقلام دیگر مثل بسته ها مورد استفاده قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The company will be able to weigh up the environmental pros and cons of each site.
[ترجمه گوگل]این شرکت قادر خواهد بود مزایا و معایب زیست محیطی هر سایت را بسنجید
[ترجمه ترگمان]این شرکت قادر خواهد بود مزایا و معایب هر سایت را ارزیابی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. It's none of your business how much I weigh.
[ترجمه بی نام] من هر وزنی دارم به تو مربوط نمی شود
|
[ترجمه 💋💋💋💋] مقدار وزن من ارتباطی با شما ندارد
|
[ترجمه 😁] مقدار وزن من به شما مربوط نیست
|
[ترجمه گوگل]وزن من به تو مربوط نیست
[ترجمه ترگمان]این به تو ربطی نداره که من چقدر وزن دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سنجیدن (فعل)
measure, rate, estimate, value, consider, deliberate, evaluate, assay, figure out, weigh, compare, ponder, meter, reckon up

کشیدن (فعل)
trace, figure, heave, string, stretch, drag, pluck, draw, haul, weigh, pull, avulse, drain, strap, lave, suffer, subduct, thole, shove, chart, plot, experience, lengthen, hale, drawl, entrain, evulse, snick, magnetize, trawl

خواندن (فعل)
learn, study, call, invite, sing, name, weigh, read, intone, declaim, orate

له کردن (فعل)
squelch, weigh, squash, pummel, contuse, quash, maul, squish, mangle, squeeze, rase, scotch

وزن کردن (فعل)
weigh, counterpoise, weigh in

توزین کردن (فعل)
scale, weigh

وزن داشتن (فعل)
weigh

انگلیسی به انگلیسی

• measure the heaviness of (an object, proposition, etc.); consider; be of a particular heaviness; burden; be significant in influencing a decision; lift an anchor
if something weighs a particular amount, that is how heavy it is.
if you weigh something, you measure how heavy it is, using scales.
if you weigh your words, you think carefully before speaking.
if you are weighed down by something, you are carrying a lot of it and it is very heavy.
if you are weighed down by a difficulty, it is making you very worried.
if a problem weighs on you or weighs upon you, it makes you worry.
if you weigh something out, you measure a certain weight of it in order to make sure that you have the correct amount.
if you weigh up a situation, you carefully consider the different factors involved before making a decision about what to do.
if you weigh someone or something up, you consider them and form an opinion of them.

پیشنهاد کاربران

وزن کردن
مثال: He weighed the options carefully before making a decision.
او گزینه ها را قبل از تصمیم گیری با دقت وزن کرد.
weigh در نقش فعل:
وزن داشتن
i weigh 44 kilogerams
وزن شدن
you loggage must be weighed before put it on the aircraft.
سبک سنگین کردن یا سنجیدن
you shoud weight its benefits against its dangerous.
"weigh" این کلمه می تواند به معنای اندازه گیری وزن شیء با استفاده از ترازو باشد، مانند "Weigh yourself on the scale. " به عنوان اندازه گیری وزن شخص.
همچنین، "weigh" می تواند به معنای متعدد دیگری مورد استفاده قرار بگیرد، مثل:
...
[مشاهده متن کامل]

1. مورد سنجش یا ارزیابی قرار گرفتن: مثال: "We need to weigh the pros and cons before making a decision. " یعنی باید مزایا و معایب را قبل از تصمیم گیری مورد سنجش قرار دهیم.

2. تأثیری بر کسی/چیزی داشتن: مثال: "The recent events weigh heavily on his mind. " یعنی واقعه های اخیر تأثیر زیادی بر ذهن او دارد.

3. به اندازه ی چیزی بررسی کردن: مثال: "His guilt weighed on him for years. " یعنی احساس گناه او سال ها بر وی سنگینی بیان می کرد.

weigh means have or show a certain weight
کتابreach 2
خانم محمدخانی عزیز بیکار نیستیم که یک از میان معانی مختلف یک کلمه میاییم یکی را مرتب تکرار میکنیم. بخاطر این است که کسانی که تازه شروع به زبان آموزی کردند یا مبتدی هستند از معانی مختلف آن کلمه دچار سردرگمی
...
[مشاهده متن کامل]
نشوند و متوجه شوند که این معنی بیشترین کاربرد را دارد و رایجتر است. بعد ببینند ایا این معنی به کل جمله میخورد و در آن مینشیند یا نه. پس بخاطر دانش بالایتان دیگران را پایین نبینید و زحمتشان را به سخره نگیرید. اگرم لغت جدیدی داشتید بجای تز دانشمندی دادند ان را ایراد می فرمودید.

weigh: وزن داشتن
Weight اسم هست به معنی وزن ولی Weigh فعل آن می باشد.
◀️ How much ( do ) you weigh?
At least a lot. At least about 100lbs ( 100 pounds ) . At least about over 400lbs.
به دوش کشیدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : weigh / weight
✅️ اسم ( noun ) : weight / weighting / weightiness / weightlessness
✅️ صفت ( adjective ) : weighted / weighty / weightless
✅️ قید ( adverb ) : weightily
( مجازاً ) سنگینی کردن بار خاطرات، مسئولیت، . . .
Past memories are still weighing on me
خاطرات گذشته، هنوز بر من سنگینی میکند
اثر داشتن
( که مثل impact بعد از آن از حرف اضافه ی on استفاده میشه. )
This situation can weigh on the global economy.
این وضعیت میتونه روی اقتصاد جهانی تاثیر بزاره.
ارزیابی کردن
لطفا قبل از وارد کردن معنی مورد نظرتون، نظرات دیگران رو هم بخوانید تا از تکرار جلوگیری بشه و تنها بفکر لایک نباشید.
مثلا معنی وزن کردن که افراد مختلف تکرار کردن.
اگه معنی جدیدی ( به معنای واقعی کلمه جدید و متفاوت از معنای قبلا گفته شده ) در دایره لغاتتون ندارید چه اصراری به وارد کردن نظرتون دارید. صرفا میتونید دیگری رو لایک کنید و مطمئن باشید که هیچ آسیبی بهتون وارد نمیشه با لایک دیگری
...
[مشاهده متن کامل]

weigh means have or show a certain weight
1وزن کردن
۲ تعادل ذهنی ایجاد کردن در جهت تصمیم گرفتن یا انتخاب کردن
۳سنجیدن یا بادقت انتخاب کردن یا تصمیم گرفتن
در وزن خاصی بودن
اهمیت داشتن
قضاوت کردن
Wei
Pei
Mei
وزن کردن 👍👍👍👍
به معنی وزن کردن
مثال:
The shop assistant weighed the tomatoes
معنی:
دستیار فروشنده گوجه ها را وزن کرد
سنجیدن و یا وزن کردن
وزن کردن یا کشیدن جرم چیزی
Weigh ( v ) : To measure how heavy something is
وزن کردن
اندازه گرفتن

سبک سنگین کردن موضوع
تحویل

به معنای وزن کردن. یا همان وزن میشود.
weigh means have or show a certain weight. همونطور که miss. tanfia عزیز گفتند. لایک کنید
منظور به وزن می باشد
۱ وزن کردن
۲ تعادل ذهنی ایجاد کردن در جهت تصمیم گرفتن یا انتخاب کردن
۳سنجیدن یا بادقت انتخاب کردن یا تصمیم گرفتن
در وزن خاصی بودن
اهمیت داشتن
قضاوت کردن
Wei
Pei
Mei
وزن کردن ، سبک سنگینی کردن
Weigh means have or show a certain weight
وزن کردن
داشتن وزن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس